- متبرز(مُ تَ بَرْ رِ)
آن که برآید به سوی صحرا برای قضای حاجت. (آنندراج). کسی که به سوی صحرا برای قضای حاجت می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرز شود
معنی متبرز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ تَبَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
آن که به اندک معیشت روزگار گذراند. (آنندراج). کسی که چیز اندکی می یابد و به آن روزگارمی گذراند. (ناظم الاطباء) ، اندک اندک گیرنده چیزی را. (آنندراج). گیرنده چیزی را اندک اندک و بطور اقساط. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرض شود
(مُ تَبَرْ رَ)
لغت نامه دهخدا
میمون و مبارک. (آنندراج). میمنت گرفته و خجسته و مبارک. (ناظم الاطباء). بابرکت. و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک. (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند. (تاریخ بخارا) ، مقدس وپاک. (ناظم الاطباء) : و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را فخیم اقبال ساخت. (ظفرنامۀ یزدی)
(مُ تَ بَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
رجل متبرک، مرد اعتمادکرده به چیزی، الحاح کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود
(مُ تَ بَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
نیکویی کننده برای رضای خدا. (فرهنگ فارسی معین). دهش کننده چیزی که بر وی واجب نبود. (آنندراج). دهشی که بر شخص واجب نباشد. یقال فعله متبرعاً، کرد آن کار را برای ثواب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، به معنی فائق آمده باشد در فضل و شجاعت. (آنندراج). و رجوع به تبرع شود
(مُتَ بَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
فرمان برداری کننده. (آنندراج). مطیع و فرمان بردار، اهل تقوی و دیندار و پارسا و خداپرست، راست و صادق، عادل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرر شود
(مُ تَ بَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
آب فراهم آورده شده و جمع شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تبرد شود
(مُ تَ بَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
خودنما و خودآرا. (آنندراج). زینت کرده در لباس. (ناظم الاطباء) ، نازنین و لطیف و ظریف. (ناظم الاطباء). رجوع به تبرج و مادۀ بعد شود
(مُتَ رِ)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از استبراز. بیرون کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبراز شود
(مُ تَ بَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
به ستوه آمده و ملول. (آنندراج). آزرده و به ستوه آینده و ملول. (ناظم الاطباء). دلگیر: دل از جان شیرین سیر آمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. (المعجم چ مدرس رضوی ص 8)
(مُ تَ طَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
جامۀ نگارین. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حاشیۀ زردوزی و نگارین. (ناظم الاطباء)
(مُ تَ بَرْ ری)
لغت نامه دهخدا
بمعنی متعرض. (آنندراج). متعرض شونده، آزاد و بی گناه، واسطه و میانجی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبری و مادۀ بعد شود
(مُ تَ رِ)
لغت نامه دهخدا
آن که بیرون آید برای جنگ دیگر. (آنندراج). دو حریف بیرون آینده از جماعتهای خود برای جنگیدن با هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبارز شود
(مُ تَ عَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
سخت و دشوار گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزرده و مشوش و حیران. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعرز شود
(مُ تَ حَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
در پناه شونده. خویشتن دار: تقدیر آسمانی شیر شرزه را اسیر صندوق گرداند... و شجاع مقتحم را بددل متحرز. (کلیله و دمنه چ قریب ص 92). و رجوع به تحرز شود
اشوند فریسته فرخنده مبارک میمون: و چون باز آید شهر را خوازه بندند بسبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند، مقدس و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را مخیم اقبال ساخت
خویشتن دار