پرهیز کننده از چیزی و چیزی پاک و نفیس خورنده. (آنندراج). کسی که نخورد و نیاشامد مگر پاک و خوشبوی را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، مرد ریزه کار و پسندیده کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مختار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تطرس شود
پرهیز کننده از چیزی و چیزی پاک و نفیس خورنده. (آنندراج). کسی که نخورد و نیاشامد مگر پاک و خوشبوی را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، مرد ریزه کار و پسندیده کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مختار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تطرس شود
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
دوستی کننده با زن و فریفته گردنده بر وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق به زن خود و فریفتۀ به آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرس شود
دوستی کننده با زن و فریفته گردنده بر وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق به زن خود و فریفتۀ به آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرس شود
مذاکر. مقاری ٔ. (اقرب الموارد). درس گوینده و سبق گوینده و باهم مذاکرۀ درس نماینده. (ناظم الاطباء). که کتاب خواند و درس بدهد. (از متن اللغه) ، مرد بدفعل آلوده به گناه. (منتهی الارب). متلطخ در ذنوب. (از متن اللغه). که در گناه آویزد و خود را به گناه ها آلوده سازد. (از اقرب الموارد)
مذاکر. مُقاری ٔ. (اقرب الموارد). درس گوینده و سبق گوینده و باهم مذاکرۀ درس نماینده. (ناظم الاطباء). که کتاب خواند و درس بدهد. (از متن اللغه) ، مرد بدفعل آلوده به گناه. (منتهی الارب). متلطخ در ذنوب. (از متن اللغه). که در گناه آویزد و خود را به گناه ها آلوده سازد. (از اقرب الموارد)
تحصیل دانش نماینده بواسطۀ نشان و علامت. (ناظم الاطباء). داننده بعلامت و نشان. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که مطلبی را از راه علامت و نشانه دریابد: و متفرسان نجوم و متکیسان طب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 125). و رجوع به تفرس شود، حکم کننده. (ناظم الاطباء). حکم کننده از روی علامت و صور ظاهری. (از فرهنگ جانسون) ، قیافه دان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که در سواری خود را ماهر مینمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرس شود، آن که ادعای فارسی میکند. (ناظم الاطباء)
تحصیل دانش نماینده بواسطۀ نشان و علامت. (ناظم الاطباء). داننده بعلامت و نشان. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که مطلبی را از راه علامت و نشانه دریابد: و متفرسان نجوم و متکیسان طب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 125). و رجوع به تفرس شود، حکم کننده. (ناظم الاطباء). حکم کننده از روی علامت و صور ظاهری. (از فرهنگ جانسون) ، قیافه دان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که در سواری خود را ماهر مینمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرس شود، آن که ادعای فارسی میکند. (ناظم الاطباء)
به معنی آفتابه است. (برهان) (از ناظم الاطباء). آفتابه بود. (از فرهنگ جهانگیری). مطهره. (زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) ، انا و ظرفی را نیز گویند که از چرم دوزند وبه عربی مطهره خوانند. (برهان). ظرفی که بدان وضو کنند که از چرم دوزند و در اسفار بهمراه خود برند. رشیدی گفته ظاهراً در اصل مطهره است و عربی است. (از انجمن آرا) (آنندراج). آوندی چرمین که در آن آب ریزند و مسافران با خود بردارند. (ناظم الاطباء) : پس او را و جامۀ شتر او را بجستند چیزی نیافتند متاره ای دیدند که سرشار از آب، از شتر آویخته آب متاره بریختند و جنبشی دادند. (ترجمه اعثم کوفی ص 151)
به معنی آفتابه است. (برهان) (از ناظم الاطباء). آفتابه بود. (از فرهنگ جهانگیری). مطهره. (زمخشری از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) ، انا و ظرفی را نیز گویند که از چرم دوزند وبه عربی مطهره خوانند. (برهان). ظرفی که بدان وضو کنند که از چرم دوزند و در اسفار بهمراه خود برند. رشیدی گفته ظاهراً در اصل مطهره است و عربی است. (از انجمن آرا) (آنندراج). آوندی چرمین که در آن آب ریزند و مسافران با خود بردارند. (ناظم الاطباء) : پس او را و جامۀ شتر او را بجستند چیزی نیافتند متاره ای دیدند که سرشار از آب، از شتر آویخته آب متاره بریختند و جنبشی دادند. (ترجمه اعثم کوفی ص 151)
خود را پاس دارنده. (آنندراج). آگاه و هوشیار و خبردار و عاقبت اندیش و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحرس شود
خود را پاس دارنده. (آنندراج). آگاه و هوشیار و خبردار و عاقبت اندیش و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحرس شود
جمع واژۀ مغرس و مغرس. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) : در مزارع طالب دخلی که نیست در مغارس طالب نخلی که نیست. مولوی. و رجوع به مغرس شود
جَمعِ واژۀ مَغرَس و مَغرِس. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) : در مزارع طالب دخلی که نیست در مغارس طالب نخلی که نیست. مولوی. و رجوع به مغرس شود