جدول جو
جدول جو

معنی متاخم - جستجوی لغت در جدول جو

متاخم(مُ خِ)
کشورهای هم حد. (ناظم الاطباء). آنچه که حدش به حدی دیگر است: ارکان پارس این است، رکن شمالی متاخم اعمال اصفهان است... رکن شرقی متاخم اعمال کرمان است بر صوب سیرجان... رکن غربی متاخم اعمال خوزستان است بر صوب دریا. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 121). و رجوع به متاخمه شود.
- ظن متاخم به علم، ظنی که هم حد است به علم یعنی سخت نزدیک به علم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ظن متاخم به یقین، که به یقین پیوندد
لغت نامه دهخدا
متاخم
نزدیک هم مرز آنچه که حدش بحدی دیگر متصل است. یا ظن متاخم بیقین. گمانی که بیقین پیوندد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متالم
تصویر متالم
ویژگی کسی که از حادثه و پیشامدی افسرده و دردمند باشد، دردمند، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاخر
تصویر متاخر
درنگ کننده، دارای تاخیر، مقابل متقدم، نزدیک به اکنون، جدید
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
از متی + م ، مخفف ما، یعنی تا کی و چند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
اسبی که روشی آرد بعد روشی. (آنندراج). اسبی که پس از دویدگی اول دوباره دود. (ناظم الاطباء) : تام الفرس، روشی آورد بعد روشی. فرس متائم نعت است از آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
طعام ناگوار و سنگین و تخمه آورنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخمه و تخمه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ خِ)
از ’وخ م’، تخمه زده از طعام. (آنندراج). مزاحم شده به معده و ناگوارد در هضم. (ناظم الاطباء). و رجوع به متخمه و مادۀ قبل و تخمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
ثوب متأم، جامۀ دوگانه تارو پود بافته. (منتهی الارب). و رجوع به متآم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
زنی که دو زاید. (آنندراج). زنی که دوگانه زاید. (ناظم الاطباء). و رجوع به متئم و متآم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
آن که نخامه اندازداز سینه یا بینی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تف میکند و خلط سینه می اندازد وبینی میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنخم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَخْ خِ)
گران و ناگوار گردنده مثل طعام و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناگوارد شده و تخمه شده و ناتندرست. (ناظم الاطباء). و رجوع به توخم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
متصل شدن حدود زمین با یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج). ارضنا تتاخم ارضکم متاخمه، حد زمین ما متصل است به زمین شما. (از ناظم الاطباء). بلاد عمان تتاخم بلاد الشجر و بلادنا متاخمه لبلادهم. (اقرب الموارد). و رجوع به متاخم شود
لغت نامه دهخدا
دردناک، دردمند، درد یافته درد ناک دردمند درد کشنده دردمند، کسی که بر اثر حادثه و واقعه ای دردمند و افسرده است جمع متالمین
فرهنگ لغت هوشیار
درنگ کننده و پس مانده پسین واپسین پسس افتاده، درنگ کننده درنگ کننده پس مانده عقب افتاده مقابل متقدم: و هر چه متقدم بود بمرتبت شاید که متاخر شود، کسی که در عهد اخیر (نسبت بزمان ما) میزیسته و لکن بعضی متاخران این تعریف کرده اند و بر عکس بنا متقارب بحری بیرون آورده اند جمع متاخرین
فرهنگ لغت هوشیار
المناک، دردمند، اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر
متضاد: مشعوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخیر، تازه، جدید، پس مانده، عقب افتاده، واعقب افتاده، واپس مانده، درنگ کننده، تاخیرکننده
متضاد: متقدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد