جدول جو
جدول جو

معنی مبیژه - جستجوی لغت در جدول جو

مبیژه
(مَ ژَ)
منیژه که دختر افراسیاب باشد. اگر چه این لغت به نون (منیژه) شهرت دارد لیکن در مؤیدالفضلا هم با بای ابجد بوده. اﷲ اعلم. (برهان). و رجوع به منیژه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منیژه
تصویر منیژه
(دخترانه)
پاک، سفید روی، نام دختر افراسیاب و همسر بیژن از پهلوانان ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیژه
تصویر بیژه
(دخترانه)
ویژه، خالص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیژه
تصویر بیژه
ویژه، خاص، خاصه، برگزیده، خالص
خصوصاً، مخصوصاً، سیّما، علی الخصوص، به ویژه، بالخصوص، لاسیّما، به خصوص
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَیْ یِ ضَ)
گروهی است از ثنویه از اصحاب مقنع بدان جهت که جامه های سپید پوشیدندی. ضد مسوده از عباسیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (یادداشت دهخدا). یکی از فرق ده گانه مشبهه. (بیان الادیان). رجوع به سپیدجامگان و ابن مقنع و ثنویه و مفاتیح العلوم و آثارالباقیه و تاریخ بخارا و خاندان نوبختی اقبال ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
ویژه. خالص و بی آمیزش و بیغش. (برهان). خالص و پاک و بیغش، و آنرا ویژه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، خاص و خاصه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ویژه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ژَ / ژِ)
یا منیجه که نام دختر افراسیاب باشد و بیژن پسر گیو به او عاشق بود. (برهان) (جهانگیری) (غیاث). دختر افراسیاب. (فرهنگ رشیدی). نام دختر افراسیاب که بیژن پسر گیو بر او عاشق شد و منیژه او را به خانه خود برد و افراسیاب باخبر گشته منیژه را اخراج از شهر کرد و بیژن را محبوس کرده و در سیاهچال انداخت و رستم رفته او را از چاه بیرون آورد... (انجمن آرا) (آنندراج) :
منیژه کجا دخت افراسیاب
درخشان کند باغ چون آفتاب.
فردوسی.
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب.
فردوسی.
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بر او چون چشم بیژن.
منوچهری.
خروش رعد پس از نور برق پنداری
همی ز عشق منیژه فغان کندبیژن.
لامعی گرگانی.
چون روی منیژه شد گل سوری
سوسن به مثل چو خنجر بیژن.
ناصرخسرو.
زیبد منیژه خادمۀ بانوان چنانک
افراسیاب نیزه کش اخستان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
آلتی در زنان که تخمدان نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
امراءه مبیضه، زنی که بچگان سپید زاید. ضد مسوده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَضْ ضَ)
پاک نویس، مقابل مسوده. (یادداشت دهخدا). ظاهراً استعمال فارسی است
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
از ’ب وء’، شدید. (محیط المحیط). حاجت مبیئه، حاجت سخت. (منتهی الارب). سخت وشدید، مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
مژه. مژگان. (لغات شاهنامه ص 250) (فرهنگ لغات ولف به نقل از لغات شاهنامۀ عبدالقادر) ، لحظه. دم. (فرهنگ لغات ولف به نقل از لغات شاهنامۀ عبدالقادر)
لغت نامه دهخدا
نامی است از نامهای زنان، یا منیژه خانم (منیجه خانم)، خود خواه متکبر: (شپشش منیژه خانم است، {شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیژه
تصویر بیژه
ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
مبیضه در فارسی مونث مبیض: سپید پوش: زن، سپید کننده سپید گر، نا نوشته سپید مانده، سپید جامگان پیروان هاشم بن حکیم مروزی مقنع (فضل بن شادان) سپید زای مونث مبیض جمع مبیضات، زنی که فرزندان سفید زاید مقابل مسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میژه
تصویر میژه
مژه و مژگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبینه
تصویر مبینه
مونث مبین روشن گشته آشکار شده مونث مبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیژه
تصویر بیژه
((ژِ))
خالص، بی غش، خاص، ویژه
فرهنگ فارسی معین