جدول جو
جدول جو

معنی مبین - جستجوی لغت در جدول جو

مبین
بیان کننده، آشکار کننده
تصویری از مبین
تصویر مبین
فرهنگ فارسی عمید
مبین
آشکار کننده، واضح، روشن
تصویری از مبین
تصویر مبین
فرهنگ فارسی عمید
مبین
بیان کرده شده، آشکار، واضح
تصویری از مبین
تصویر مبین
فرهنگ فارسی عمید
مبین
(مُ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مبین
(مُ)
آشکاراکننده. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیدا کننده حق ها. (مهذب الاسماء) ، آشکارا. (دهار). آشکار شده. (غیاث) (آنندراج). ظاهر و آشکار کرده شده. واضح و روشن وآشکار و هویدا. (از ناظم الاطباء). آشکارا. (مهذب الاسماء). ظاهر. آشکار. پیدا. روشن. هویدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یا ایها الناس... و لاتتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین. (قرآن 168/2). قدجأکم من اﷲ نور و کتاب مبین... (قرآن 15/5).
نیست در این هیچ خلافی که هست
جز که بر این گونه جهان مبین.
ناصرخسرو.
به غوغا چه نازی فراز آی با من
به حکم کتاب مبین محمد.
ناصرخسرو.
به شرع اندرهر آن برهان که باید مر خلافت را
ز اصل او پدید آمد که تاریخ مبین دارد.
معزی.
عزایم شاهانه را به امداد فتح مبین و تواترنصر عزیز او مؤید گردانیده. (کلیله و دمنه).
شبرو که دید ساخته نور مبین چراغ
بختی که دید یافته حبل المتین زمام.
خاقانی.
آگهی آخر که گردد محترق
تیر چرخ از قرب خورشید مبین.
خاقانی.
جذب جنسیت کشیده تا زمین
اخترانرا پیش او کرده مبین.
مولوی.
- امر مبین، کار واضح و آشکار. (ناظم الاطباء).
- دین مبین، دین حق و راست و درست. (ناظم الاطباء).
- سحر مبین، جادوی آشکار:... فقال الذین کفروا منهم ان هذا الا سحر مبین. (قرآن 110/5). فلما جآٔتهم آیاتنا مبصره قالوا هذا سحر مبین. (قرآن 13/27).... فلما جأهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین. (قرآن 6/61).
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا
لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 429).
گر ابن مقله دگربار با جهان آید
چنانکه دعوی معجز کند به سحر مبین.
سعدی (ایضاً ص 728).
و رجوع به سحر شود.
- ضلال مبین، گمراهی روشن:... و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین. (قرآن 164/3).
سعدی از این پس که راه پیش تو دانست
گر ره دیگر رود ضلال مبین است.
سعدی.
- ، آیه ای که ’ضلال مبین’ در آن آمده:
میداد شیخ درس ضلال مبین بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش.
بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 433).
، جداکننده. جداکننده سر ازبدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبین
(مُ بَیْ یَ)
بیان کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کرده شده. (ناظم الاطباء). هویدا. آشکار. روشن:
گفتم تبرک مدح سلاطین مبین از آنک
سحر مبین به شعر مبین درآورم.
خاقانی.
سلیمان وار مهر حسبی اﷲ
مرا بر خاتم دل شد مبین.
خاقانی.
مخایل نجابت بر ناصیۀ او معین و دلایل شهامت بر جبین او مبین. (سندبادنامه ص 42).
قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق
هرچ آن به آبگینه بپوشی مبین است.
سعدی.
- مبین گردیدن، آشکار گردیدن. روشن شدن: تا حقیقت این حال مبرهن شود و اسرار این دعوی مبین گردد. (سندبادنامه ص 129).
- مبین گشتن، هویدا شدن. آشکار شدن: و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. (گلستان).
، نزد اصولیان نقیض مجمل است و آن لفظی است متضح الدلاله و همانطور که مجمل منقسم میشود به مفرد و مرکب مبین هم گاه در مفرد است و گاه در مرکب... و بالجمله مبین در مقابل مجمل و نقیض آنست. و آن است که دلالتش بر مراد آشکار باشد چه آنکه بنفسه بین باشد مانند ’واﷲ بکل شی ٔ علیم’ که افادۀ این جمله مر شمول علم حق را نسبت به تمام اشیاء از لغت و بنفسه است نه به امری خارج از لغت. و گاه به امری دیگر مبین و آشکار شده است مانند ’اقیموا الصلوه’ که بعد از بیان نحوۀ آن به فعل یا قول مبین شده است و همین طور است عام مخصص و بنابراین اطلاق، مبین در نوع اول از باب مجاز و مسامحه است والا آنچه خود ظاهر باشد مبین نباشد ومبین آن باشد که خود مجمل بوده است و بواسطۀ امری دیگر مبین شده است مبین به کسر یا امری است که بوسیلۀ آن مجملی بیان شود و چنانکه مخصص امری است که بدان عامی خاص شود. مبیّن گاه قول است که مجمل آید و بعداً بوسیله کلمه یا جملۀ دیگر بیان شود مانند ’صفراء فاقع لونه’ که بیان حالت بقره را کند در ’ان اﷲ یأمرکم ان تذبحوا بقره’ و مانند گفتار نبی ’فیما سقت السماءالعشر’ که بیان تفصیل زکوه است و فعل باشد مانند کتابت، عقود و اشارات و انجام آن بتفصیل از طرف معصوم چنانکه حضرت رسول با فعل و عمل خود تفصیل نماز و حج را برای مؤمنان بیان کردند و در هر حال قطعی است که تأخیر بیان مجمل از وقت حاجت ناپسند و زشت است. زیرا نتیجۀ آن تکلیف مالایطاق است. لکن تأخیر بیان از وقت خطاب جائز است برای مصالح خاص از جمله آزمایش مکلف و تحریض آن بر فعل. در این مورد نیز بعضی از اصولیان روا ندانند. و بعضی گویند در مثل عام و مطلق روا نباشد حتی از وقت خطاب. اما در مواردی که اصولاً ظهوری ندارد و مجمل محض است تأخیر بیان آن از وقت خطاب روا باشد. (ازفرهنگ علوم نقلی و ادبی سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
مبین
(مُبْ یِ)
جداکننده. جداکننده سر از بدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبین
(مُ بَیْ یِ)
بیان کننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبین
بیان کرده شده، پیدا و آشکار کرده، هویدا، آشکار، روشن
تصویری از مبین
تصویر مبین
فرهنگ لغت هوشیار
مبین
((مُ بَ یِّ))
بیان کننده، آشکار کننده، واضح کننده
تصویری از مبین
تصویر مبین
فرهنگ فارسی معین
مبین
((مُ بَ یَّ))
آشکار کرده شده
تصویری از مبین
تصویر مبین
فرهنگ فارسی معین
مبین
بازگو کننده
تصویری از مبین
تصویر مبین
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهین
تصویر مهین
(دخترانه)
ماه زیبا رو، مانند ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مبینا
تصویر مبینا
(دخترانه)
مبین (عربی) + ا (فارسی) آشکارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متین
تصویر متین
(پسرانه)
دارای پختگی، خردمندی و وقار، استوار، محکم، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معین
تصویر معین
(پسرانه)
یاریگر، کمک کننده، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معین
تصویر معین
مخصوص و مقرر شده، مشخص، معلوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبین
تصویر متبین
آشکار، روشن، واضح، ظاهر، هویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزین
تصویر مزین
زینت دهنده، آراینده، آرایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهین
تصویر مهین
بزرگ، بزرگ تر، بزرگ ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
یاری کننده، یار، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبین
تصویر جبین
پیشانی، جمع جبنا، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزین
تصویر مزین
زینت داده شده، آراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مابین
تصویر مابین
در وسط، در میان، آنچه در میان است
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهوازبا 290 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبینه
تصویر مبینه
مونث مبین روشن گشته آشکار شده مونث مبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبین
تصویر تبین
بجای آوردن، پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبین
تصویر جبین
ترسو، بددل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابین
تصویر ابین
آشکارتر گویاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبین
تصویر خبین
سامان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین
تصویر معین
نشان زد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزین
تصویر مزین
آراسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهین
تصویر مهین
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متین
تصویر متین
هشیوار
فرهنگ واژه فارسی سره
ادّعا شده، ادّعا شده است
دیکشنری اردو به فارسی