آشکاراکننده. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیدا کننده حق ها. (مهذب الاسماء) ، آشکارا. (دهار). آشکار شده. (غیاث) (آنندراج). ظاهر و آشکار کرده شده. واضح و روشن وآشکار و هویدا. (از ناظم الاطباء). آشکارا. (مهذب الاسماء). ظاهر. آشکار. پیدا. روشن. هویدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یا ایها الناس... و لاتتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین. (قرآن 168/2). قدجأکم من اﷲ نور و کتاب مبین... (قرآن 15/5). نیست در این هیچ خلافی که هست جز که بر این گونه جهان مبین. ناصرخسرو. به غوغا چه نازی فراز آی با من به حکم کتاب مبین محمد. ناصرخسرو. به شرع اندرهر آن برهان که باید مر خلافت را ز اصل او پدید آمد که تاریخ مبین دارد. معزی. عزایم شاهانه را به امداد فتح مبین و تواترنصر عزیز او مؤید گردانیده. (کلیله و دمنه). شبرو که دید ساخته نور مبین چراغ بختی که دید یافته حبل المتین زمام. خاقانی. آگهی آخر که گردد محترق تیر چرخ از قرب خورشید مبین. خاقانی. جذب جنسیت کشیده تا زمین اخترانرا پیش او کرده مبین. مولوی. - امر مبین، کار واضح و آشکار. (ناظم الاطباء). - دین مبین، دین حق و راست و درست. (ناظم الاطباء). - سحر مبین، جادوی آشکار:... فقال الذین کفروا منهم ان هذا الا سحر مبین. (قرآن 110/5). فلما جآٔتهم آیاتنا مبصره قالوا هذا سحر مبین. (قرآن 13/27).... فلما جأهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین. (قرآن 6/61). صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 429). گر ابن مقله دگربار با جهان آید چنانکه دعوی معجز کند به سحر مبین. سعدی (ایضاً ص 728). و رجوع به سحر شود. - ضلال مبین، گمراهی روشن:... و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین. (قرآن 164/3). سعدی از این پس که راه پیش تو دانست گر ره دیگر رود ضلال مبین است. سعدی. - ، آیه ای که ’ضلال مبین’ در آن آمده: میداد شیخ درس ضلال مبین بدو و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش. بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 433). ، جداکننده. جداکننده سر ازبدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)