جدول جو
جدول جو

معنی مبیئه - جستجوی لغت در جدول جو

مبیئه(مُ ءَ)
از ’ب وء’، شدید. (محیط المحیط). حاجت مبیئه، حاجت سخت. (منتهی الارب). سخت وشدید، مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ضَ)
امراءه مبیضه، زنی که بچگان سپید زاید. ضد مسوده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
مؤنث ملی ٔ، زن توانگر و مالدار و زن مالدار نیکومعامله. (ناظم الاطباء). رجوع به ملی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
تأنیث نبی ٔ است. (از المنجد). رجوع به نبی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَیْ یِ ءَ)
تصغیر نبوّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
پوست ترنهاده به جهت دباغت، جای دباغت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَیْ یِ ءَ)
تأنیث مقیی ٔ. ادویۀ مقیئه، داروهایی که قی آورند. ج، مقیئات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
تأنیث مضی ٔ. مسفره. مشرقه. درخشان. درفشان. تابان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَءْنْ)
از ’ش ی ٔ’، خواستن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). مشیه. (ناظم الاطباء). شأه یشأه شیئاً و مشیئه و مشاءه و مشائیه. خواستن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مشیت و مشیه شود.
- مشیئهاﷲ، عبارت از تجلی ذات و عنایت سابق پروردگار است برای ایجاد معدوم و یا اعدام موجود. و اراده عبارت از تجلی اوست برای ایجاد معدوم. پس مشیئه و اراده، عموم و خصوص من وجه است. (از تعریفات جرجانی).
- مشیئه الهی بر چیزی قرار گرفتن، مقدر کردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ)
زمین مرگامرگی ناک که در آن وبا و طاعون باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ ءَ)
دیر. میوۀ مبطئه، میوۀ دیررس. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مبطی ٔ و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ژَ)
منیژه که دختر افراسیاب باشد. اگر چه این لغت به نون (منیژه) شهرت دارد لیکن در مؤیدالفضلا هم با بای ابجد بوده. اﷲ اعلم. (برهان). و رجوع به منیژه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
آلتی در زنان که تخمدان نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَیْ یِ ضَ)
گروهی است از ثنویه از اصحاب مقنع بدان جهت که جامه های سپید پوشیدندی. ضد مسوده از عباسیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (یادداشت دهخدا). یکی از فرق ده گانه مشبهه. (بیان الادیان). رجوع به سپیدجامگان و ابن مقنع و ثنویه و مفاتیح العلوم و آثارالباقیه و تاریخ بخارا و خاندان نوبختی اقبال ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَضْ ضَ)
پاک نویس، مقابل مسوده. (یادداشت دهخدا). ظاهراً استعمال فارسی است
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
مؤنث مری ٔ. (از اقرب الموارد). رجوع به مری ٔ شود، أرض مریئه، زمین خوش هوا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَیْ ءَ)
مصغر امرأه. (اقرب الموارد). زن خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَصَ)
مصدر ’جاء’ یعنی آمدن. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مجیت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
طلایه. (فرهنگ فارسی معین). طلایه. ج، ربایا. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربایا شود، دیده بان. دیده بان لشکر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
نام دختر ریاح بن یربوع است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
پنهان کرده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبایا، پنهانی. (از منتهی الارب). راز نهانی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خبایا
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
از ب وء، جای دهی و فرودآوری. (منتهی الارب). جای فرودآوری. (ناظم الاطباء). النزول. (اقرب الموارد) ، جای باش و منزل. (منتهی الارب). جای باش. (ناظم الاطباء). منزل. (اقرب الموارد) ، حال، یقال: فلان ببیئه سوء و انه لحسن البیئه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
دیده بان، طلایه
فرهنگ لغت هوشیار
مقیئه در فارسی مونث مقیء هراش آور مونث مقیء یا ادویه مقیئه. دارو هایی که قی آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیئه
تصویر مشیئه
مشیئت و مشیت در فارسی: بختیاری خواست
فرهنگ لغت هوشیار
مبیضه در فارسی مونث مبیض: سپید پوش: زن، سپید کننده سپید گر، نا نوشته سپید مانده، سپید جامگان پیروان هاشم بن حکیم مروزی مقنع (فضل بن شادان) سپید زای مونث مبیض جمع مبیضات، زنی که فرزندان سفید زاید مقابل مسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبینه
تصویر مبینه
مونث مبین روشن گشته آشکار شده مونث مبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
((رَ ئَ یا ئِ))
دیده بان، طلایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبیئه
تصویر خبیئه
((خَ ئِ یا ئَ))
پنهان، مخفی
فرهنگ فارسی معین