جدول جو
جدول جو

معنی مبکت - جستجوی لغت در جدول جو

مبکت
(مُ بَکْ کِ)
زنی که بعد از هر دختر پسر زاید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسکت
تصویر مسکت
ساکت کننده، خاموش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملکت
تصویر ملکت
پادشاهی، سلطنت، سرزمین پادشاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماکت
تصویر ماکت
نمونۀ کوچکی از یک وسیله، ساختمان، اتومبیل و موارد دیگر که قبل از شروع پروژۀ ساخت، برای نمایش آن، تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موکت
تصویر موکت
نوعی فرش که از الیاف مصنوعی بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبیت
تصویر مبیت
شب را در جایی به سر بردن، جای خوابیدن، خوابگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرت
تصویر مبرت
کار نیک
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَرْ رَ)
از مبره عربی، نیکوکاری. برّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کار نیک. عمل خیر. نیکی. اعمال نیک. احسان: تا هر کسی را مبرتی و نظری و نیکویی فرمایم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). شیر فرمود که اینجا مقام کن تا از... مبرت... ما نصیب تمام یابی. (کلیله و دمنه). و مبرتهای فراوان واجب داشت. (کلیله و دمنه). مال فراوان بر سبیل مبرت و قضای حق التجاء... بدست او روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 385). ثمرۀ خردمندان امین که حق احسان و مبرت به حسن معاملت نگاه دارند. (مرزبان نامه ص 272). و رجوع به ’مبره’ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ / مُ بَرْ رَ)
شکر طبرزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکر طبرزد و نبات. (ناظم الاطباء). طبرزد بلغهالیمن. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَنْ نِ)
خبرپرسنده و بسیار سؤال کننده. (آنندراج). پرسنده و سؤال کننده و سائل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنیت (معنی اول) شود، آن که هر چه در دل دارد در میان نهد با کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَهَْ هَِ)
حیران کننده و آشفته کننده و مشوش کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَیْ یِ)
آن که ارادۀ کاری کند در شب و تدبیر آن نماید. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که در شب پی کاری رود. (ناظم الاطباء). آن که ارادۀ کاری کند در شب و تصمیم گیرد. (فرهنگ فارسی معین) ، پیراینده و خشاره کننده خرمابن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، شبیخون آورنده بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). شبیخون آورنده بر دشمن، تکلم کننده و اندیشه کننده و تدبیر کننده در شب، ترتیب دهنده و آماده کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کَ)
نعت مفعولی از تسکیت. ساکت کرده شده. خاموش گردانیده. (از اقرب الموارد). رجوع به تسکیت شود، آخرین تیر و تیر پسین از تیرهای قمار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
خاموش شده. ساکت شده. خاموش: امیر محمود این حدیث را هیچ جوابی نداشت مسکت آمد و خاموش ایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 688)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ / مُ سَکْ کِ)
خاموش کننده. ساکت کننده. (از اقرب الموارد). رجوع به اسکات و تسکیت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لَ)
سخن آراسته. (منتهی الارب). سخن نیکوی درست و پاکیزه و آراسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کابین با ضمانت، به لغت اهل حمیر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). قال مازوجت الا بمهرمبلت، ای مضمون. (اللسان بنقل ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملکت
تصویر ملکت
پادشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکر
تصویر مبکر
پگاه خیزاننده، پگاه آینده
فرهنگ لغت هوشیار
کارخانه و غیره که با چوب و مقوا سازند و تغییرات لازم را در آن نهند و سپس مطابق همان نمونه ساختمان را برآورند، کارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبات
تصویر مبات
شب گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
نیکی کردن، عمل خیر نیکی: ثمره خردمندان امین که حق احسان و مبرت بحسن معاملت نگاه دارند. . ، جمع مبرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبیت
تصویر مبیت
خوابیدن، شب گذراندن، خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبهت
تصویر مبهت
حیران کننده و آشفته کننده و مشوش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکی
تصویر مبکی
گریاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبکل
تصویر مبکل
آینده
فرهنگ لغت هوشیار
مسجد: تو مشرف تری ز هر مردم همچو بیت الحر ز هر مزکت. (سوزنی رشیدی) یا مزکت آدینه. مسجد جمعه مسجد جامع: با چنین ماه چنین جشن بود همچو در مزکت آدینه سرای. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی فرش کرکدار پشمی یا از الیاف پشم گونه که روی زمین قرار میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
فرو نشان فرو نشاننده خاموش کننده خاموش کننده ساکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکت
تصویر موکت
((مُ کِ))
نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه، فرشینه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکت
تصویر ملکت
((مُ کَ))
پادشاهی، سلطنت، کشور، مملکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
((مُ کِ))
خاموش کننده، ساکت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرت
تصویر مبرت
((مَ بَ رَّ))
اطاعت از فرمان پدر و مادر، در فارسی به معنای کار خیر، نیکی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبیت
تصویر مبیت
((مُ بَ یِّ))
آنکه اراده کاری کند در شب و تصمیم گیرد، گفتگو کننده در شب، شبیخون آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبیت
تصویر مبیت
جای خواب، شب را گذراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکت
تصویر ماکت
((کِ))
نمونه ای با ابعاد کوچک تر از هر چیز
فرهنگ فارسی معین