جدول جو
جدول جو

معنی مبژ - جستجوی لغت در جدول جو

مبژ(مُ بِ حِ)
شهری در ایالت نر فرانسه است که بر کنار رود ’سامبر’ واقع است و در حدود 32172 تن سکنه و کار خانه ذوب فلزات و سرامیک سازی دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماژ
تصویر ماژ
عیش، عشرت، خوشی، برای مثال در این محنت سرای شادی و غم / که گاهی ماژ باشد گاه ماتم (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)، آسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبل
تصویر مبل
ریزنده، تر کننده، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبل
تصویر مبل
نوعی صندلی یک یا چندنفرۀ راحتی دارای پایه و دسته های چوبی و تشک و پشتی نرم، اسباب خانه از قبیل میز، صندلی، نیمکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بژ
تصویر بژ
شبنم، رطوبتی که شب روی گیاه ها یا چیزهای دیگر تولید می شود، قطره ای شبیه دانۀ باران که شب در روی برگ گل یا گیاه می نشیند، بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موژ
تصویر موژ
آبگیر، تالاب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بِل ل)
از ’ب ل ل’، ریزنده. (غیاث) (آنندراج) :
چشمه شد چشم عسس ز اشک مبل
نی ز گفت خشک بل از بوی دل.
مولوی.
، صحت یافته. (غیاث) (آنندراج) ، ترکننده و اشکبار. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یاری دهنده در هر کار که خواهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُبْ بَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل ’مخمل’ آورده است. و رجوع به دزی ج 2 ص 567 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِرر)
ضابط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انه لمبر بذلک، ای ضابط له کذا فی المحکم. (تاج العروس) ، قوی و توانا، دوراندیش وخردمند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، غالب بر قوم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَل ل)
از ’ب ل ل’، ثابت. (اقرب الموارد). خصم مبل، سخت ثابت در خصومت. (منتهی الارب). دشمن سخت ثابت در خصومت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عیش و عشرت وفراغت باشد، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، خوشی، لذت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تن رنج نادیده را ماژ نیست
که با کاهلی ماژ انباز نیست،
اسدی (یادداشت ایضاً)،
در این محنت سرای شادی و غم
که گاهی ماژ باشد گاه ماتم،
اسدی (یادداشت ایضاً)،
نش از آفرین ماژ و نزغم نژند
نه شرم از نکوهش نه بیم از گزند،
اسدی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اثاث البیت. کاچال. رخت. رخت خانه. ماعون. قماش خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عموماً به تمام اشیاء منقولی که در خانه مورد استفاده قرار می گیرد و یا برای تزیین خانه به کار می رود و خصوصاً به چهارپایه های به نسبت بزرگی اطلاق کنندکه از چوب و فلز و فنرهای نرم سازند و با پارچه های خوشرنگ یا پوست یا پلاستیک و جز آن آنها را پوشانند تا براحتی بر آن بتوان نشست: ارباب ثروت درداشتن مبل همی با هم تفاضل میکنند و تفاخر مینمایند. (المآثر و الاثار ص 113). دشک و بالش و درون مبلها هم از هوا پر شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 14)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَق ق)
از ’ب ق ق’، مرد بسیارگوی. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). مرد پرگوی. (ناظم الاطباء). مکثار. (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عار و ننگ. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آبگیر باشد و آن را ژیر نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، تالاب و آبگیر و آب انبار و استخر، (از برهان) (ناظم الاطباء)، موژه:
چو زلف خوبان در جویهاش مرزنگوش
چو خط خوبان بر موژهاش سیسنبر،
فرخی،
، غم و اندوه و مصیبت، (از برهان) (یادداشت لغت نامه)، رجوع به موی و مویه شود، سوس، (دستور الاخوان) (دهار)، رجوع به سوس شود،
آوای موش هنگام دیدن گربه یا مار،
- ماژ و موژ کردن، فریاد کردن موش هنگام دیدن گربه یا ماری که قصد او کرده باشد:
کی مار ترسگین شود و گربه مهربان
گر موش ماژ و موژ کند گاه درهمی،
(منسوب به رودکی)،
رجوع به ماژ و موژ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِن ن)
از ’ب ن ن’، مقیم و اقامت کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کناس مبن، جای باش آهوان که دارای بوی پشکل بود. (ناظم الاطباء). که بوی پشکل آهوان دهد. گویند کناس مبن. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام یکی از آتش پرستان است و به کسر اول گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِت ت)
از ’ب ت ت’، آنکه طلاق باین دهد زن خود را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عاجز گرداننده کسی را از رسیدن به قافله، عقد شرعی کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دعایی و نفرینی) مخفف مباد است. (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج) :
حال ما این است در فقر و غنا
هیچ مهمانی مبا مغرور ما.
(مثنوی چ خاور ص 47).
مر بشر را خود مبا جامۀ درست
چون رهید از صبر در حین صدر جست.
(مثنوی چ خاور ص 423).
همه قصرها گو مبا زرنگار
سپنجی سرا نیز آید به کار.
هدایت (از آنندراج).
و رجوع به مباد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رودۀ گوسفند که از برنج و قیمه پر کرده پزند. (آنندراج). یکنوع طعامی که از رودۀ گوسپند پر کرده از مصالح سازند و مبار نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
رودۀ گند را کنند مبا
بود آن نیز روزی غربا.
یحیی کاشی (از آنندراج).
رجوع به مبار شود
لغت نامه دهخدا
یاری دهنده اسباب و اثاثیه خانه از قبیل میز و صندلی و نیمکت و سایر اشیا چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژ
تصویر مژ
مهمل کژ: کژ و مژ. بخاری است تیره نزدیک به زمین میغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماژ
تصویر ماژ
عیش و عشرت و فراغت باشد، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبا
تصویر مبا
مخفف مبادا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبت
تصویر مبت
ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبژ
تصویر آبژ
سرشک آتش، نام گیاهی که آن را بومادران گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبژ
تصویر آبژ
((بِ))
شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماژ
تصویر ماژ
عیش، عشرت، خوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبل
تصویر مبل
((مُ بِ))
ریزنده، ترکننده، اشکبار، شفا یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبل
تصویر مبل
((مُ))
نوعی صندلی راحت که معمولاً بزرگ و نرم و دسته دار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موژ
تصویر موژ
موژه، تالاب، آبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بژ
تصویر بژ
((بَ))
برف و دمه
فرهنگ فارسی معین
صندلی تشک و پشتی دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب یک مبل:خبرهای بسیار خوش و بدون تاخیر
تعداد زیادی مبل:احترام و امتیاز
شما روی مبل می نشینید:دیگران نسبت به شما بسیار توجه و احترام دارند.
دیگران روی مبل نشسته اند:یک ملاقات ناگهانی - کتاب سرزمین رویاها
مبلمان: خوشبختی خانوادگی
در حال چیدن مبلمان: به زودی ازدواجی صورت خواهد گرفت و یا جابجایی مسکن خواهید داشت - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب