جدول جو
جدول جو

معنی مبلود - جستجوی لغت در جدول جو

مبلود
(مَ)
دل شدۀ بی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دلشدۀ نادان و سبک خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مولود
تصویر مولود
(دخترانه)
آنکه به دنیا آمده، زاده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مولود
تصویر مولود
زاییده شده، فرزند، کنایه از نتیجه، تولد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نم دار، نمناک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِ)
حوض کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حوض متروک که بکار نگیرند. (از ذیل اقرب الموارد). حوض قدیم. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مقیم شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن به جائی و بلد ساختن آن را. (منتهی الارب). در جایی اقامت کردن و یا جایی را بعنوان شهر برگزیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قدمت و کهنگی. (ناظم الاطباء) ، گویند انقطع بلوطی، یعنی منقطع شد حرکت من یا شکسته شد دل من یا پشت من. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، درخت بلوط. واحد آن بلوطه. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رسن تافته. (منتهی الارب) (آنندراج). حبل مقلود، رسن تافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سوار مقلود، دست برنجن تاب داده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز فروبرده و فروخورده. (آنندراج). فروبرده شده و بلعشده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بلعشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عنبر مبلوع، قسمی عنبر پست. عنبر ردی. نوعی ردی از عنبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرفتار اشکالات و مشقتها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترکرده. (از مهذب الاسماء). تر. سرد و نمناک. (از آنندراج). نمدار و نمناک. (ناظم الاطباء). مرطوب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماءمبرود، آب سرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد. ج، مبرودین. آن که سردیش کرده باشد. مقابل محرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خبز مبرود، نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشت ژاله زده. (دهار). کشتۀ تگرگ زده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لَ)
آن که خود را به زمین زند، بخیل، ابر بی باران، اسبی که سبقت نکند در دویدن، بی توجه. (آنندراج). به همه معانی رجوع به تبلید شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چابک و چالاک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). جلاده. جلد. جلوده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به جلاده و جلادت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مولود
تصویر مولود
متولد شده، بوجود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلود
تصویر بلود
شهر نشینی، شهر سازی
فرهنگ لغت هوشیار
زفت، ابر بی باران، پسرس اسپ پسرس آنکه خود را بر زمین زند، بخیل، بی توجه، ابر بی باران، اسبی که در دو سبقت نکند
فرهنگ لغت هوشیار
آب سرد آب خنک، نان آب زده سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نمناک نمدار نمناک مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولود
تصویر مولود
((مُ))
زاییده شده، جمع موالید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرود
تصویر مبرود
((مَ))
سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
((مَ))
نمدار، نمناک، مرطوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلد
تصویر مبلد
((مُ بَ لِّ))
آن که خود را بر زمین زند، بخیل، بی توجه، ابر بی باران، اسبی که در دو سبقت نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولود
تصویر مولود
فرزند، فرزاد
فرهنگ واژه فارسی سره
حاصل، زاده، زاییده، محصول، نتیجه، ولید، تولد، ولادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد