جدول جو
جدول جو

معنی مبرود

مبرود((مَ))
سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
تصویری از مبرود
تصویر مبرود
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مبرود

مبرود

مبرود
آب سرد آب خنک، نان آب زده سرد شده، آب سرد، نان که بر آن آب ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار

مبرود

مبرود
ماءمبرود، آب سرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد. ج، مبرودین. آن که سردیش کرده باشد. مقابل محرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خبز مبرود، نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشت ژاله زده. (دهار). کشتۀ تگرگ زده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

مبرور

مبرور
عنوانی برای فرد فوت کرده، شادروان، پذیرفته شده و مقبول از جانب خدا
مبرور
فرهنگ فارسی عمید

امبرود

امبرود
گُلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، اَمرود، مُرود، اَنبَرود، مُل، کُمَّثری، لِکَل
امبرود
فرهنگ فارسی عمید

مبروص

مبروص
پیس اندام پیسی (گویش فرارودی) آنکه به برص مبتلی است پیس اندام
مبروص
فرهنگ لغت هوشیار