جدول جو
جدول جو

معنی مبلغم - جستجوی لغت در جدول جو

مبلغم(مُ بَ غَ)
بلغمی. آن که بر مزاج او بلغم غلبه دارد. ج، مبلغمون و مبلغمین: فاما المبردون و المبلغمون فلا یسلمون من ضرره (ضررجبن = پنیر) . (ابن بیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و هو (ضراه) نافع الاصحاب الریاح الغلیظ و المبلغمین و اصحاب الجشاءالحامض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ماده ای سفید و لزج که غالباً هنگام بیماری از داخل بدن و دستگاه گوارش مترشح و به خارج دفع می شود، خلط سینه و بینی، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
اندازه و مقداری از پول، حد رسیدن، جای رسیدن، حد و نهایت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
کسی که دربارۀ آیین، دین یا مکتبی تبلیغ می کند، کسی که مصرف کالایی را تبلیغ می کند، تبلیغ کننده، رساننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ غَ)
گرداگرد دهن. ج، ملاغم. (بحر الجواهر). گرداگرد دهن که زبان به آن برسد. و در لسان آرد: دهان و بینی و آنچه گرداگرد آن است. ملاغم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
روغن مالی بر اعضاء و مرهم نهادگی بر زخم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
به جیوه آمیخته (زر و فلزات دیگر). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). فلزی که با جیوه ترکیب شده باشد. و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لَ)
رسانیده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لِ)
رساننده. (غیاث). رساننده و کسی که حکم و امر را بدیگران می رساند و ابلاغ می کند. (ناظم الاطباء). رساننده و کسی که پیام یا نامه با درود و جز آن را به دیگری می رساند. (از ذیل اقرب الموارد). رساننده، آن که به دینی و مسلکی خواند. داعی. تبلیغ کننده. آن که دینی را به مردم آموختن و باورانیدن خواند. ج، مبلغین.
- مبلغ رسالت، پیام گزار. پیغام گزار. رسانندۀ پیام. آن که مردمان را به دینی و طریقی گرداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
رسانیده شده. صیغۀ اسم مفعول از ابلاغ است و متفرع از ابلاغ که به معنی رسیدن و کامل شدن است. چنانکه گویند این کودک بالغ شده و در فارسی نیز ترجمه بلوغ که رسیدن است به معنی کامل شدن بسیار می آید چنانکه گویند که این میوه رسیده است، یعنی پخته و کامل شده است. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
رساننده. (آنندراج). ابلاغ کننده. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ناقه که بانگ نکند از غایت آرزوی گشن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط). ماده شتری که از بسیاری آرزوی گشن بانگ نکند. (ناظم الاطباء) ، آماسیده فرج از شدت آرزوی نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مبلمه. (ناظم الاطباء) ، ناقه که هنوز بر وی نر نجسته باشد و بچه نزاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء). مبلمه. (ناظم الاطباء) ، آماسیده لب، آن که زشت نماید کار بر کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
در اصطلاح طب قدیم، خلطی از اخلاط چهارگانه بدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید، آن بلغم باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بلجم. خرشاء. گش سپید. نخامه. ج، بلاغم. (ناظم الاطباء) :
آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو
همچون خبزدوئی که شود زیر پای پخج.
لبیبی.
ابر که جانداروی پژمردگیست
هم قدری بلغم افسردگیست.
نظامی.
- بلغم خام، رقیق و مختلف القوام است. (از بحر الجواهر).
- بلغم زجاجی یا شیشه ای، غلیظ است و چون شیشۀ گذاخته. (از بحر الجواهر).
- بلغم طبیعی، خلطی است سرد و تر و سفیدرنگ و مایل به شیرینی. (از بحرالجواهر).
- بلغم مائی یا آبی، روان و مستوی القوم است. (از بحرالجواهر).
- بلغم مخاطی، غلیظ و مختلف القوام است. (از بحرالجواهر).
- علت بلغم، علت و مرضی که از کثرت بلغم پدید آید:
سبک باشی برقص اندر چو بانگ مؤذنان آید
بزانو در پدید آیدت ناگه علت بلغم.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه که بانگ نکند از غایت آرزوی گشن. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لِ غَ)
از مبلّغه عربی. مؤنث مبلّغ. زن تبلیغکننده. رجوع به مبلغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
آن که ملاغم جنباند وقت سخن گفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که گرداگرد درون دهان را وقت سخن گفتن می جنباند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ غَ)
جمع واژۀ مبلغم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
ترکیب فلز با جیوه، هرگاه دو یا چند فلز را ذوب و با هم ترکیب کنند آنرا آلیاژ گویند، و اگر یکی از آنها جیوه باشد ملغمه نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
مبلغه در فارسی مونث مبلغ: دین بردار: زن مونث مبلغ زن تبلیغ کننده جمع مبلغات
فرهنگ لغت هوشیار
بحد کمال و خوبی رسیدن، حد ونهایت، جای رسیدن و مقام، مقدار پول رساننده، پیام گزار، آنکه مردمان را به دینی و طریقی گرداند
فرهنگ لغت هوشیار
ماده سفید که اغلب هنگام بیماری از دستگاه گوارش ترشح و به خارج دفع می شود، اخلاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغم
تصویر ملغم
((مَ غَ))
روغن مالی بر اعضا و مرهم نهادگی بر زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
((مَ لَ))
مقدار، شماره، جمع مبالغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
((مُ بَ لِّ))
تبلیغ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغم
تصویر بلغم
((بَ غَ))
ترشحات لزج سلول های بدن، از اخلاط چهارگانه بدن در طب قدیم که غلبه آن سستی و بی حالی می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
آوازه گر، فرارسان
فرهنگ واژه فارسی سره
بی خیال، بی قید، تن پرور، تن آسا
متضاد: زرنگ، فعال، پویا، چاق، چاقالو، فربه
متضاد: لاغر، نزار، خلط سینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلغم در خواب، مالی بود که به وجه صلاح، آن مال را نفقه کند. اگر کسی به خواب دید که بلغم به جایگاهی جرگه انداخت، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند بلغم سفید از گلو برانداخت به جای پاکیزه، دلیل که مال به وجه صلاح نفقه کند. محمد بن سیرین
اگر بیماری بیند بلغم را برافکند، دلیل که از بیماری شفا یابد. اگر بیند بلغم سیاه برافکند، دلیل بر غم و اندوه است. اگر بیند بلغم خون آلود است، دلیل که از مال وی چیزی نقصان شود. اگر بیند بلغم به درون خانه انداخت، دلیل که مال بر بیگانگان نفقه کند. اگر بیند بلغم در مسجد افکند، دلیل که مال نه به وجه صلاح بر بیگانگان نفقه نماید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مروّج، واعظ
دیکشنری اردو به فارسی