در اصطلاح طب قدیم، خلطی از اخلاط چهارگانه بدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید، آن بلغم باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بلجم. خرشاء. گش سپید. نخامه. ج، بلاغم. (ناظم الاطباء) : آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو همچون خبزدوئی که شود زیر پای پخج. لبیبی. ابر که جانداروی پژمردگیست هم قدری بلغم افسردگیست. نظامی. - بلغم خام، رقیق و مختلف القوام است. (از بحر الجواهر). - بلغم زجاجی یا شیشه ای، غلیظ است و چون شیشۀ گذاخته. (از بحر الجواهر). - بلغم طبیعی، خلطی است سرد و تر و سفیدرنگ و مایل به شیرینی. (از بحرالجواهر). - بلغم مائی یا آبی، روان و مستوی القوم است. (از بحرالجواهر). - بلغم مخاطی، غلیظ و مختلف القوام است. (از بحرالجواهر). - علت بلغم، علت و مرضی که از کثرت بلغم پدید آید: سبک باشی برقص اندر چو بانگ مؤذنان آید بزانو در پدید آیدت ناگه علت بلغم. ناصرخسرو.