جدول جو
جدول جو

معنی مبرک - جستجوی لغت در جدول جو

مبرک
(مَ رَ)
جای خواب شتران. ج، مبارک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معطن. مناخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یقال: ’فلان لیس له مبرک جمل’، ای لاشی ٔ له. (اقرب الموارد) ، نشستنگاه. ج، مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مبرک
(مُ بُ)
موضعی است به تهامه. (منتهی الارب) (آنندراج). جایگاهی است در تهامه به نزدیکی مکه و سورۀ فیل در این مکان فرود آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مبرک
خوابگاه شتران، نام جایگاهی در مدینه که هنگام درآمدن بدان اشتر پیامبر (ص) آن جای بر زمین نشسته است جای خواب شتران جمع مبارک
فرهنگ لغت هوشیار
مبرک
((مَ رَ))
جای خواب شتران، جمع مبارک
تصویری از مبرک
تصویر مبرک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارک
تصویر مبارک
(پسرانه)
خوش یمن، خجسته، فرخنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرک
تصویر مهرک
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
کسی که پاک از تهمت است، تبرئه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
سند یا نوشته ای که دلیل چیزی است مثلاً مدرک تحصیلی
آنچه وجود چیزی را تایید می کند مثلاً مدرک جرم
ادراک شدنی، قابل درک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارک
تصویر مارک
نشان مخصوص که در بالای کاغذ مکاتبات و اسناد هر اداره یا سازمان چاپ می شود
واحد پول سابق آلمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرک
تصویر تبرک
برکت یافتن، شگون، میمنت، هر چیز بابرکت و باشگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرک
تصویر گبرک
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، مزداپرست، بهدین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
بابرکت، برکت یافته، خجسته، فرخجسته، فرخنده
عنوانی احترام آمیز برای اعضای بدن مثلاً دست مبارک، خاطر مبارک
برای بیان تهنیت به کار می رود مثلاً عیدتان مبارک
پسوند متصل به واژه به معنای خجسته مثلاً مبارک قدم
از اسامی رایج برای غلامان و بردگان، برده، غلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرح
تصویر مبرح
آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
کسی که چیزی را درک می کند، دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
شدید، محکم، ثابت، قاطع، استوار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرک
تصویر محرک
تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبرک
تصویر متبرک
دارای خیر و برکت، با برکت، خجسته و مبارک، دارای قداست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
بی مزه گوی ملامت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرز
تصویر مبرز
مستراح، مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی خودرو با گل های سفید که در طب قدیم برای بندآوردن خون به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
نام شهرکی است (بماوراءالنهر) نزدیک کلشجک، اردکان کث، ستبغر، انجناح آبادان با کشت و برز بسیار و آبهای روان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ کَ)
اسم آتش است. (از تاج العروس ج 7 ص 109) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او
فرهنگ لغت هوشیار
پول آلمان که تقریباً یک فرانک و 52 سانتیم فرانسه ارزش دارد علامت، نشانه آلمانی شهر وای آلمانی پارسی لاتینی گشته ک ماریک (علامت نشانه) نشان داغ انگ انک
فرهنگ لغت هوشیار
نیکی کردن، عمل خیر نیکی: ثمره خردمندان امین که حق احسان و مبرت بحسن معاملت نگاه دارند. . ، جمع مبرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
بیزار شده، دور شده، پاک، منزه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گواچ ها که دارای برگها متقابل و گلها منفرد است و در مناطق گرم یا معتدل میروید. برای این گیاه اثر قابض و مدر در کتب دارو یی ذکر شده است. گیاه مذکور در اکثر نقاط ایران میروید بستیباج بستیاج حمض امیر خار خسک حسک خسک
فرهنگ لغت هوشیار
فرخنده گرفتن، مبارک شمردن فرخندگی همایونی پاره فرخنده دانستن -1 همایون داشتن خجسته داشتن مبارک شمردن، برکت یافتن برکت داشتن، خجستگی میمنت، خجسته، جمع تبرکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرک
تصویر ابرک
ابر کوچک اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
با برکت، خجسته، همایون فرخنده خفتگاه های شتران هو بخت هو مرواک خنشان باد بر تو مبارک و خنشان جشن نوروز و گوسبند کشان (رودکی) فرخنده فرخ همایون (واژه خجسته را نیز به جای مبارک تازی به کار می برند آید خجسته دگر گشته گجسته یا گجسستک پهلوی به آرش (ملعون) نیست ک) جمع مبرک خفتنگاههای شتران. برکت داده با برکت، میمون فرخنده خجسته: روزگار مبارک بر تهذیب احوال دین و ترتیب اعمال ملک مصروف گردانیده، مقدس: دست مبارک حضرت رسول ص، نامی است از نامهای مردان (مخصوصا غلامان)، (بمناسبت مذکور) غلام: اسیری را بوعده شاد می کن، مبارک مرده ای آزاد میکن، (نظامی گنجینه گنجوی) (یعنی بنده مبارک نامی را که نزدیک مردنست آزاد کن)، یا حضور مبارک. در خطاب به شاه و بزرگان استعمال کنند: این بنده را عرایضی است که تقدیم حضور مبارک میشود. یا خاطر مبارک. چون از ذهن و خاطر شاه و بزرگان یاد کنند چنین تعبیر آورند: داعیه تعمیر بیلقان از خاطر مبارک سربرزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
دستک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبارک
تصویر مبارک
خجسته، فرخنده، همایون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرک
تصویر محرک
رانه، جنباننده، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره