جدول جو
جدول جو

معنی مبرد - جستجوی لغت در جدول جو

مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
فرهنگ فارسی عمید
مبرد
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
فرهنگ فارسی عمید
مبرد
(مُ بَرْ رَ)
سرد و خنک شده. (ناظم الاطباء) ، بارز. ترک سیفه مبردا، بارزاً. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مبرد
(مَ رَ)
سبب خنکی بدن و جز آن. مبرده مثله. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که سبب خنکی بدن وجز آن گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبرده شود
لغت نامه دهخدا
مبرد
(مُ بَرْ رَ)
محمد بن یزید بن عبدالاکبرالازدی بصری مشهور به مبرد. مکنی به ابوالعباس.وی نحو را از حرمی و مازنی و غیر آن دو فرا گرفت، وبرخی او را بصری و یمنی گفته اند. مولد او بسال 207 یا 210 بود و در 77سالگی بسال 285 در بغداد درگذشت ودر گورستان دارالکوفه مدفون است. ادب را بر مازنی وابوحاتم سجستانی آموخت. و نفطویه و جز او نزد وی تعلیم گرفتند. وی با ابوالعباس احمد بن یحیی ملقب به ثعلب معاصر بود و تاریخ ادباء به آن دو ختم شد. مبرد دوست می داشت که با ثعلب فراهم آید و ثعلب اجتماع با او را ناخوش می داشت. جعفر بن محمد بن حمدان فقیه موصلی که دوست مبرد و ثعلب بود، گفت: از ابوعبداﷲ دینوری پرسیدم چرا ثعلب نمی خواهد با مبرد هم مجلس شود. گفت چون مبرد خوش سخن، نیکوبیان، گشاده زبان است، و مذهب ثعلب مذهب معلمان است. چون در مجلسی فراهم آیند به ظاهر حکم به نفع مبرد کنند تا آنگاه که باطن معلوم شود.وی به بغداد سکونت جست و در نحو و لغت امام شناخته گشت. او را در ادب تألیف های نافع است که مشهورترین آنان کتاب ’الکامل’ در لغت میباشد که از ارکان ادب وکلام بشمار میرود. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1612). مبرد لقب محمد بن یزیدالنحوی بصری است بدان جهت در براده نشسته درس می گفت. (منتهی الارب). و نیز او راست: المقتضب، اعراب القرآن، طبقات النحاهالمبصریین و نسب عدنان و قحطان. (از وفیات الاعیان) (اعلام زرکلی ج 3 ص 1002). ابن الندیم، کتاب مااتفقت الفاظه (اختلفت) و معانی القرآن را از او دانسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کاتب نیکست و هست نحوی استاد
صاحب عباد هست و هست مبرد.
منوچهری.
و رجوع به تاریخ بیهق و البیان والتبیین جاحظ و عیون الانباء و تاریخ الخلفاء و تتمۀ صوان الحکمه و الموشح و عقدالفرید و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار و روضات الجنات شود
لغت نامه دهخدا
مبرد
(مُ بَرْ رِ)
سردکننده. (آنندراج) (غیاث). سرد کننده، مقابل مسخّن (در طب). ج، مبردات. دارو که تن را خنکی بخشد. دوا که سرد کند. که حرارت ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سردکننده و خنک کننده. هر چیز که سرد کند و خنک کند و تبرید نماید و حرارت بدن را فرونشاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبرد
(مُ رَ /مُ بَرْ رَ)
برید فرستنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبرد
(مُ رِ)
چیز سرد آورنده و چیزی را سرد کننده، آشامندۀ مایع سرد و هر چیز خنک شده، برید فرستنده، جئتک مبرداً، آمدم ترا در وقتی که فرو نشسته بود گرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مبرد
(مِ رَ)
سوهان. (بحرالجواهر) (از تاج العروس) (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (غیاث) (اقرب الموارد). مسحل. منحت
لغت نامه دهخدا
مبرد
سوهان سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. سوهان. سرد کننده خنک کننده، پایین آورنده درجه حرارت بدن، کاهنده تمایلات جنسی
فرهنگ لغت هوشیار
مبرد
((مُ بَ رِّ))
سرد کننده، خنک کننده، پایین آورنده درجه حرارت بدن، کاهنده تمایلات جنسی
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
فرهنگ فارسی معین
مبرد
((مِ رَ))
سوهان
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
فرهنگ فارسی معین
مبرد
((مَ رَ))
سبب خنکی بدن و جز آن
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
فرهنگ فارسی معین
مبرد
اگر بیند مبردی داشت و رنگ آهن بدان می زد، دلیل که کارها بر وی آسان شود و بعضی گویند دیدن مبرد به خواب، دلیل آن است که آن چه طلبد بیابد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مورد
تصویر مورد
درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد،، آس، آسمار، مرسین
مورد اسپرم: در علم زیست شناسی نوعی مورد با برگ های پهن و زرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
موضوع، مسئله، محل ورود، جای فرود آمدن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
سردتر، کنایه از فاقد جذابیت و گیرایی، بی مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرح
تصویر مبرح
آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثرد
تصویر مثرد
کاسه یا طاسی که در آن ترید می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
شدید، محکم، ثابت، قاطع، استوار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرا
تصویر مبرا
کسی که پاک از تهمت است، تبرئه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
ناورد، جنگ، رزم، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش، بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبدد
تصویر مبدد
پراکنده، متفرق، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
عام، شامل، روان، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرم
تصویر مبرم
بی مزه گوی ملامت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرز
تصویر مبرز
مستراح، مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ دَ)
مبرد. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیزکه بدن را خنک کند. قیل لاعرابی مایحملکم علی نومهالضحی، قال انها مبرده فی الصیف و مسخنه فی الشتاء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مبرد شود، ارض مبرده، زمین تگرگ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
ابرتگرگ بار، سردتر، پلنگ نر سردتر باردتر
فرهنگ لغت هوشیار
خنکی سردی مبرده در فارسی مونث مبرد: سرد کن خنک کن، فرو نشاننده سبب خنکی بدن و جز آن. مونث مبرد جمع مبردات. یا ادویه مبرده. دارو هایی که موجب تبدیل جذب و دفع بدن و تعادل سوخت و ساز و بالنتیجه تعادل حرارت بدن شوند، دارو هایی که از تمایلات جنسی بکاهند مانند کافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورد
تصویر مورد
باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
مبارزه
فرهنگ واژه فارسی سره