جدول جو
جدول جو

معنی مأق - جستجوی لغت در جدول جو

مأق
(مَ ءَ)
کنج چشم متصل بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گوشۀ چشم که بطرف بینی است. (آنندراج). گوشۀ چشم که به بینی متصل است و از آنجا اشک از چشم جاری شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماق شود
لغت نامه دهخدا
مأق
(سَ)
هکه زدن کودک در گریستن. ماءقه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برکنده شدن نفس از گریه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام ستاره ای در صورت مراءهالمسلسله، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بیغولۀ چشم از سوی بینی، (دهار)، کنج چشم متصل بینی یا پیش چشم یا دنبالۀ آن و در آن لغات است: مأق بالفتح و مؤقی کمعطی و ماقی کقاضی و ماق کمال و موقی ٔ کمحسن و الهمزه بعد القاف و مأقی کمأوی مقصوراً و موق کسوق و امق بتقدیم الهمزه المضمومه و مقیه، (منتهی الارب)، کنج چشم متصل به بینی، (ناظم الاطباء)، گوشۀچشم که به طرف بینی است، (آنندراج)، گوشۀ چشم که متصل بینی است و آن مجرای اشک است در چشم، (از اقرب الموارد)، گوشۀ چشم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- ماق اصغر، کنج چشم در کنار خارجی صورت، (ناظم الاطباء)، گوشۀ وحشی چشم که به صدغ پیوندد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- ماق اکبر،کنج چشم متصل به بینی، (ناظم الاطباء)، گوشۀ انسی چشم متصل به بینی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤوق. گول گردیدن. (ناظم الاطباء). موق. رجوع به مؤوق و موق شود، مردن و هلاک گردیدن. (ناظم الاطباء). موق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْقْ)
کنج چشم متصل به بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوشۀ چشم از سوی بینی. ج، آماق. (مهذب الاسماء). آن کنار چشم که متصل به بینی باشد و کناری را که متصل به صدغ است لحاظ گویند. (ناظم الاطباء). دنبالۀ چشم و در آن لغات است: موق. مأق. مؤقی. ماقی. ماق. مؤقی. ماءقی ̍. امق. مقیه. ج، آماق، مواق. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، پیش چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زمینی که کرانۀ آن پست باشد. ج، آماق. (ناظم الاطباء). زمین پست کرانه ها. ج، آماق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام ستاره ای در امراءهالمسلسله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مالۀ زمین. (دهار). ماله که بدان زمین کشت راهموار و برابر کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از فارسی، ماله ای که بدان زمین کشت را هموار و برابر کنند. (ناظم الاطباء). آنچه برزگر بدان زمین شیار کرده را هموار کند و عبارت لسان چنین است: چوبی عریض که با رسن به دو گاو بسته شود و مرد بر آن ایستد و گاوان آن را کشند. (از اقرب الموارد) ، مالۀ گلکاران. (منتهی الارب) (آنندراج). مالۀ گلکاری. (ناظم الاطباء). مالۀ گلکار، معرب مالۀ فارسی است. (از اقرب الموارد). و رجوع به مالج و ماله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
معرب ماشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماشه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آن تیر که از نشانه بگذرد و بیفتد. (مهذب الاسماء). بیرون گذرنده از نشانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مرتد و خارج شده از دین. ج، مارقون، مرّاق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیرون شده از دین و سنت. ج، مارقین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از دین بیرون رونده و گمراه. (غیاث) (آنندراج) ، ایضاً بمعنی عالم نافذ در هر چیز که کژ نرود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
شتابنده به بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، اسب جوان پرنشاط. (منتهی الارب) (آنندراج). جوان پر نشاط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از ’م ٔر’، پر کردن مشک را، تباهی انداختن میان کسان و بر دشمنی انگیختن دشمنی کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تباه گردیدن زخم، دشمنی اندیشیدن با کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ زِ)
از ’ازق’، جای تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حربگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). رزمگاه. (ناظم الاطباء). موضع جنگ. ج، مآزق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ قَ)
خشم گرفتن، بدی و تباهی افکندن و فتنه انگیختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مالیدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مأس الدباغ الجلد، مالید دباغ پوست را. (از اقرب الموارد) ، نیک گرد آمدن شیر در پستان ناقه. یقال مأست الناقه، اذ اشتد حفلها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیک گرد آمدن شیر در پستان ماده شتر. (ناظم الاطباء) ، فراخ شدن زخم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
فراخ شدن زخم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْسْ)
آنکه به اندرز کسی توجه نکند و سخن او را نپذیرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماسی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دور کردن. (از منتهی الارب) : مأشه عنه بکذا مأشاً، دور کرد او را از آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رندیدن باران زمین را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ / مَءْصْ)
شتران سپید نیکو و برگزیده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
کسی که در طعام خود تأخیر نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَک ک)
مبالغه کردن در کاری و افزونی نمودن در آن و به غور نگریستن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه و تعمق کردن در کاری. (از اقرب الموارد) ، شکوفه برآوردن درخت و یا برگ آوردن آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تباهی کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی). تباهی انداختن میان مردم. (از منتهی الارب). افساد کردن وتباهی انداختن میان قوم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، صد کامل نمودن قوم به ذات خود. (منتهی الارب). مأی القوم، داخل شد در آن گروه تا عدد آنها درست یک صد گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشیدن پوست تا فراخ گردد. (تاج المصادر بیهقی). فراخ کردن پوست را به کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مأی الجلد و السقاء،کشید پوست و خیک را تا فراخ گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
دهی از دهستان حسین آباد است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رجوع به مایق شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است از نواحی ’استوا’ از اعمال نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
پر شدن مشک از آب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پر شدن مشک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندوهناک گردیدن، پرخشم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تأق فلان، سرشار شدن وی از خشم یا اندوه و شتافتن وی ببدی. (از قطر المحیط). تأق مرد، سرشار شدن وی از خشم و غیظ و شتافتن وی. و از امثال عرب است: انت تئق و انا مئق و کیف نتفق، تو شتاب ببدی داری و من شتاب بگریه، و مثل را در موردی آورند که دو تن توافق اخلاقی نداشته باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به تئق شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْقِ)
کارزارجای یا مضیق آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رزمگاه و جای جنگ و مضیق رزمگاه. (ناظم الاطباء). ج، مآقط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ قا)
کنج درونی چشم متصل به بینی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماق و مأق شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ثقیل گرانبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ثقیل و گرانبار از مردان، احمق. (از ذیل اقرب الموارد) ، طعام مأقوط، آن که در آن قروت آمیخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعام کشک دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مالق
تصویر مالق
پارسی تازی گشته ماله ماله گلکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماق
تصویر ماق
پارسی است ماغ آوای گاو جنج
فرهنگ لغت هوشیار
مرتد، ازدین برگشته، منحرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد