جدول جو
جدول جو

معنی ماهیگیر - جستجوی لغت در جدول جو

ماهیگیر
کسی که برای تفریح ماهی صید می کند یا پیشه اش ماهیگیری است
تصویری از ماهیگیر
تصویر ماهیگیر
فرهنگ فارسی عمید
ماهیگیر
آنکه ماهی صید کند صیاد ماهی
تصویری از ماهیگیر
تصویر ماهیگیر
فرهنگ لغت هوشیار
ماهیگیر
کسی که کارش گرفتن ماهی است، صیاد
تصویری از ماهیگیر
تصویر ماهیگیر
فرهنگ فارسی معین
ماهیگیر
صیاد
تصویری از ماهیگیر
تصویر ماهیگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
ماهیگیر
خواب یک ماهیگیر را می بینید: منتظر خبرهای بسیار خوش باشید.
شما ماهیگیر هستید: خوشبختی شما حتمی است
تعداد زیادی ماهیگیر: یک دوره بزرگ خوشبختی شما به همراهی یک ماهیگیر هستید: شانس
ماهیگیری در دریا: مراقب خیانت باشید.
ماهیگیری در رودخانه: ۱- علامت از دست دادن یک دوست ۲- ناکامی در عشق
با تور ماهی می گیرید: کار یا معاملاتی با یک زن باهوش انجام می دهید.
به دیگران می گوئید که به ماهیگیری بروند: پرگوئیهای بسیار درباره شما می شود.
دیگران به ماهیگیری می روند: نگرانیهای شما پایان می گیرد.
شما به ماهیگیری می روید: یک دوست را از دست می دهید.
با شخصی که بسیار دوست دارید ماهیگیری میکنید: دقایق پرارزش و پرلذتی را خواهید گذراند
با اعضاء خانواده ماهیگیری می کنید: مراقب باشید دیگران درباره شما صحبت می کنند.
دشمنان ماهیگیری می کنند: یک راز فاش میشود
با چوب خیزران ماهیگیری می کنید: تنهائی
در یک کانال ماهیگیری می کنید: نقشه های بزرگتان را عملی خواهید کرد.
در یک مرداب ماهیگیری می کنید: باید به خود و قضاوت خود اعتماد کنید.
از بالای یک صخره ماهیگیری می کنید: وقایع بسیار مهم و پرسود - کتاب سرزمین رویاها
دیدن صیادان ماهی در خواب، علامت آن است که به سعادت و کامیابی دست می یابید که تا آن روز طعم آن را نچشیده بودید.
اگر خواب ببینید در حین ماهیگیری ماهی صید کرده اید، تعبیر آن نتایج خوبی است که در زندگی بدست خواهید آورد و اگر بر عکس در خواب موفق به صید ماهی نشوید، در آینده اتفاقهای ناگواری برایتان رخ خواهد داد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهیار
تصویر ماهیار
(پسرانه)
دوست و یاور ماه، از شخصیتهای شاهنامه، نام زرگری در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راه گیر
تصویر راه گیر
کسی که سر راه مردم را می گیرد، راه گیرنده، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارگیر
تصویر مارگیر
کسی که مارهای زنده را صید می کند، کسی که با معرکه گیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاه گیر
تصویر گاه گیر
غافلگیر، اسبی که گاه گاه رم بکند، درد یا عارضه ای که ناگهان بروز کند، گاه گیر، گه گیر، گه گیری
فرهنگ فارسی عمید
(خَ گُ)
رجوع به ماهیخوار شود
لغت نامه دهخدا
گه گیر، توسن، حرون (اسب)، بی فرمان (اسب)، (زمخشری)، رجوع به گه گیر شود
لغت نامه دهخدا
شغل و عمل ماهی گیر، دامیاری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- تور ماهی گیری، دامی است مشبک که ماهیگیران بدان ماهی شکار کنند،
- قایق ماهی گیری، قایقی که ماهی گیران درآن نشینند و در دریا صید ماهی کنند،
- قلاب ماهی گیری، آهنی باریک و خمیده و نوک تیز بشکل پیکان که به ریسمانی پیوندند و انتهای ریسمان را به میله یا چوبی بلند و نازک متصل سازند و بر نوک قلاب طعمه ای از حشرات یا جز آنها آویزند و در آب اندازند صید ماهی را، و رجوع به قلاب شود
لغت نامه دهخدا
گیرنده و اسیرکننده پادشاه، (ناظم الاطباء) :
گر او را کمندی بود ماه گیر
مرا هم کمندی بود شاه گیر،
نظامی،
،
که شاه او را گرفته باشد
لغت نامه دهخدا
پابند، مقید، (آنندراج) :
بقید زلف تا جانم اسیر است
دلم در دام فتنه پایگیر است،
اسیری لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
ماه گیرنده، گیرندۀ ماه، که ماه را بتواند گرفت، که ماه را گرفتار و اسیر تواند کرد:
گر او را کمندی بود ماه گیر
مرا هم کمندی بود شاه گیر،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ سُ لِ)
موضعی است نزدیک قمشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فُ مَ دَ / دِ)
رونده، بجانب محلی روان شونده، راهی شونده، رو بجانبی آورنده، راهرو و سالک، (ناظم الاطباء)، راهگرای، راهسنج، (بهار عجم)، مسافر و سیاح، (ناظم الاطباء)، مسافر، (آنندراج)، پیچندۀ راه و تیزرونده، (رشیدی) :
عزم را چند روزه ره بکمین
راهگیر قضا فرستادی،
خاقانی،
، قطاع الطریق، (آنندراج)، راهزن، (فرهنگ نظام)، راه بند:
آگهیش نه که شود راهگیر
دورۀ این گنبد روباه گیر،
نظامی،
چو نظم گزارش بود راهگیر
غلط کردن ره بود ناگزیر،
نظامی
لغت نامه دهخدا
صیاد ماهی، (ناظم الاطباء)، دامیار، سماک، عرکی ّ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ماهی گیرنده و معرب آن ماهیجیر:
چون سلیمان نبود ماهی گیر
خاتم آورد باز دست آخر،
خاقانی،
،
به معنی ماهیخوار، (آنندراج)، مرغ ماهیخوار، رجوع به ماهیخوار شود، سگ آبی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معرب ماهی گیر، صیاد، (فرهنگ فارسی معین)، (اصطلاح نجوم) وجه اول دلو (بنابر کتاب المدخل ابومعشر)، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
افسونگرمار، (ناظم الاطباء)، که مار گیرد، مار گیرنده، مارافسای، مارافسار، مارافسان، افسونگر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حاو، حواء، (منتهی الارب) :
مار است این جهان وجهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار،
عمارۀ مروزی (از امثال و حکم دهخدا، ج 3 ص 1384)،
گر از دشت قحطان یکی مارگیر
شودمغ ببایدش کشتن به تیر،
فردوسی،
مارگیری رفت سوی کوهسار
تا بگیرد او به افسونهاش مار،
مولوی،
مار است حرص دنیا دنبال آن مرو
دانی که چیست عاقبت حرص مارگیر،
؟ (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 145)،
تکیه بر مال جهان هرگز کسی چون من نکرد
مال من چون مار گشت و من بسان مارگیر،
(امثال و حکم ایضاً)،
- امثال:
مارگیر را آخر مار کشد، نظیر: سبو به راه آب می شکند، (امثال و حکم دهخدا، ج 3 ص 1387)،
، کسی که مارهای زنده را بگیرد و در جعبه ها کند و با معرکه گیری و نشان دادن آنها بمردم روزگار گذراند، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از محیل و مکار، (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
حرف زنار سر زلف تو ورد زاهد است
از کجا این مارگیر آموخت افسون مرا،
ملامحمدصالح شوشتری (از آنندراج)،
آخر رقیب سالوس آن طرۀ رسا را
ترسم بدست آرد از لب که مارگیر است،
اسماعیل ایما (از آنندراج)،
،
یکی از گونه های کبر، توضیح اینکه این گیاه را ’خیارشنگ’ نیز نامند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(ماهْ)
نام کشندۀ دارا. (ناظم الاطباء). نام موبدی که دارا راکشت. (از فهرست ولف). نام یکی از دو خائن که داریوش سوم را کشتند به روایت ایرانی و نام خائن دیگر جانوسیار است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دو دستور بودش گرامی دو مرد
که با او بدندی به دشت نبرد
یکی موبدی نام او ماهیار
دگر مرد را نام جانوسیار.
(شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1800).
مهین برچپ و ماهیارش به راست
چو شب تیره گشت از هوا باد خاست.
(شاهنامه ایضاً).
چو بشنید گفتار جانوسیار
سکندر چنین گفت با ماهیار.
(شاهنامه ایضاً ص 1801).
تا ناگاه جانوسیار و ماهیار وی را به شب اندر چندی شمشیرزدند و بیفتاد و ایشان جاندار خاص بودند و بهری گویند دستوران بودند. (مجمل التواریخ والقصص ص 56).
ناجوانمردی است چون جانوسیار و ماهیار
یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن.
قاآنی
نام پیری معروف در دربار بهرام گور. (از فهرست ولف) :
یکی پیر بدنام او ماهیار
شده سال او بر صد و شصت و چار.
فردوسی
نام گوهرفروشی معاصر با بهرام گور. (از فهرست ولف) :
چو در پیش او مست شد ماهیار
چنین گفت با میزبان شهریار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایگیر
تصویر پایگیر
مقید، پابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگیر
تصویر راهگیر
راهرو مسافر، راهزن قاطع طریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایگیر
تصویر جایگیر
متمکن، جای گیرنده، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهگیر
تصویر گاهگیر
سرکش (اسب) حرون، متلون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارگیر
تصویر مارگیر
افسونگر مار، مارگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهی گیر
تصویر ماهی گیر
کسی که ماهی صید می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهیجیر
تصویر ماهیجیر
پارسی تازی گشته ماهیگیر ماهی گیر صیاد، وجه اول دلو
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل ماهی گیر. یا تور ماهیگیری. دامی که از تور تهیه کنند و بدان ماهی صید نمایند. یاقایق ماهیگیری. قایقی که در آن ماهی گیران بصید ماهی پردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه گیر
تصویر گاه گیر
اسبی که گاه گاه رم می کند، غافل گیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه گیر
تصویر راه گیر
راه رو، مسافر، راهزن، قاطع طریق
فرهنگ فارسی معین
ثابت، مستقر، مقیم، جسیم، دست وپاگیر، متمکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماهیگیر کوچک، نوعی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
ماهی گیر
فرهنگ گویش مازندرانی