معنی گاه گیر - فرهنگ فارسی عمید
معنی گاه گیر
گاه گیر
غافلگیر، اسبی که گاه گاه رم بکند، درد یا عارضه ای که ناگهان بروز کند، گاه گیر، گه گیر، گه گیری
تصویر گاه گیر
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با گاه گیر
گاه گیر
گاه گیر
گه گیر، توسن، حرون (اسب)، بی فرمان (اسب)، (زمخشری)، رجوع به گه گیر شود
لغت نامه دهخدا
راه گیر
راه گیر
کسی که سر راه مردم را می گیرد، راه گیرنده، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
گره گیر
گره گیر
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
شاه گیر
شاه گیر
گیرنده و اسیرکننده پادشاه، (ناظم الاطباء) : گر او را کمندی بود ماه گیر مرا هم کمندی بود شاه گیر، نظامی، ، که شاه او را گرفته باشد
لغت نامه دهخدا
ماه گیر
ماه گیر
ماه گیرنده، گیرندۀ ماه، که ماه را بتواند گرفت، که ماه را گرفتار و اسیر تواند کرد: گر او را کمندی بود ماه گیر مرا هم کمندی بود شاه گیر، نظامی
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.