دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 918 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 918 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام شهری که بجای فناکث ساخته شد. توضیح اینکه در زیر ملتقای رود خانه سیحون بارو و شهری بود بنام بناکث یا فناکث و یا فناکت و این شهر در قرن چهارم فاقد قلعه و بارو بود و تا قرن هفتم که بدست چنگیز خراب شد شهری بسیار مهم بود پس از یک قرن و اندی یعنی در سال 818 هجری قمری شاهرخ نوادۀ امیر تیمور به تجدید عمارت آن همت گماشت و از این رو به شاهرخیه موسوم شد و بهمین نام شرف الدین علی یزدی مکرر آن را ذکر کرده است. (سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 513)
نام شهری که بجای فناکث ساخته شد. توضیح اینکه در زیر ملتقای رود خانه سیحون بارو و شهری بود بنام بناکث یا فناکث و یا فناکت و این شهر در قرن چهارم فاقد قلعه و بارو بود و تا قرن هفتم که بدست چنگیز خراب شد شهری بسیار مهم بود پس از یک قرن و اندی یعنی در سال 818 هجری قمری شاهرخ نوادۀ امیر تیمور به تجدید عمارت آن همت گماشت و از این رو به شاهرخیه موسوم شد و بهمین نام شرف الدین علی یزدی مکرر آن را ذکر کرده است. (سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 513)
شاه سیما، شاه شکل، شبیه به شاه، زیباروی، که رویی چون شاه دارد، شکوهمند: بپرسید و گفتش چه مردی بگوی که هم شاه شاخی و هم شاهروی، فردوسی، چه مردی بدو گفت با من بگوی که هم شاهخوئی و هم شاهروی، فردوسی
شاه سیما، شاه شکل، شبیه به شاه، زیباروی، که رویی چون شاه دارد، شکوهمند: بپرسید و گفتش چه مردی بگوی که هم شاه شاخی و هم شاهروی، فردوسی، چه مردی بدو گفت با من بگوی که هم شاهخوئی و هم شاهروی، فردوسی
مسافرت و سیاحت. (ناظم الاطباء). عمل راهرو. طی طریق. راه پیمایی. راه نوردی، سلوک. (یادداشت مؤلف) : جفا نه پیشۀ درویشی است و راهروی بیار باده که این سالکان نه مرد رهند. حافظ. نیست این راستی و راهروی که چنان راست که گویی نشوی. جامی
مسافرت و سیاحت. (ناظم الاطباء). عمل راهرو. طی طریق. راه پیمایی. راه نوردی، سلوک. (یادداشت مؤلف) : جفا نه پیشۀ درویشی است و راهروی بیار باده که این سالکان نه مرد رهند. حافظ. نیست این راستی و راهروی که چنان راست که گویی نشوی. جامی
رسول پادشاه مصر به ایران. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 397 و 402 شود. سمعانی آرد: وی مردی فصیح و آشنا بعلوم اسماعیلیان بود. برای دعوت سلطان محمود به خراسان آمد، محمود کار او را بمردم نیشابور واگذاشت و ائمۀ فرق در مجلسی با تاهرتی فراهم آمدند و استاد عبدالقاهر بن طاهر بغدادی نیشابوری مکنی به ابی منصور با وی مباحثه کرد و او را ملزم ساخت چنانکه جواب نیارست گفت و ائمه بقتل او فتوی دادند. محمود به القادربالله ماجری بنوشت و القادر بکشتن تاهرتی فرمود و وی را در نواحی بست بکشتند. (الانساب ورق 102 ب) احمد بن القسم بن عبدالرحمن تاهرتی مکنی به ابوالفضل. از او حافظ ابوعمر بن عبدالبر روایت کند. (الانساب سمعانی ورق 102ب) قاسم بن عبدالله از مشایخ صوفیه است. صحبت عمرو بن عثمان و بکر بن حماد را دریافت. (الانساب سمعانی ورق 102 ب)
رسول پادشاه مصر به ایران. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 397 و 402 شود. سمعانی آرد: وی مردی فصیح و آشنا بعلوم اسماعیلیان بود. برای دعوت سلطان محمود به خراسان آمد، محمود کار او را بمردم نیشابور واگذاشت و ائمۀ فرق در مجلسی با تاهرتی فراهم آمدند و استاد عبدالقاهر بن طاهر بغدادی نیشابوری مکنی به ابی منصور با وی مباحثه کرد و او را ملزم ساخت چنانکه جواب نیارست گفت و ائمه بقتل او فتوی دادند. محمود به القادربالله ماجری بنوشت و القادر بکشتن تاهرتی فرمود و وی را در نواحی بست بکشتند. (الانساب ورق 102 ب) احمد بن القسم بن عبدالرحمن تاهرتی مکنی به ابوالفضل. از او حافظ ابوعمر بن عبدالبر روایت کند. (الانساب سمعانی ورق 102ب) قاسم بن عبدالله از مشایخ صوفیه است. صحبت عمرو بن عثمان و بکر بن حماد را دریافت. (الانساب سمعانی ورق 102 ب)
محمد بن عیسی مکنی به ابوعبداﷲ از علمای حساب و مهندسان نامی است که در دارالعلم بغداد می زیسته و در ریاضیات عالی و نجوم براعتی بکمال داشته است، کتاب در عرض کواکب سیاره و کتاب در نسبت و کتاب در 16 شکل مقاله اولی اقلیدس و اصلاح کتاب اکرمانالاوس از تألیفات اوست، عمرخیام از ماهانی به احترام نام می برد، بطور تقریب می توان گفت که ماهانی در قرن سوم هجری می زیسته است، (از گاهنامه تألیف سیدجلال طهرانی ص 68)، و رجوع به الموسوعه العربیه شود
محمد بن عیسی مکنی به ابوعبداﷲ از علمای حساب و مهندسان نامی است که در دارالعلم بغداد می زیسته و در ریاضیات عالی و نجوم براعتی بکمال داشته است، کتاب در عرض کواکب سیاره و کتاب در نسبت و کتاب در 16 شکل مقاله اولی اقلیدس و اصلاح کتاب اکرمانالاوس از تألیفات اوست، عمرخیام از ماهانی به احترام نام می برد، بطور تقریب می توان گفت که ماهانی در قرن سوم هجری می زیسته است، (از گاهنامه تألیف سیدجلال طهرانی ص 68)، و رجوع به الموسوعه العربیه شود
علی بن محمد بن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هجری قمری) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ابوالقاسم صیمری و به بغداد از ابوحامد اسفراینی علم فقه آموخت و در شهرهای بسیار عهده دار منصب قضا شد. سرانجام دربغداد اقامت گزید و در زمان القائم بامرالله عباسی عنوان قاضی القضات یافت و در پیش خلفا منزلتی رفیع به دست آورد. ماوردی از فقهای شافعی بود و به مذهب اعتزال تمایل داشت. وی در بغداد وفات یافت و در ’باب حرب’ مدفون گردید. او را تألیفات بسیار است از آن جمله: ادب الدنیا و الدین. الاحکام السلطانیه. العیون و النکت. الحاوی در فقه شافعی. نصیحهالملوک. فی سیاسه الحکومات. اعلام النبوه. معرفهالفضائل. الامثال والحکم. الاقناع در فقه. قانون الوزاره و سیاسه الملک و جز اینها. و رجوع به وفیات الاعیان و اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 146و روضات الجنات ص 483 و معجم المطبوعات ص 1611 شود
علی بن محمد بن حبیب بصری مکنی به ابوالحسن (364-450 هجری قمری) از علماء و فقها و قضات مشهور عصر خویش بود. در بصره تولد یافت و در همانجا از ابوالقاسم صیمری و به بغداد از ابوحامد اسفراینی علم فقه آموخت و در شهرهای بسیار عهده دار منصب قضا شد. سرانجام دربغداد اقامت گزید و در زمان القائم بامرالله عباسی عنوان قاضی القضات یافت و در پیش خلفا منزلتی رفیع به دست آورد. ماوردی از فقهای شافعی بود و به مذهب اعتزال تمایل داشت. وی در بغداد وفات یافت و در ’باب حرب’ مدفون گردید. او را تألیفات بسیار است از آن جمله: ادب الدنیا و الدین. الاحکام السلطانیه. العیون و النکت. الحاوی در فقه شافعی. نصیحهالملوک. فی سیاسه الحکومات. اعلام النبوه. معرفهالفضائل. الامثال والحکم. الاقناع در فقه. قانون الوزاره و سیاسه الملک و جز اینها. و رجوع به وفیات الاعیان و اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 146و روضات الجنات ص 483 و معجم المطبوعات ص 1611 شود
ماه روی. از اسمای محبوب است. (آنندراج). ماه رخسار. کسی که رخسار وی مانند ماه، تابان و درخشان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماه دیدار. ماهرو. زیباروی: چو آن ماهرخ روی شاپور دید بیامد بر او آفرین گسترید. فردوسی. بسان زره بر گل ارغوان برافکنده بدماهرخ گیسوان. فردوسی. مر آن ماهرخ را به پرده سرای بفرمود تا خوب کردند جای. فردوسی. چنان بد که بی ماهرخ، اردوان نبودی شب و روز روشن روان. فردوسی. دلشاد همی باش و می لعل همی خواه از دست بتی ماهرخ و لعل چو گلنار. فرخی. زین سرو قدی ماهرخی غرچه نژادی عاشق دوصدش پیش رخ همچو قمر بر. سوزنی. حور از بهشت بیرون نایدتو از کجایی مه بر زمین نباشد، تو ماهرخ کدامی. سعدی. مردمی کردو کرم، بخت خدا داد به من کان بت ماهرخ، از راه وفا باز آمد. حافظ. به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر به یک شکر زتو دل خسته ای بیاساید. حافظ. یا رب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین درّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست. حافظ. - شکار ماهرخ، عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند. این نوع شکار را ’دزدکشی’ هم می نامند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماهرخ رفتن شود
ماه روی. از اسمای محبوب است. (آنندراج). ماه رخسار. کسی که رخسار وی مانند ماه، تابان و درخشان باشد. (ناظم الاطباء). ماه چهره. ماه دیدار. ماهرو. زیباروی: چو آن ماهرخ روی شاپور دید بیامد بر او آفرین گسترید. فردوسی. بسان زره بر گل ارغوان برافکنده بدماهرخ گیسوان. فردوسی. مر آن ماهرخ را به پرده سرای بفرمود تا خوب کردند جای. فردوسی. چنان بد که بی ماهرخ، اردوان نبودی شب و روز روشن روان. فردوسی. دلشاد همی باش و می لعل همی خواه از دست بتی ماهرخ و لعل چو گلنار. فرخی. زین سرو قدی ماهرخی غرچه نژادی عاشق دوصدش پیش رخ همچو قمر بر. سوزنی. حور از بهشت بیرون نایدتو از کجایی مه بر زمین نباشد، تو ماهرخ کدامی. سعدی. مردمی کردو کرم، بخت خدا داد به من کان بت ماهرخ، از راه وفا باز آمد. حافظ. به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر به یک شکر زتو دل خسته ای بیاساید. حافظ. یا رب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین دُرِّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست. حافظ. - شکار ماهرخ، عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند. این نوع شکار را ’دزدکشی’ هم می نامند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماهرخ رفتن شود
نعت فاعلی از استرخاء. سست و فروهشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کرخ. کرخت. لمس. لس. سست اندام. رجوع به استرخاء شود: چنانکه زفان مسترخی دراز گردد و از دهان بیرون آید یا تشنج کند و یا آماسی اندر وی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن را که ملازه مسترخی شود و فرود آویزد.... (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، آویزان و معلق، ژولیده. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از استرخاء. سست و فروهشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کرخ. کرخت. لمس. لس. سست اندام. رجوع به استرخاء شود: چنانکه زفان مسترخی دراز گردد و از دهان بیرون آید یا تشنج کند و یا آماسی اندر وی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن را که ملازه مسترخی شود و فرود آویزد.... (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، آویزان و معلق، ژولیده. (ناظم الاطباء)
ماهرو، ماه چهر، ماه چهره: من و آن جعدموی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد، رودکی، همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی، دقیقی، کجا شد آن صنم ماهروی غالیه موی دلیل هر خطری بر دل رهی به دلال، منجیک، نگه کرد زال اندر آن ماهروی شگفتی بماند اندر آن روی و موی، فردوسی، به شیرین چنین گفت کای ماهروی چه داری به خواب اندرون گفتگوی، فردوسی، سمن بوی و زیبا رخ و ماهروی چو خورشید دیدار و چون مشک بوی، فردوسی، پرستنده با بانوی ماهروی چنین گفت کاکنون ره چاره جوی، فردوسی، هر روز نو به بزم توخوبان ماهروی هرسال نو به دست تو جام می کهن، فرخی، جواب دادم کای ماهروی غالیه موی نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر، فرخی، چو مست گشتم و لختی دو چشم من بغنود زخواب کرد مرا ماهروی من بیدار، فرخی، کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای، فرخی، ای صنم ماهروی خیز به باغ اندر آی زانکه شد از رنگ و بوی باغ بسان صنم، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 54)، ای با عدوی ما گذرنده زکوی ما ای ماهروی شرم نداری ز روی ما، منوچهری، و این ساقیان ماهرویان عالم به نوبت دوگان دوگان می آمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253)، کی نامور گفت کای ماهروی نه مردم بود هرکه نندیشد اوی، اسدی، ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی پیوستۀ که گشتی، کز من جدا شدی، مسعودسعد، ماهرویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست و اندر آن زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست، سنائی، به گرد عارض آن ماهروی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ، سوزنی، جواب دادم کای ماهروی غالیه موی به آب دیده مزن بر دل رهی آذر انوری، خود از برای سر زره از بهر تن بود تو ماهروی عادت دیگر نهاده ای در برگرفته ای دل چون خود آهنین وان زلف چون زره را بر سر نهاده ای، ظهیر فاریابی، ماه بخشیده دست من بگرفت من در آن ماهروی مانده شگفت، نظامی، بشر هر قصه ای که بود تمام گفت با ماهروی سیم اندام، نظامی، ماهرویی جعدمویی مشکبو نیکخویی نیکخویی نیکخو، (مثنوی چ رمضانی ص 194)، بوی پیاز از دهن ماهروی خوبتر آید که گل از دست زشت، سعدی (گلستان)، بدو گفت مأمون کای ماهروی چه بد دیدی از من بر من بگوی، سعدی (بوستان)، مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماهرویم در آغوش بود، سعدی (بوستان)، ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری، سعدی (کلیات چ فروغی ص 302)، صحبتی خوش درگرفت امشب میان شمع و من ماهرویی دیدمش چشم و چراغ انجمن، سلمان ساوجی، و رجوع به ماهرو و ماهرخ شود، نام آلتی بوده است به صورت هلالی در آتشکده های زرتشتی، برسمدان، (یادداشت به خطمرحوم دهخدا)، امروزه برسمدان را ماهروی نیز گویند، زیرا که از برای نگاه داشتن شاخه های برسم دو نیم دایره به شکل تیغۀ ماه در مقابل همدیگر در روی پایه ها نصب است، (یسنا ج 1 ص 131) : درون وماهروی و طاس و چمچست پراهوم، اوروران و جرم و فرشست، زرتشت بهرام (از فرهنگ فارسی معین)، ، نزد صوفیه تجلیات صوری را گویندکه سالک را بر کیفیت آن اطلاع واقع می شود و شیخ عبدالطیف در شرح مثنوی مولوی گوید مراد از مهرویان صور علمیۀ حقند که در این نشأت پرتواندازند، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
ماهرو، ماه چهر، ماه چهره: من و آن جعدموی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد، رودکی، همه شاه چهر و همه ماهروی همه راست بالا همه راستگوی، دقیقی، کجا شد آن صنم ماهروی غالیه موی دلیل هر خطری بر دل رهی به دلال، منجیک، نگه کرد زال اندر آن ماهروی شگفتی بماند اندر آن روی و موی، فردوسی، به شیرین چنین گفت کای ماهروی چه داری به خواب اندرون گفتگوی، فردوسی، سمن بوی و زیبا رخ و ماهروی چو خورشید دیدار و چون مشک بوی، فردوسی، پرستنده با بانوی ماهروی چنین گفت کاکنون ره چاره جوی، فردوسی، هر روز نو به بزم توخوبان ماهروی هرسال نو به دست تو جام می کهن، فرخی، جواب دادم کای ماهروی غالیه موی نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر، فرخی، چو مست گشتم و لختی دو چشم من بغنود زخواب کرد مرا ماهروی من بیدار، فرخی، کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای، فرخی، ای صنم ماهروی خیز به باغ اندر آی زانکه شد از رنگ و بوی باغ بسان صنم، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 54)، ای با عدوی ما گذرنده زکوی ما ای ماهروی شرم نداری ز روی ما، منوچهری، و این ساقیان ماهرویان عالم به نوبت دوگان دوگان می آمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253)، کی نامور گفت کای ماهروی نه مردم بود هرکه نندیشد اوی، اسدی، ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی پیوستۀ که گشتی، کز من جدا شدی، مسعودسعد، ماهرویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست و اندر آن زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست، سنائی، به گرد عارض آن ماهروی چاه زنخ سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ، سوزنی، جواب دادم کای ماهروی غالیه موی به آب دیده مزن بر دل رهی آذر انوری، خود از برای سر زره از بهر تن بود تو ماهروی عادت دیگر نهاده ای در برگرفته ای دل چون خود آهنین وان زلف چون زره را بر سر نهاده ای، ظهیر فاریابی، ماه بخشیده دست من بگرفت من در آن ماهروی مانده شگفت، نظامی، بشر هر قصه ای که بود تمام گفت با ماهروی سیم اندام، نظامی، ماهرویی جعدمویی مشکبو نیکخویی نیکخویی نیکخو، (مثنوی چ رمضانی ص 194)، بوی پیاز از دهن ماهروی خوبتر آید که گل از دست زشت، سعدی (گلستان)، بدو گفت مأمون کای ماهروی چه بد دیدی از من بر من بگوی، سعدی (بوستان)، مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماهرویم در آغوش بود، سعدی (بوستان)، ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری، سعدی (کلیات چ فروغی ص 302)، صحبتی خوش درگرفت امشب میان شمع و من ماهرویی دیدمش چشم و چراغ انجمن، سلمان ساوجی، و رجوع به ماهرو و ماهرخ شود، نام آلتی بوده است به صورت هلالی در آتشکده های زرتشتی، برسمدان، (یادداشت به خطمرحوم دهخدا)، امروزه برسمدان را ماهروی نیز گویند، زیرا که از برای نگاه داشتن شاخه های برسم دو نیم دایره به شکل تیغۀ ماه در مقابل همدیگر در روی پایه ها نصب است، (یسنا ج 1 ص 131) : درون وماهروی و طاس و چمچست پراهوم، اوروران و جرم و فرشست، زرتشت بهرام (از فرهنگ فارسی معین)، ، نزد صوفیه تجلیات صوری را گویندکه سالک را بر کیفیت آن اطلاع واقع می شود و شیخ عبدالطیف در شرح مثنوی مولوی گوید مراد از مهرویان صور علمیۀ حقند که در این نشأت پرتواندازند، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
شاخه ای از زبان سانسکریت که در جنوب هندوستان متداول است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، زبانی است ’هند و آریائی’ که در نواحی بمبئی متداول است، (از لاروس)
شاخه ای از زبان سانسکریت که در جنوب هندوستان متداول است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، زبانی است ’هند و آریائی’ که در نواحی بمبئی متداول است، (از لاروس)
نامیمونی نامبارکی شومی نحوست: که این اختران گر چه فرخ پی اند ز نافخری نیز خالی نیند. (نظامی لغ)، بدبختی تیره بختی: بیانی که باشد به حجت قوی ز نافرخی باشدارنشنوی. (نظامی لغ) مقابل فرخی
نامیمونی نامبارکی شومی نحوست: که این اختران گر چه فرخ پی اند ز نافخری نیز خالی نیند. (نظامی لغ)، بدبختی تیره بختی: بیانی که باشد به حجت قوی ز نافرخی باشدارنشنوی. (نظامی لغ) مقابل فرخی