- مانند
- شبیه، از قبیل، نظیر، مثل، مثال
معنی مانند - جستجوی لغت در جدول جو
- مانند
- ماننده شبیه نظیر: زیرا که وی بهیچ چیز مانندنیست. توضیح این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به) آید بدون اضافه استعمال شود: سرو مانند و اگر پیش از اسم آید بصورت اضافه استعمال گردد: روی یار مانندماه است، نظیر مثل (بصورت اضافه آید) : و ماننداین عمل را مضارعه خوانند. یا به مانند. مانند نظیر شبیه: چرا شد پدر هفت مادر چهار ک چگونه سه فرزند شد آشکار ک چواین هر سه هم زین پدر مادرند چرا نه بمانند یکدیگرند ک (امیر خسرو آنند)، از قبیل: پستانداران جانورانی هستند... مانند سگ گربه و غیره
- مانند ((نَ))
- از ادات تشبیه به معنی شبیه، ماننده
- مانند
- شبیه، نظیر
مانند شدن: شبیه شدن
مانند کردن: شبیه کردن، تشبیه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شبیه، نظیر
شبیه، نظیر
از قبیل
مانند مثل: (چو این هر سه هم زین پدر و مادرند چرا نه بمانند یکدیگرند) (امیر خسرو) توضیح لازم الاضافه است
امثال، مثلا، شبیه، از قبیل، نظیر، مشابه
مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
مخفف مانند، شبیه و نظیر و مانند یکدیگر باشد
اقامت
توقف کردن در جایی، اقامت کردن، باقی بودن بر حالتی
کنایه از زنده ماندن، برای مثال از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی - ۷/۵۹۵)
کنایه از متحیر و متعجب بودن
بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن، برای مثال به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲ - ۱۹۷۰) ، از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی - ۷/۸۹)
کنایه از زنده نگه داشتن، برای مثال گرفتندشان در میان پیش وپس / از ایشان نماندند بسیار کس (اسدی - ۲۶۲) ، نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان توران زمین (فردوسی۲ - ۹۹۹) کنایه از خسته شدن
به ارث رسیدن
صبر کردن، برای مثال بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی - ۲/۱۸۰)
مانستن مانند بودن
کنایه از زنده ماندن،
کنایه از متحیر و متعجب بودن
بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن،
کنایه از زنده نگه داشتن،
به ارث رسیدن
صبر کردن،
مانستن مانند بودن
تقصیردر گفتن یا اجرای عملی: اساس طبع ببایست نک قوی تر ازان ز آلت سخن آید همی همه مانید. (رودکی. لفااق. 110)
توقف کردن، درنگ کردن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
اقامت کردن، عقب افتادن، درمانده و ناتوان شدن، شبیه بودن، مانند بودن، تعجب کردن، شکیبیدن، صبر کردن، سپردن، واگذاردن، باقی گذاشتن، به جا گذاشتن
Abide, Remain, Stay
permanecer, ficar
pozostawać, zostać
пребывать , оставаться , оставаться
залишатися
verblijven, blijven
bleiben
permanecer, quedarse
demeurer, rester
rimanere, restare
रहना , रहना
থাকা , থাকা
tinggal, tetap
머무르다 , 남다
kubaki
停留 , 保持