دختر ازدهاک پادشاه ماد و زن کبوجیه پادشاه فارس و مادر کورش بزرگ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، دختر آستیاژ بود که بعدها با کمبوجیۀ اول پادشاه پارس عروسی کرد و کورش از وی زاده شد، و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 234، 245 و 264 و ایرانشهر ج 1 ص 292 شود
دختر ازدهاک پادشاه ماد و زن کبوجیه پادشاه فارس و مادر کورش بزرگ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، دختر آستیاژ بود که بعدها با کمبوجیۀ اول پادشاه پارس عروسی کرد و کورش از وی زاده شد، و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 234، 245 و 264 و ایرانشهر ج 1 ص 292 شود
توقف کردن در جایی، اقامت کردن، باقی بودن بر حالتی کنایه از زنده ماندن، برای مثال از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی - ۷/۵۹۵) کنایه از متحیر و متعجب بودن بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن، برای مثال به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲ - ۱۹۷۰) ، از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی - ۷/۸۹) کنایه از زنده نگه داشتن، برای مثال گرفتندشان در میان پیش وپس / از ایشان نماندند بسیار کس (اسدی - ۲۶۲) ، نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان توران زمین (فردوسی۲ - ۹۹۹) کنایه از خسته شدن به ارث رسیدن صبر کردن، برای مثال بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی - ۲/۱۸۰) مانستن مانند بودن
توقف کردن در جایی، اقامت کردن، باقی بودن بر حالتی کنایه از زنده ماندن، برای مِثال از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی - ۷/۵۹۵) کنایه از متحیر و متعجب بودن بر جا گذاشتن، باقی گذاشتن، برای مِثال به گیتی نماند به جز نام نیک / هر آن کس که خواهد سرانجام نیک (فردوسی۲ - ۱۹۷۰) ، از امروز کاری به فردا ممان / که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسی - ۷/۸۹) کنایه از زنده نگه داشتن، برای مِثال گرفتندشان در میان پیش وپس / از ایشان نماندند بسیار کس (اسدی - ۲۶۲) ، نه شنگل بمانم نه خاقان چین / نه گردان و مردان توران زمین (فردوسی۲ - ۹۹۹) کنایه از خسته شدن به ارث رسیدن صبر کردن، برای مِثال بمان تا کسی دیگر آید به رزم / تو با من بساز و بیارای بزم (فردوسی - ۲/۱۸۰) مانستن مانند بودن
ناحیتی است (به خراسان از گوز کانان به دراندره پیوسته اندر کوهها و مهتران او را اندر قدیم برازبنده خواندندی و اکنون کاردار از حضرت ملک گوزگانان رود و این همه ناحیتهایی است با کشت و برز بسیار و نعمتی فراخ و مهتران این ناحیتها از دست ملک گوزگانان اند و مقاطعه بدو باز دهند و بیشتر مردمانی اند ساده دل، خداوندان چهارپای بسیاراند از گاو و گوسپند و اندر این پادشایی ناحیتهای خرد بسیارند و اندر او درختی بود که از او تازیانه کنند و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است و آهن و سرب و مس و سنگ سرمه و زاگهای گوناگون. (حدود العالم چ دانشگاه ص 96)
ناحیتی است (به خراسان از گوز کانان به دراندره پیوسته اندر کوهها و مهتران او را اندر قدیم برازبنده خواندندی و اکنون کاردار از حضرت ملک گوزگانان رود و این همه ناحیتهایی است با کشت و برز بسیار و نعمتی فراخ و مهتران این ناحیتها از دست ملک گوزگانان اند و مقاطعه بدو باز دهند و بیشتر مردمانی اند ساده دل، خداوندان چهارپای بسیاراند از گاو و گوسپند و اندر این پادشایی ناحیتهای خرد بسیارند و اندر او درختی بود که از او تازیانه کنند و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است و آهن و سرب و مس و سنگ سرمه و زاگهای گوناگون. (حدود العالم چ دانشگاه ص 96)
قربان. (آنندراج). غلاف کمان و کمان جوله. (ناظم الاطباء). آلتی که کمان را در آن جا دهند. قربان. کمان خانه. (فرهنگ فارسی معین). مقوس. (منتهی الارب). جای کمان. قربان. نیم لنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از بهر قهر دشمن شاهنشه زمین همواره در میانش کماندان و ترکش است. معزی (از آنندراج)
قربان. (آنندراج). غلاف کمان و کمان جوله. (ناظم الاطباء). آلتی که کمان را در آن جا دهند. قربان. کمان خانه. (فرهنگ فارسی معین). مِقوَس. (منتهی الارب). جای کمان. قربان. نیم لنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از بهر قهر دشمن شاهنشه زمین همواره در میانش کماندان و ترکش است. معزی (از آنندراج)
دهی است از بخش صومعه سرای شهرستان فومن با 724 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال و استخر و محصول آن برنج، توتون سیگار وکمی ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از بخش صومعه سرای شهرستان فومن با 724 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال و استخر و محصول آن برنج، توتون سیگار وکمی ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دوده. تبار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آل. (مجمل اللغه). دودمان. (شرفنامۀ منیری). قبیله. اهل بیت. عترت. خانمان. خانواده: بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک. فردوسی. تو با بندگان گوی زآنسان سخن که زیبد از آن خاندان کهن. فردوسی. بماناد تا مانده باشد زمین بزرگی و شاهی در این خاندان. فرخی. خاندان تو شریف است از آنی تو شریف تو چنانی بشریفی که بود زر ازکان. فرخی. معروف گشته از کف او خاندان او چون از سخای حاتم طی خاندان طی. منوچهری. نوروز رابگفت که در خاندان ملک از فروزینت تو که پیرار بود و پار. منوچهری. در این دنیای فریبندۀ مردمخوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤساء بود و چنین کارها او را آمده بود و خاندان مبارکش را. (تاریخ بیهقی). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید و حق این خاندان نگاهداشت. (تاریخ بیهقی). بیندیش شب کار فردا نخست بدان رای رو پس که کردی درست نژاد شهان از بنه گم مکن مکن خاندانی که باشد کهن. اسدی طوسی. ازین کرد دور از خورشهای آن خوان مهین خاندان دشمن خاندان را. ناصرخسرو. مخور انده خاندان چون نماند همی خاندان نیزسلطان و خان را. ناصرخسرو. اندر جهان بدوستی خاندان حق چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا. ناصرخسرو. خاندانها و ملکها و شهرها بمردی باز بسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک). سیدبه آواز ضعیف میگوید: اگر چه میروم دو چیز میان شمامیگذارم یادگاری. یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص ص 242). و ریاست آن ولایت بمیراث خاندان مادر بدو رسید... و هرگز در خاندان او هیچ از نواب مجلس حکم و... یک درم از هیچکس نستاند. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 118). اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گزارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن باطنابی و اسبابی حاجت افتد. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چنین گوید برزویه:... که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت. (کلیله و دمنه). شعار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤید و جاوید و مخلد گشته است. (کلیله و دمنه). و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه). ز خاندان قدیمم من و تو خود دانی که واجب است مراعات خاندان قدیم. عبدالواسع جبلی. یکره چو خضر جهان بپیمای تا چند ز خاندان مادر. خاقانی. چون حیدرخانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. پسر خاندان را بود خانه دار چو جان پدر شد بدیگر سرای. خاقانی. کردند خاندان تو غربت نه زین صفت ای کرده غربت و شرف خاندان شده. خاقانی. دیدیم چند بار و نیاید همی نکو فرجام آنک قصد بدین خاندان کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265 چ 1). پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی (گلستان). مگر دشمن خاندان خودی که با خانمانها پسندی بدی. سعدی. گفت: ای خداوند جهان پروردۀ نعمت این خاندانم. سعدی (گلستان). پیوسته حق گزار آن خاندان بوده است. (تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 221). و او پدرش بدین خاندان معروف و مشهور بوده اند. (از تاریخ قم چ سید جلال طهرانی ص 221). - امثال: خاندان بزن بسلامت باشد هرچند فرزند نزاید. (از تاریخ سیستان) (از امثال و حکم دهخدا). خاندانها و ملکها و شهرها بمردی بازبسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک (از امثال و حکم دهخدا). - خاندان رسول، بازماندگان پیغمبر: تا سخنم مدح خاندان رسول است نابغه طبع مرا متابع و یار است. ناصرخسرو. - خاندان علی، بازماندگان علی (امام اول شیعیان). - خاندان نبوت، بازماندگان پیغمبر. ، خیلخانه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، نسل. (ناظم الاطباء) : و همه آتشکده ها را امت او بکشد، و ملک از خاندان پارسیان ببرند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97) ، پاک نژاد، صاحب خانه. (ناظم الاطباء)
دوده. تبار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آل. (مجمل اللغه). دودمان. (شرفنامۀ منیری). قبیله. اهل بیت. عترت. خانمان. خانواده: بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک. فردوسی. تو با بندگان گوی زآنسان سخن که زیبد از آن خاندان کهن. فردوسی. بماناد تا مانده باشد زمین بزرگی و شاهی در این خاندان. فرخی. خاندان تو شریف است از آنی تو شریف تو چنانی بشریفی که بود زر ازکان. فرخی. معروف گشته از کف او خاندان او چون از سخای حاتم طی خاندان طی. منوچهری. نوروز رابگفت که در خاندان ملک از فروزینت تو که پیرار بود و پار. منوچهری. در این دنیای فریبندۀ مردمخوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤساء بود و چنین کارها او را آمده بود و خاندان مبارکش را. (تاریخ بیهقی). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید و حق این خاندان نگاهداشت. (تاریخ بیهقی). بیندیش شب کار فردا نخست بدان رای رو پس که کردی درست نژاد شهان از بنه گم مکن مکن خاندانی که باشد کهن. اسدی طوسی. ازین کرد دور از خورشهای آن خوان مهین خاندان دشمن خاندان را. ناصرخسرو. مخور انده خاندان چون نماند همی خاندان نیزسلطان و خان را. ناصرخسرو. اندر جهان بدوستی خاندان حق چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا. ناصرخسرو. خاندانها و ملکها و شهرها بمردی باز بسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک). سیدبه آواز ضعیف میگوید: اگر چه میروم دو چیز میان شمامیگذارم یادگاری. یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص ص 242). و ریاست آن ولایت بمیراث خاندان مادر بدو رسید... و هرگز در خاندان او هیچ از نواب مجلس حکم و... یک درم از هیچکس نستاند. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 118). اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گزارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن باطنابی و اسبابی حاجت افتد. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چنین گوید برزویه:... که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت. (کلیله و دمنه). شعار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤید و جاوید و مخلد گشته است. (کلیله و دمنه). و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه). ز خاندان قدیمم من و تو خود دانی که واجب است مراعات خاندان قدیم. عبدالواسع جبلی. یکره چو خضر جهان بپیمای تا چند ز خاندان مادر. خاقانی. چون حیدرخانه دار اسلام شاهنشه خاندان دولت. خاقانی. پسر خاندان را بود خانه دار چو جان پدر شد بدیگر سرای. خاقانی. کردند خاندان تو غربت نه زین صفت ای کرده غربت و شرف خاندان شده. خاقانی. دیدیم چند بار و نیاید همی نکو فرجام آنک قصد بدین خاندان کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265 چ 1). پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی (گلستان). مگر دشمن خاندان خودی که با خانمانها پسندی بدی. سعدی. گفت: ای خداوند جهان پروردۀ نعمت این خاندانم. سعدی (گلستان). پیوسته حق گزار آن خاندان بوده است. (تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 221). و او پدرش بدین خاندان معروف و مشهور بوده اند. (از تاریخ قم چ سید جلال طهرانی ص 221). - امثال: خاندان بزن بسلامت باشد هرچند فرزند نزاید. (از تاریخ سیستان) (از امثال و حکم دهخدا). خاندانها و ملکها و شهرها بمردی بازبسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک (از امثال و حکم دهخدا). - خاندان رسول، بازماندگان پیغمبر: تا سخنم مدح خاندان رسول است نابغه طبع مرا متابع و یار است. ناصرخسرو. - خاندان علی، بازماندگان علی (امام اول شیعیان). - خاندان نبوت، بازماندگان پیغمبر. ، خیلخانه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، نسل. (ناظم الاطباء) : و همه آتشکده ها را امت او بکشد، و ملک از خاندان پارسیان ببرند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97) ، پاک نژاد، صاحب خانه. (ناظم الاطباء)