جدول جو
جدول جو

معنی مالشگری - جستجوی لغت در جدول جو

مالشگری
(لِ گَ)
عمل و شغل مالشگر. و رجوع به مالشگر شود، ملاعبت با زنان. (غیاث) (آنندراج). ملاعبه با زنان. (ناظم الاطباء) :
همه کارشان شرب و مالشگری
نگشته شبی گرد چالشگری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مالشگری
عمل وشغل مالشگر، ملاعبه با زنان
تصویری از مالشگری
تصویر مالشگری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چالشگری
تصویر چالشگری
خودنمایی در برابر حریف، جنگجویی، برای مثال به چالشگری سوی او راند رخش / بر ابر سیه خنده زد چون درخش (نظامی۵ - ۸۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
کسی که از روی کبر و غرور و نخوت می خرامد، جنگجو، مبارز، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالشگر
تصویر مالشگر
دلاک، مشت و مالچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامشگری
تصویر رامشگری
خوانندگی و نوازندگی، خنیاگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالشگری
تصویر سگالشگری
شور، مشورت، رایزنی، برای مثال سپهدار چین از سر هوش و رای / سگا لشگری کرد با رهنمای (نظامی۵ - ۹۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ لِ)
نام شاعر ایتالیایی در قرن 16 میلادی اشعار او نمونه ای از زبان فلورانسی خالص بشمار میرود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ضبط دیگر ’خوالیگری’ بمعنی ’آشپزی’ است:
یکی گفت ما رابه نیک اختری
بباید بر شه بخالیگری.
فردوسی.
ببازار خالیگری ساختن
شتالنگ با کعبتین باختن.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به خوالیگری شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیاهو است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قریه ای است در هفت فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق فارغان، (فارسنامه ناصری)
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
شخصی را گویند که خرامان و از روی ناز و عجب و تکبر براه رود. (برهان) (ناظم الاطباء). خرامنده. (انجمن آرا) (آنندراج) ، مبارز و دلاور و جنگ جوی را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). مبارز و دلاور. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی که خرامان بجنگ رود. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزطلب. هماوردطلب. رزم جوی:
ز گرز گرانسنگ چالشگران
شده ماهی و گاو را سر گران.
نظامی.
، و بمعنی حریص و طماع هم آمده است. (برهان) ، شخص کثیرالجماع. (انجمن آرا) (آنندراج). حریص در جماع و مباشرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ولایت. (آنندراج). حکومت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اختیار
لغت نامه دهخدا
مال بگیری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مال بگیری شود
لغت نامه دهخدا
دولت و ثروت و غنا، (ناظم الاطباء)، ثروتمندی، توانگری:
سلطان عرب به کامکاری
قارون عجم به مالداری،
نظامی،
، داشتن استر و خر و مانند آن بیشتر برای کرایه دادن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، دارای چارپایان بودن، تربیت گاو و گوسفند و اسب: شغل اهالی کشاورزی و مالداری است، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
سوکواری. عزاداری:
گرت رغبت آید که انده خوری
کنی سوکواری و ماتمگری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لَ گَ)
شغل و عمل مجلدگر. صحافی:
در مجلدگری مرا هنری است
که کتابی به صد مدد سازم.
علی تاج حلوایی
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
عمل رامشگر. مطربی. خنیاگری. مطربی و سازندگی. (شعوری ج 2 ورق 16) :
نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری
نه کمتر شد آن بانگ رامشگری.
اسدی.
تو گفتی همه بیشه بزم پری است
درختی ز هر سو به رامشگری است.
اسدی.
، شادی و طرب:
بفر تو گفتا همه مهتری است
ابا تو همه رنج رامشگری است.
فردوسی.
نشینند شاهان برامشگری
خورند آب حیوان اسکندری.
نظامی.
این دو نوا نز پی رامشگری است
خطبه ای از بهر زناشوهری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
تحریض، تفتین
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
دلاک و مشتمالچی. (ناظم الاطباء). مشت و مال دهنده. (گنجینۀ گنجوی). آنکه برای رفع خستگی و جز آن بدن اشخاص را مالش دهد:
بتی کان همه مالش و تاب یافت
به مالشگر آسایش و خواب یافت.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی).
، کیسه کش و آنکه در حمام بدن را کیسه می کشد و پاک می کند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با زنان ملاعبه کند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مالشگری شود
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
جنگجویی. (ناظم الاطباء). مبارزطلبی. هماوردطلبی. رزم خواهی:
بچالشکری سوی او راند رخش
برابر سیه خنده زد چون درخش.
نظامی.
، آرامش با زنان. هم خوابگی با جفت. و رجوع بچالشکر شود:
همه کارشان شرب و مالشگری
نگشته شبی گرد چالشگری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانشگری
تصویر دانشگری
دانشمندی، دانایی فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغالشگری
تصویر آغالشگری
تحریک تحریض، تفتین
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در حمان بدن اشخاص را مالش دهد دلاک: بتی کان همه مالش و تاب یافت به مالشگر آسایش و خواب یافت. (نظامی. گنجینه گنجوی 139)، آنکه با زنان ملاعبه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
((~. گَ))
کسی که از روی کبر و غرور می خرامد، جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چالشگری
تصویر چالشگری
جنگجویی، مبارزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمارشگری
تصویر شمارشگری
حساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایشگری
تصویر رایشگری
جمع، ریاضی، ریاضیات، حساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چالشگر
تصویر چالشگر
مبارز
فرهنگ واژه فارسی سره
جنگ جویی، ستیزه جویی، مبارزه، رزم آوری، رزم جویی، ستیزه گری، مبارزطلبی، نازخرامی، شهوت رانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنگ جو، رزم آور، رزم جو، ستیزه جو، مبارز، مبارزطلب، حشری، شهوت ران، نخوت خرام، نازخرام، خرامان
فرهنگ واژه مترادف متضاد