جدول جو
جدول جو

معنی ماعج - جستجوی لغت در جدول جو

ماعج(عِ)
حمار ماعج، خر شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماج
تصویر ماج
ماه، از کرات آسمانی که در هر ۲۹ روز و ۱۲ ساعت و۴۴ دقیقه یک بار به دور زمین می گردد و از خورشید کسب نور می کند، قمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالج
تصویر مالج
ماله، افزاری که بنّا با آن گل یا گچ می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماج
تصویر ماج
کسی که آب دهانش پیوسته روان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایج
تصویر مایج
موج زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
آمیزنده. (آنندراج). آمیزنده و مخلوط کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
از جای برکننده و بی آرام سازنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
سار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
زبانۀ آتش. (مهذب الاسماء). زبانۀ آتش بی دود. (ترجمان القرآن، ص 85). آتش که دود نداشته باشد. (غیاث). شعلۀ بی دود. (ناظم الاطباء). شعلۀ بی دود ساطعۀ سخت ملتهب. (از اقرب الموارد). آتش بی دود: مارج من نار. (منتهی الارب) (دهار). زبانه. لهب. شواظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خلق الجان من مارج من نار، یعنی از آتش بی دود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام پدر نوع جن، چنانکه آدم نام پدر نوع انسان است. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام جد محمد بن معاویۀ محدث است. (منتهی الارب). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مالۀ گلکاران، معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از فارسی، مالۀ گلکاران. (ناظم الاطباء). آلتی که بدان گل مالند، معرب مالۀ فارسی است. ج، موالج. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماله شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
هرچیز که موج از دریا بیرون اندازد، طوفانی. (ناظم الاطباء) : سلطان چون فحل هائج و بحر مائج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 286)
لغت نامه دهخدا
طعام نرم، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کسی که کار بر وی دشوار شده و خشمناک گردیده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمناک و کسی که کار بر وی دشوار شده باشد. (آنندراج). خشمگین و کسی که کار بر وی دشوار گردد. (ناظم الاطباء). معض. (اقرب الموارد). و رجوع به معض شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
اقامت کردن. عوج. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به عوج شود، بازگشتن. (منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عوج شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شتر تیزرو: جمل ناعج. (معجم متن اللغه) رجوع به ناعجه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
پیه تنک و شیر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). پیه و شیر تنک و رقیق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر با آب نیامیخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عِ)
جمع واژۀ ضمعج. رجوع به ضمعج شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
هوی ً لاعج، عشق سوزان و مولم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مائج. موج زننده: و سلطان چون فحل هایج و بحر مایج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 276). و هر دو چون دو طود هایج و دوبحر مایج از جای برخاستند. (مرزبان نامه). و بر مقاومت و مبارزت صبورتر گشتند، از بیرون نیز اوزار جنگ هایج تر شد و بحر حرب مایج تر گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شکافنده با کارد و غیر آن از مصدر بعج. (از اقرب الموارد).
- ابن باعج، نام مردی است. راعی گوید:
کان بقایا الجیش جیش ابن باعج
اطاف بر کن من عمایه فاخز.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شبان و چوپان و گله بان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاج
تصویر معاج
زیستگاه جایباش
فرهنگ لغت هوشیار
واحد معز یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت، بز یک بز، درشت اندام، مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالج
تصویر مالج
پارسی تازی گشته ماله از ابزارهای ساختمانی ماله گلکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازج
تصویر مازج
آمیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهج
تصویر ماهج
شیر تنک، شیر ناب، پیه تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاعج
تصویر لاعج
سوزان مهر سوزان سوزان: هوای لاعج (عشق سوزان) جمع لواعج
فرهنگ لغت هوشیار
ماه قمر: چو تو شاه بنشست بر تخت عاج فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج. (شا. بخ 1407: 5)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی مائج: کوهه دار کوهه زن (کوهه موج) موج زننده: ... و هر دو چون دوطود هایج و دو بحر مایج از جای برخاستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایج
تصویر مایج
((یِ))
موج زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازج
تصویر مازج
((زِ))
آمیزنده، مخلوط کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماعز
تصویر ماعز
((عِ))
یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماج
تصویر ماج
ماه، قمر، مج
فرهنگ فارسی معین