بمعنی ماه باشد، چه در فارسی جیم و ها بهم تبدیل می یابد، و عربان قمر خوانند، (برهان)، بمعنی ماه است و در پارسی جیم با ها تبدیل می یابد چنانکه ناگاه را ناگاج گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ماه، (غیاث)، لغتی است در ماه، (حاشیۀ برهان چ معین) : چو تو شاه ننشست بر تخت عاج فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج، فردوسی، ، بمعنی راوی و روایت کننده هم هست، (برهان)، بمعنی راوی مطلق آمده است، (آنندراج) (انجمن آرا)
آن که پیوسته از دهانش لعاب روان باشد از پیری و کلانسالی، و حبس آن نتواند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه آب از دهنش می رود از پیری. (مهذب الاسماء). - احمق ماج، مرد احمق و گولی که آب دهان وی روان باشد. (ناظم الاطباء). ، ناقۀ کلان سال. (منتهی الارب)