جدول جو
جدول جو

معنی ماعز

ماعز((عِ))
یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت
تصویری از ماعز
تصویر ماعز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ماعز

ماعز

ماعز
واحد معز یک بز، پوست بز، مرد درشت پی استوار خلقت، بز یک بز، درشت اندام، مرد
فرهنگ لغت هوشیار

باعز

باعز
از اجداد سلیمان نبی علیه السلام. (از تاج العروس). نسبت او (سلیمان) چنین است: سلیمان بن داود بن ایشابن عوفید و بقولی ابن عوفدبن باعز. و گویند بوعزبن سلمون بن نحشون... (ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 15)
لغت نامه دهخدا

اماعز

اماعز
جَمعِ واژۀ اُمعوز. بزها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

امعز

امعز
جای درشت سخت سنگناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین سخت با سنگ ریزه. (مهذب الاسماء). سنگلاخ. (تاج المصادر بیهقی). گویند: مکان امعز. (از ناظم الاطباء). ج، مُعز و مؤنث آن معزاء است. گویند: ارض معزاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به معز و امعاز شود
لغت نامه دهخدا

مرعز

مرعز
مویهای ریزۀ بن پشم گوسپند و بز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشم نرم با تارهای دراز. (داود ضریر انطاکی). پشم بز. (تفلیسی). پَت، و آن پشم ریز موی بز است. کرک که از زیر موی بز گیرند. پشم دقیق و نرم بز. پشم بن موی. بز پشم. بز وشم. مقابل بز موی که شعر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). تِفتیک. مرعزاء. مرعزی. جامه هایی که از آن ساخته می شود نرمتر و کم حرارت تر از پشم است و مناسب طبع انسان است و برای جمیع اصناف مردم مناسب است و بدنهای بسیار نرم را راحت میدارد و کلیه را گرم داشته و کمر را تقویت دهد. (از ابن البیطار ذیل مرعزی) : و رأیت علیه فرجیه مرعز فأعجبتنی. (رحلۀ ابن بطوطه). و علیه فرجیه مصریه من المرعز. (رحلۀ ابن بطوطه). و خمسمائه ثوب من المرعز مائه منهاسود و مائه بیض و مائه حمر و مائه خضر و مائه زرق. (رحلۀ ابن بطوطه). و رجوع به مرعزاء و مرعزی شود
لغت نامه دهخدا

مارز

مارز
یکی از دهستانهای نه گانه بخش کهنوج شهرستان جیرفت است، این دهستان در جنوب خاوری کهنوج واقع است شمال آن دشت و شن زار و جنوب آن کوهستانی است، رودخانه آورتین از کوههای بشاگرد سرچشمه می گیرد و این دهستان را مشروب می سازد، این دهستان از 32 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 1000 تن سکنه دارد و خرمای آنجابخوبی معروف است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا