جدول جو
جدول جو

معنی ماشقه - جستجوی لغت در جدول جو

ماشقه
(شِ قَ)
به معنی جاذبه و صحابت (کذا) است. (آنندراج) ، به معنی زنندۀ تازیانه نیز آمده است. (آنندراج). و رجوع به مشق و فرهنگ وصاف ضمیمۀ تاریخ وصاف چ هند ص 693 شود
لغت نامه دهخدا
ماشقه
گیرایی، زننده تازیانه تازیانه زن
تصویری از ماشقه
تصویر ماشقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماشطه
تصویر ماشطه
زن آرایشگر، مشاطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشقه
تصویر عاشقه
مؤنث واژۀ عاشق، آنکه دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دل بستگی به چیزی دارد، آنکه عشق می ورزد، دلداده، دلبسته، دلباخته، شیفته، در تصوف سالک یا عارفی که به خدا عشق می ورزد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ قَ / شِ قِ)
عشقبازی با هم. (ناظم الاطباء). عشقبازی کردن. تصابی. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
مقیاسی است از نقدینۀ طلا. بیرونی در کتاب الجماهر گوید: یک طینه طلا مساوی است با 16 ماشجه و هر ماشجه عبارت است از چهار دانگ طلا. (از الجماهر ص 36)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ قَ)
انگشتوانۀ درزی. (دهار). انگشتوانه. (المرقاه ص 80)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
گروه خوارج. (منتهی الارب). مؤنث مارق. (از اقرب الموارد). گروه خوارج. (ناظم الاطباء). خوارج را گویند بسبب خروجشان از دین. (از اقرب الموارد). رجوع به مارق شود
لغت نامه دهخدا
(شِ طَ)
زن شانه کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). زن شانه کننده و آرایش کننده عروس. (ناظم الاطباء). زنی که نیک شانه کند و شانه کردن حرفۀ او باشد. (از اقرب الموارد). زنی که موی سر زنان را شانه می کرده باشد و عروس را آرایش کند و آن را مشاطه نیز گویند، مأخوذ از مشط که به معنی شانه است. (غیاث). عروس آرای. مقینه. زن که مشاطگی زنان کند. مشاطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
علم کان نبود ز حق بی واسطه
آن نپاید همچو رنگ ماشطه.
مولوی.
به سعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
سعدی.
گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روز
گلگونۀ شفق کند و سرمۀ دجی.
سعدی.
، زن نیک کارساز. ج، مواشط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
ارض ماشره، زمین که گیاهش جنبان باشد از تازگی. (از منتهی الارب). زمینی که گیاه آن پس از بارندگی جنبان گردد. (ناظم الاطباء). زمینی که گیاه آن از باران سیراب و جنبان و راست گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است در اندلس بر کران دریای روم نهاده است و از وی پوست سوسمار خیزد که بر قبضۀ شمشیر کنند سخت بسیار. (حدود العالم). شهری است دراندلس در ساحل بحرالروم و از وی پوست، انجیر و زیتون بسیار خیزد. (از نخبهالدهر دمشقی ص 244). نام ایالتی از اندلس در کنار بحرالروم که پایتخت آن را نیز مالقه می نامند و شراب آن معروف است. (از ناظم الاطباء). شهری به اندلس اسپانیا و از آنجا شراب و کشمش و محصولات کیمیاوی خیزد و آن بندری است بر کنار بحرالروم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معجم البلدان و مالاگا و اندلس و اسپانیا در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه:
گرچه ماشاه و سقرلاط بهم مشتبهند
هریکی را به حد خویش شناسد ابصار،
نظام قاری (دیوان ص 13)،
و رجوع به ماشاد و ماشا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
از ’م ش ق’، آنچه ازموی و کتان و مانند آن به شانه برافتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دراز و خالص گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستور. چهارپا. مال. چاروا. چارپا. ج، مواشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ستور بسیارزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، شتر و گوسفند. ج، مواشی. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر و گوسفند و بعضی گاو را هم ماشیه گفته اند. (ناظم الاطباء). شتر و گوسفند و گاوی که برای نسل و خوردن باشد و در مصباح گوید: ’ماشیه، مال از شتر و گوسفند را گویند... و بعضی گاو را ماشیه شمارند’ و راغب اصفهانی گوید: ’ماشیه یعنی گوسفندان و آن از ناقه ماشیه مأخوذ است برای تفاؤل به کثرت آن. ’ (از اقرب الموارد). و رجوع به مواشی شود.
- صدقات ماشیه، زکات سوائم از شتر و گاو و گوسفند غیر عوامل و غیر معلوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، مراءه ماشیه، زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی ماشوب است که غربال و پرویزن و ترشی پالا باشد، (برهان)، همان ماشو است که مرقوم شد، ماشیوه، (آنندراج) (انجمن آرا)، با های ملفوظ، غربال و پرویزن و ترشی پالا و ماشو و ماشوب و ماشیوه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ماشور و ماشیوه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ)
ران کم گوشت. (آنندراج). فخذ ماشله، ران کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ران کم گوشت لاغر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم و برابر رفتن. (منتهی الارب). مسایره. (از اقرب الموارد) : راشقه مقصده، سایره الیه، باراه فی المسیر، رشق کل صاحبه فتراشقوا. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
به ناگاه گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ نَ)
از ’ش ق ق’، خلاف و دشمنانگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شقاق. (ناظم الاطباء). با یکدیگر خلاف کردن. (ترجمان القرآن). شقاق. مخالفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ضرر رسانیدن مردم، در مشقت انداختن، یک سو شدن به خلاف از ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج). و به همه معانی رجوع به شاق شود
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ / قِ)
چرکی که از کار کردن در دست و اعضاء بهم رسد (؟) (ناظم الاطباء). این کلمه مصحف ’شغه’ است باضافۀ ’با’ و رویهم یعنی پینه دار و شوخ گرفته
لغت نامه دهخدا
(شِ قَ)
مؤنث عاشق. (منتهی الارب). رجوع به عاشق شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات واقع در 66 هزارگزی شمال باختری خمین کنار راه شوسۀ خمین به اراک. این ده واقع در جلگه و هوای آن معتدل است. 170 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات، چغندرقند، پنبه و انگور و شغل مردمش زراعت است. صنایع دستی زنان قالی بافی است و راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
همدیگر را کشیدن ودشنام دادن یکدیگر را و با هم بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دشنام دادن و به تندی سرزنش کردن. مصاخبه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ شِ قَ)
جمع واژۀ دمشقی (د م / م قی ی) ، منسوب به شهر دمشق. (از اقرب الموارد). رجوع به دمشق و دمشقی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشقه
تصویر منشقه
مونث منشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
عشقبازی با هم
فرهنگ لغت هوشیار
ماشطه در فارسی: زن شانه کننده آرایشگر: زن زن شانه کننده زن آرایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشله
تصویر ماشله
ران کم گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی غربال که بدان چیزها را بیزند الک، طبقی سوراخ دارکه بدان روغن و شیرو مانند آنرا بیزند ترشی پالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشیه
تصویر ماشیه
ستور چهار پا، پر فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشقه
تصویر عاشقه
مونث عاشق دلداده دلباخته مونث عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
((مُ شَ قَ یا ش ق))
عشق ورزیدن با کسی، عشقبازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشطه
تصویر ماشطه
((ش طِ))
زن آرایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
مهرورزی، هم مهری
فرهنگ واژه فارسی سره