جدول جو
جدول جو

معنی ماسپیان - جستجوی لغت در جدول جو

ماسپیان
بنقل هرودت یکی از شش طایفۀ شهری وده نشین قوم پارس است، (از ایران باستان ج 1 ص 227)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماریان
تصویر ماریان
(دخترانه)
انگلیسی از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسپیان
تصویر آسپیان
(پسرانه)
آبتین، روح کامل، انسان نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستیان
تصویر باستیان
قلعۀ مخصوص نگهداری ابزار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادیان
تصویر مادیان
اسب ماده
فرهنگ فارسی عمید
خانواده ای از پرندگان مانند مرغ خانگی و بوقلمون که بال های کوچکی دارند و مسافت کمی را می توانند پرواز کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسیدن
تصویر ماسیدن
سفت شدن، منجمد شدن، بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ساکنان پسی. گروهی از مردم یونان که با خشیارشا جنگیدند و قشون ایران محل آنها را آتش زدند. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 753، 782، 784 و 802 و تسپی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی از دهستان کمهروکاکان بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 42000 گزی شمال اردکان و 16000 گزی شوسۀ اردکان به تل خسروی. کوهستانی. سردسیر و مالاریائی. دارای 464 تن سکنه. فارسی و لری زبان. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، حبوبات، تریاک. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
نام فرقه ای یهود در عصر مکابیان. آنان روزگار به زهد میگذاشتند و دور از شهرها میزیستند و از ازدواج خودداری میکردند
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ نَ)
نام شهر اصفهان را بطلمیوس جغرافی نویس معروف یونان بنقل از اراتستنس (275- 195 قبل از میلاد) چنین آورده است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 225)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
اصفهان. اسپاهان. سپاهان. اصفاهان. صفاهان. رجوع به اسپاهان و اصفهان شود:
اسپهان نیمۀ جهان گفتند
نیمی از وصف اسپهان گفتند.
؟
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بزرگ در خوزستان که بوسیلۀ رودخانه مشروب میشود. (مراصدالاطلاع). اصطخری گفته است از ارجان تا اسک دو منزل است و از اسک تا قریه دبران (د ب ر یک منزل و از دبران تا دورق نیز یک منزل و از دورق تا خان مردویه هم یک منزل است و از خان مردویه تا باسیان نیز یک منزل میباشد. باسیان شهر متوسطی است و رودخانه ای از میان آن میگذرد و شهر را دو نیمه میکند، و از باسیان تا حصن مهدی از روی آب میروند و این راه از راه خشکی آسانتر و بهتر است. (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (معجم البلدان). محلی است در نزدیک اهواز. (تاج العروس). در قرن چهارم بیشتر آبهای اراضی باتلاقی جنوب خوزستان بوسیلۀ نهرهائی از دورق به سمت جنوب جریان می یافت و در نقطۀ باسیان به خلیج فارس میریخت. نزدیک باسیان جزیره دورقستان واقع بود که بقول یاقوت و قزوینی کشتی هائی که از هندوستان می آمدند در آنجا لنگر میانداختند. (سرزمینهای خلافت شرقی ص 261). و رجوع به ابن اثیر ج 7 ص 139 و تجارب الامم ابن مسکویه ص 458 و 571 و 573 شود
لغت نامه دهخدا
محلی است به مرو در بیرون آن شهر نزدیک به مصلی، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
کسانی که بر کیش شماس آتش پرست می باشند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از برهان). قومی که کافر باشند. (غیاث). نام جماعتی که دین شماس عدل ترسا داشته باشند و ایشان را به عربی شماسی به تشدید میم گویند و این لغت عربی است. (آنندراج) (انجمن آرا) ، کشیشانی که موی میانۀ سر خود را میتراشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بلوک خورگام از دهستان عمارلو است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 185 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان درجزین است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 265 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
استحکام برآمدۀ برج مانندی که در قلعه میسازند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
فرقه ای از صوفیه که بر طریقت حارث بن اسد محاسبی اند. (از کشف المحجوب هجویری). رجوع به حارث بن اسد... شود
لغت نامه دهخدا
(سِ خی یا)
کمانهای منسوب به ماسخه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ماسخیه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماسخیه و ماسخه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تثنیۀ مساوی (در حالت رفعی). مساویین. رجوع به مساوی شود، در اصطلاح منطق، دو کلی بوند که از لحاظ مصداق یکی باشند و هر یک بر مصادیق دیگری به طور کلی صادق باشد. (از فرهنگ علوم عقلی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری به جبال. (نخبهالدهر دمشقی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام شهری به پیشکوه لرستان در ناحیه طرحان در ساحل راست شط صیمره. سیروان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بلاد جبل عبارت از همدان است و ماسبذان که آن سیروان است. (تاریخ قم ص 26). ماسبذان از بلاد جبال بوده و با پشت کوه و ظاهراً محل حسین آباد سابق مطابقت دارد و آن را سیروان هم می گفته اند، (حاشیۀ مجمل التواریخ والقصص ص 337). بلاد پهلویان هفت است: همدان و ماسبذان و قم و ماه بصره و صیمره و ماه کوفه وقرمیسین... (از معجم البلدان ج 6 ص 407). و رجوع به معجم البلدان ج 7 ص 363 و ایران باستان ج 3 ص 2547 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
از قرای بلخ است. (مراصد الاطلاع) (مرآت البلدان ج 1 ص 160)
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی ماتکیان ماتک گروان اسب ماده: قریب به ده هزار اسب بدوی تازی نژاد ابقر و مادیان خرد و بزرگ کردند
فرهنگ لغت هوشیار
بستن منعقد شدن سفت شدن (روغن چربی) : روغن ماشین براثر هوای سرد ماسیده، ماست شدن شیر، صورت گرفتن تحقق یافتن: میان آنها آشتی نمی ماسد، یا ماسیدن چیزی برای کسی. فایده ای برای اوداشتن: بعد از این همه زحمت چیزی برای ما نمی ماسد (ماسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
مرغ خانگی، جفت خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپهان
تصویر اسپهان
نام آهنگی است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
مرغ خانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادیان
تصویر مادیان
اسب ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماسیدن
تصویر ماسیدن
((دَ))
منجمد شدن، سفت شدن، صورت گرفتن، تحقق یافتن، فایده داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکیان
تصویر ماکیان
طیور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دماسبیان
تصویر دماسبیان
اکیزه تینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسپهان
تصویر اسپهان
اصفهان
فرهنگ واژه فارسی سره
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی