جدول جو
جدول جو

معنی مازاری - جستجوی لغت در جدول جو

مازاری
منسوب به مازار، عطاری، دکان عطاری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مازار
تصویر مازار
عطار، گیاه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
از مردم بازار، تاجر،
کنایه از متداول در بازار یا در بین تودۀ مردم مثلاً لهجۀ بازاری،
کنایه از بی کیفیت، کنایه از بدون ارزش هنری، مبتذل مثلاً رمان بازاری،
کنایه از بی ادب، بی ظرافت، کنایه از در معرض دید همه،
مانند افراد بازاری، مقتصدانه مثلاً چقد بازاری فکر می کرد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
کاردینال و از اعضای دولت فرانسه و اصلاً ایتالیائی است (1602-1661م.). او سیاستمداری ملایم بود و از تصادم میان فرانسه و اسپانی جلوگیری کرد. ریشیلو او را به جانشینی خود معین کرد. درزمان لوئی سیزدهم به نخست وزیری رسید و در سال 1639در زمرۀ مردم عادی درآمد، ولی در دوران پادشاهی لوئی چهاردهم مجدداً وارد خدمت شد و مورد حمایت ملکه ’آن’ واقع شد و توانست جنگ ’سی ساله’ را پایان دهد (1648). از سیاستمداران معروف فرانسه بود ولی به علت آزمندی انتقادهای فراوانی از او شده است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
عطار و گیاه فروش را گویند، (برهان)، عطار و دوافروش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ژان، فرزند توماس مازاریک مازاریک است که در پراگ متولد شد (1886- 1948 میلادی) و پس از آزادی چکسلواکی از تسلط آلمانها (در جنگ جهانگیر دوم) به وزارت امور خارجۀ کشور خود رسید، (از لاروس)
فیلسوف و از ارکان دولت چکسلواکی بود، او در ’هودونن’ (مراوی) متولد شد (1850-1937م،) و در سالهای 1920-1935 رئیس جمهوری کشور چکسلواکی بود، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
محمد بن علی بن عمرالمازری مکنی به ابوعبدالله (453-536 هجری قمری) محدث و از فقهای مالکی است. وی به مازر (در جزیره صقلیه) منسوب است. او راست ’المعلم’ و ’ایضاح المحصول فی برهان الاصول’ و کتابهای متعددی در ادب. وی در ’المهدیه’ درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 945). مازری از دشمنان سرسخت غزالی بود. (غزالی نامه تألیف همائی، 288). و رجوع به همین مأخذ ص 288 و 379 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیاهو است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قریه ای است در هفت فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق فارغان، (فارسنامه ناصری)
لغت نامه دهخدا
نهی) مخفف میازار است که منع از آزار دادن باشد یعنی آزار مده، (برهان) (آنندراج)، کلمه فعل یعنی میازار و آزار مده، (ناظم الاطباء)، دوم شخص مفرد نهی از ’آزردن’، میازار، نیازار، آزار مده، (فرهنگ فارسی معین)، مخفف میازار است، (انجمن آرا) :
ما زار به عشق تو و دل غمزدۀ تست
زین بیش دل غمزدۀ ما را مازار،
هدایت (ازآنندراج)،
، آزرده مشو، (آنندراج) (انجمن آرا) :
گر به فرمان سخنی گفتم مازار از من
زانکه جرم است در آن حضرت نافرمانی،
فتوحی (در عذرخواهی از انوری، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوعی ازحلوا باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوعی از حلوی، مازیارج، (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مازیاره، مازیانه، (ناظم الاطباء)، مازیاره، در فرهنگ رشیدی می گوید: مازیاره قسمی طعام بود، در فرهنگ شعوری می نویسد: مازیاره و مازیاری و مازیانه قسمی حلواست، در فرهنگ اسدی به خط خسروی کرمانشاهی می گویدشطرنج بود (محتمل است تصحیف شیرینی باشد) در المؤید بنقل سروری مازیاره چیزی است خوردنی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به مازیاره و مازیای شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به مازیار که از فرقۀ خرمیه می باشد. (از انساب سمعانی). و رجوع به مازیار شود
لغت نامه دهخدا
اسمش خواجه علی، احوالش را از اینکه قبول این تخلص میکرده میتوان یافت، بغیر از این رباعی شعری از او معلوم نشده:
با دل گفتم که ایدل احوال توچیست
دل دیده پرآب کرد و برمن نگریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دگری باید زیست،
؟ (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 155)،
یکی از شعرای ایران است و از اهالی استرآباد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب ببازار بمعنی مردم بازار، (آنندراج)، منسوب و متعلق به بازار، یکی از کسبۀ بازار، سوداگر، (ناظم الاطباء)، کاسب، تاجر، بازرگان، بازارگان، آنکه در بازار بتجارت و کسب و کار مشغول باشد:
کنون مرد بازاری و چاره جوی
ز کلبه سوی خانه دارند روی،
فردوسی،
چه نامی بدو گفت خرادنام
جهان گرد و بازاری و شادکام،
فردوسی،
از ایدر خورش بود و روزی و بهر
بدهقان و بازاری و اهل شهر،
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاداری
تصویر جاداری
فراخی گشادگی وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازکاری
تصویر سازکاری
همسازی هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
سازش موالفت مقابل ناسازگاری، موافقت، هماهنگی هم آوازی، گوارایی، لیاقت، قناعت خرد سندی
فرهنگ لغت هوشیار
هماهنگی دمسازی، پرده ایست مرکب از مقام عراق و اصفهان، نوعی از ساز هوایی (ساز بادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازواری
تصویر سازواری
سازگاری الفت موافقت، موافقت با مزاج ملایمت طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازداری
تصویر رازداری
سر نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلازاری
تصویر دلازاری
آزرده خاطر کردن، ستمگری بیرحمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزاری
تصویر بیزاری
بی میلی، تنفر اشمئزاز
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دوم شخص مفرد نهی از آزاردن میازار نیازار آزار مده: مازار بعشق تو و دل غمزده تست زین بیش دل غمزده مارا مازار، (هدایت انجمن آنند)، آزرده مشو: گر بفرمان سخنی گفتم مازار زمن زانکه جرم است دران حضرت نافرمانی. (فتوحی در عذرخواهی از انوری آنند) آمیزنده مخلوط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
اهل بازار، کاسب، مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
آلتن، آلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیزاری
تصویر بیزاری
نفرت، اکراه، تنفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
حکومت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
آکورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
ممانعت، منع، نهی، ابتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تاجر، سوداگر، کاسب، حسابگر، عامی، بی نزاکت، عامیانه، بی ارزش، پیش پاافتاده، مبتذل، نامرغوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محل رویش درخت آزاد، نرده ی چوبی، مرتعی جنگلی در اطراف چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
بازاری کنایه از افرادی که به سبب اقتضای شغلی خود در بازار
فرهنگ گویش مازندرانی