جدول جو
جدول جو

معنی مارد - جستجوی لغت در جدول جو

مارد
گردنکش، سرکش، بلند، مرتفع
تصویری از مارد
تصویر مارد
فرهنگ فارسی عمید
مارد
گردنکش، سرکش
تصویری از مارد
تصویر مارد
فرهنگ لغت هوشیار
مارد
((رِ))
سرکش، گردنکش، جمع مرده
تصویری از مارد
تصویر مارد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سرخ گلگون: خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. (خسرو لفا اق. 525) توضیح در رشیدی و فرهنگ نظام به دقیقی نسبت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماردی
تصویر ماردی
((رِ))
سرخ، گلگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماردی
تصویر ماردی
سرخ رنگ، گلگون، برای مثال چو بردارد ز پیش روی اوثان / حجاب ماردی دست برهمن (منوچهری - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهد
تصویر ماهد
(پسرانه)
گستراننده و پهن کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماورد
تصویر ماورد
(دخترانه)
ماءالورد، گلاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماری
تصویر ماری
(دخترانه)
فرانسه از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
(پسرانه)
دارای مجد و بزرگی، بزرگوار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امرد
تصویر امرد
خنثی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مادر
تصویر مادر
والده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فارد
تصویر فارد
(پسرانه)
یگانه، تنها، تک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مورد
تصویر مورد
باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موارد
تصویر موارد
نکته ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارد
تصویر وارد
درون
فرهنگ واژه فارسی سره
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارد
تصویر سارد
سوراخ کننده، سخن نیکو و سریع گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صارد
تصویر صارد
تیر که به نشانه بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماری
تصویر ماری
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
عام، شامل، روان، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارخ
تصویر مارخ
ماهرخ، پنهانی، به آرامی و خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثرد
تصویر مثرد
کاسه یا طاسی که در آن ترید می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارد
تصویر کارد
وسیله ای دارای دسته و تیغه برای بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارد
تصویر فارد
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراد
تصویر مراد
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود
مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
بزرگوار، گرامی، خوش خو، بخشنده، جوانمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم از سال میلادی، March
در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
موضوع، مسئله، محل ورود، جای فرود آمدن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید