جدول جو
جدول جو

معنی ماذران - جستجوی لغت در جدول جو

ماذران
(ذَ)
بگفتۀ یاقوت ناحیه ای است در کوههای طبرستان میان سمنان و دامغان. در ناحیه ای از کوههای طبرستان میان سمنان و دامغان گشادگی و شکافی است که در بعض از اوقات سال بادی از آنجای برمی خیزد و به اطراف پراکنده می شود و هرکس در معرض این باد قرار گیرد مانند استخوان پوسیده شود و همه آن اطراف و حوالی را ماذران نامند. (از معجم البلدان)
شهرکی است به ناحیت پارس از داراگرد، آبادان و با نعمت. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاوران
تصویر شاوران
(پسرانه)
نام پدر زنگه پهلوان ایرانی در دوره کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مادگان
تصویر مادگان
ماده ها، کنایه از مرد زن صفت، جمع واژۀ ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادران
تصویر دادران
رانندۀ داد، دادگستر، برای مثال ذبیح الله او بد ز پیغمبران / پسندیدۀ داور دادران (شمسی - لغتنامه - دادران)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرزن
تصویر مادرزن
مادر زوجۀ مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادیان
تصویر مادیان
اسب ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه از مادر به فرزند برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
خاور، مشرق، برای مثال هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر (فردوسی - ۴/۳۲۷)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
موضعی است در کنارنهر ’نلن ’ در هند. (ماللهند بیرونی ص 131 س 17)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از قریه های اصفهان و از اعمال نائین. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) (سمعانی: بادرانی) (مرآت البلدان ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
نام فرشته ای است که باد را حرکت دهد و از جایی بجایی برد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام سروش است که باد را بحرکت آورد و از جائی بجائی برد، (جهانگیری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 179 شود:
که هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادران،
رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101)،
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرد باد را آن بادران،
مولوی،
کل باد از برج باد آسمان
کی جهد بی مروحۀ آن بادران،
مولوی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش شهرستان خرم آباد با 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین که در 50 هزارگزی جنوب خاور نایین متصل به شوسۀ نایین به عقدا در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 1978 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش فرعی است، دبستان و مسجدی قدیم دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، در تاریخ نائین تألیف صدربلاغی آمده است: از دهات معروف مشرق نائین است و آبادیهای حومه آن عبارت است از جید، کشتخوان، پیربداق و علی آباد، قلعه مخروبه ای در بافران است که به قلعه رستم مشهور است، درخت و پایابی نیز هست که معروف است که حضرت رضا (هنگام عزیمت به خراسان) در کنار آن درخت غذا خورده و در آن آب وضو ساخته است، شاه عباس کبیر هم در نذری که کرد که پیاده بخراسان مشرف شود (1010 هجری قمری) تا آنجا که توانسته است از مسیر حضرت رضا راه پیموده است، به امر شاه عباس در اطراف آن درخت صحنی بنا کرده اند، مسجد جامع بافران نیز از آثار قدیمی آن محل است، جمعیت بافران به دو دسته عرب و عجم تقسیم میشود، عربهای آن ازاعراب بنی عامرند و تفنگچیان بافرانی در زمان قاجاریه معروف بوده اند، در هجوم افاعنه بافران مورد قتل عام قرار گرفت، (از تاریخ نایین صدر بلاغی ص 24 - 25)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان میان دورود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دو سنگ برپاکرده که بر آنها سنگ دیگر نهند که علاه باشد و عرب بر آن کشک خشک کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
لاتنفع الشاوی فیها شاته
و لا حمارا و لا علاته.
راجز (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی از دهستان برادوست است که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و 114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ابن اشغان: شاپور پسر اشک از جمله اشکانیان وی بودست که بسیج غزو کرد و او پسر اذران بن اشغان بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 59)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بخش حومه شهرستان شهرضا است که 311 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
یا سراب ماران نام رودی است به خرۀ خزل نهاوند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ مار یعنی مارها، آهنگران، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
آنچه که بود، یکی از انواع علاقه مجاز است که اعتبار آن لفظ در معنی غیر ما وضع له استعمال شود. ما کان نامیدن چیزیست بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست ماند و آتوا الیتامی اموالهم یعنی آنان که سابقا یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی ماتکیان ماتک گروان اسب ماده: قریب به ده هزار اسب بدوی تازی نژاد ابقر و مادیان خرد و بزرگ کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرزن
تصویر مادرزن
مادر زوجه شخص، مادر همسر (زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرانه
تصویر مادرانه
آمیخته با مهر محبت، منسوب به مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از مادر مقابل پدرگان
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل: ماده خر ماده گاو: مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد، انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر: مذکر. توضیح این کلمه گاه باشیا و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود: مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر. (سنائی. دیوان. مد. 220) جمع مادگان: مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند. (هفت پیکر. ارمغان 192)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
((دَ))
آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر، مق.پدرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادیان
تصویر مادیان
اسب ماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
((وَ))
مغرب، مشرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرانه
تصویر مادرانه
((~. ن))
مانند مادر، از روی مهر و سنجیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماتکان
تصویر ماتکان
مواد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره