جدول جو
جدول جو

معنی مادرزا - جستجوی لغت در جدول جو

مادرزا
(دُ دَ / دِ)
مخفف مادرزاد. رجوع به مادر زاد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندرزا
تصویر اندرزا
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرزن
تصویر مادرزن
مادر زوجۀ مرد
فرهنگ فارسی عمید
مرغی ماهی خوار با پرهای سرخ کم رنگ و پاهای دراز و منقار بلند که بیشتر در مصر پیدا می شود و در کنار آب ها و باتلاق ها به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی یک جاندار مانند خلق و خوی و چگونگی اعضا و اندام به همان صورتی که از مادر زاییده شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرغر
تصویر مادرغر
آنکه مادرش بدکار بوده، حرام زاده، مادربه خطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه از مادر به فرزند برسد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ زَ)
مادر زوجه شخص و خس و خسره و خسرو و خش و خشو و خشامن و خشتامن. (ناظم الاطباء). صهره، مادرزن به فارسی خش است. (از منتهی الارب) : یکی را زن صاحب جمال درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه بماند. (گلستان). نادیدن زن بر من چنان دشوار نیست که دیدن مادرزن. (گلستان).
- مادر زن سلام، در تداول، زیارت داماد مادرزن را دو روز پس از عروسی. رسمی که داماد به روز دوم یا سوم عروسی بدیدن مادرزن رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرسوم است که صبح روز بعد از عروسی داماد با هدیه ای بدیدار مادر عروس می رود، در این دیدار داماد دست مادر عروس را می بوسد و از او هدیه ای دریافت می دارد این عمل را مادرزن سلام گویند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شهری به اسپانی درایالت بارسلون که 52200 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(دُدَ / دِ)
مادرزاد. (آنندراج). و رجوع به مادرزاد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به مادرزاد. حالت و کیفیتی که در هنگام تولد وجود دارد. مقابل عارضی: اندر طفلی تری مادرزادی فزون باشد و اندر پیری تری مادرزادی سخت کم باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و فربهی که مادرزادی باشد سردی و تری بر مزاج غلبه دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مادرزادی شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ دَ)
مادرزاده. همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم. (آنندراج). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم، طبیعی و خلقی و جبلی. (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده:
خرد و مردمیش روزافزون
فضل و آزادگیش مادرزاد.
فرخی.
، آنچه که به هنگام تولد با شخصی همراه است: کوری مادرزاد. خلق مادرزاد. (فرهنگ فارسی معین).
- اقبال مادرزاد، خوشبختی که در گهواره با شخصی همراه بوده. (ناظم الاطباء).
- دولت مادرزاد، اقبالی که از بدو تولد با کسی همراه باشد. سعادتی که از ابتدای تولد به کسی روی آورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کر مادرزاد، که از مادر کر و ناشنوا به دنیا آمده باشد. بسیار کر.
- کور مادرزاد، که از مادر نابینا زاده شده باشد. نابینای مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب ذیل کور شود.
- نابینای مادرزاد، کور مادرزاد. و رجوع به همین ترکیب شود.
، عاری از هر چیز. لخت و عور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز مادر آمده بی گنج و ملک و خیل و حشم
همی روندچنان کامدند مادرزاد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کسی که مادرش را بقتل رسانیده: نرون امپراتور روم را مادر کش میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
بتدریج، آهسته آهسته، کم کم، بطور آهستگی و تدریج، به آهستگی آهسته آهسته بتدریج آهسته آهسته، متدرجا پله های ترقی را طی خواهد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
مادر زوجه شخص: یکی را زنی صاحب جمال جوان در گذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرچاه
تصویر مادرچاه
چاهی که بیش از چاههای دیگر بمنبع قنات نزدیکتر است
فرهنگ لغت هوشیار
برادر یا خواهری که با شخصی از شکم یک مادر زاییده شده هم شکم، آنچه که بهنگام تولد با شخص همراه است: کوری مادر زاد خلق مادر زاد: و نابینای مادر زاد روشن گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از مادر مقابل پدرگان
فرهنگ لغت هوشیار
مادرزاده، هم شکم، برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرزا
تصویر اندرزا
گاو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی ماهیخوار دارای پرهای سرخ کم رنگ و پاهای دراز و منقار خمیده که در کنار آبها و باتلاقها بسر میبرد و بیشتر در مصر دیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
برادر یا خواهری که با شخصی از شکم یک مادر زاییده شده هم شکم، آنچه که بهنگام تولد با شخص همراه است: کوری مادر زاد خلق مادر زاد: و نابینای مادر زاد روشن گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرزن
تصویر مادرزن
مادر زوجه شخص، مادر همسر (زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرزاد
تصویر مادرزاد
مربوط یا منسوب به هنگام زاده شدن مثل، کور مادرزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادروا
تصویر وادروا
((دَ))
بادربا، نانخورش، جایی که در آن نانخورش فراوان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
((دَ))
آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر، مق.پدرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادراز
تصویر پادراز
((دِ))
نوعی مرغ ماهیخوار با پاهای دراز و منقار خمیده و پرهای سرخ کمرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادربا
تصویر بادربا
((دَ))
نانخورش، جایی که در آن نانخورش زیاد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
Maternity, Motherliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
maternidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
macierzyństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
материнство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
материнство
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
moederschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
Mutterschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی