جدول جو
جدول جو

معنی مادرانی - جستجوی لغت در جدول جو

مادرانی
(دَ)
احمد بن حسن. قاضی نورالله گوید: مردمان ری در اصل از اهل سنت و جماعت بودند تا آنکه احمد بن حسن مادرانی در سال 275 هجری قمری بدانجامسلط شد و مذهب تشیع را اظهار کرده و در مقام تربیت شیعه برآمده است. (از ریحانه الادب ج 3 صص 422-423)
لغت نامه دهخدا
مادرانی
(دَ)
یا ماذرانی. منسوب به مادران و آن به نوشتۀ مراصد الاطلاع با ذال نقطه دار، قلعه ای است نزدیکی همدان که به قلعۀ یسیر معروف است... (ریحانه الادب). و رجوع به مادران شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مادگانه
تصویر مادگانه
به روش مادگان مانند زنان، زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
شادی و خوشی، خوشحالی، برای مثال غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل ماند و نام نیک (سعدی۱ - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادراندر
تصویر مادراندر
نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردانی
تصویر کاردانی
کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازندرانی
تصویر مازندرانی
از مردم مازندران، مربوط به مازندران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهرانه
تصویر ماهرانه
با مهارت، از روی مهارت و استادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامرانی
تصویر کامرانی
خوش گذرانی، خوشبختی، کامیابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه از مادر به فرزند برسد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ / نِ)
منسوب به مادر. آمیخته با مهر و محبت:
من از شفقت سپند مادرانه
به دود صبحدم کردم روانه.
نظامی.
، مانند مادر. همچون مادر. مادروار
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمیل بن یوسف بن اسماعیل ابوعلی بادرانی. نزیل اکواخ بانیاس از شهر دمشق بود. در دمشق از ابوالقاسم بن ابی العلا و طاهر بن برکات خشوئی سماع کرد و از ابوالحسن محمد بن محمد بن حامد قاضی بادرانی و ابوبکر زکریا بن عبدالرحیم بن احمد بخاری حدیث کرد. غیث بن علی در بانیاس از وی سماع دارد و جمیل بن یوسف بسال 465 ه. ق. به دمشق آمد و در ماه ربیعالاّخر سال 484 در اکواخ درگذشت. غیث گوید: جمیل بن یوسف مادرایی برای ما حدیث کرد. محمد بن محمد بن حامد بن بنبق در مادریا برای ما حدیث کرد، در کتاب حافظ چنین است یک بار با ’ب’ (بادرانی) و بار دیگر با ’میم’ (مادرایی) آمده و پیداست که مادرایا و بادرایا یک شهر نیستند و معلوم نیست وی بکدام یک ازین دو شهر منسوبست. (معجم البلدان) ، نوعی علفی است طبی تلخ. بقلهالملک. شیطرج. شاه تره. (فرهنگ دمزن). بادروج بویه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به بادران که قریه ای است از قرای واقعه بین نائین و بادران از نواحی اصفهان. (سمعانی) (معجم البدان) (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهگانی
تصویر ماهگانی
ماهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبانی
تصویر بادبانی
همچون بادبان بودن و عمل کردن مجازا بسرعت بردن، کشتی رانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرکشی
تصویر مادرکشی
عمل مادر کش قتل مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از مادر مقابل پدرگان
فرهنگ لغت هوشیار
همچون مادگان زنانه: تا ز درج گهر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند... (هفت پیکر. ارمغان 147)
فرهنگ لغت هوشیار
رشته خمیر فرنگی خشک است که انواع مختلف درشت و باریک آن دربسته های مخصوص در بازار فروخته میشود. برای طبخ آن ماکارنی را ببلندی انگشت خرد کرده درآب جوش باقدری نمک مانند برنج طبخ کنند. آنرا باید گاهی با کفگیر بیرون آورد و دست زد تا ببینند پخته شده یا نه ولی زیاد نباید پخته شود. همینکه لوله خمیر سفید و درشت شد وبفشاردست نرم گردید پخته است. آنگاه در چلو صافی ریزند تا آبش گرفته شود. سیس یک سیر روغن داغ داخل دیگ کنند و کمی هم آب گرم ریزند و ماکارنی راهم درآن ریخته سرش را میگذارند و تا چند دقیقه دم کنند. بعد پنیر فرنگی یا پنیر خیکی را خرد کرده کمی از آن را در ظرف مخصوصی می پاشند و قدری ماکارنی را درآن ظرف کشیده و کمی پنیر دیگر روی آن بپاشند و اندکی سس دهند و هنچنین یک طبقه پنیر و کمی سس و طبقه دیگر ماکارنی ریزند تاماکارنیها تمام شود. در آخر ژیگویا کباب روی ماکارنی ریزند و سر سفره برند. توضیح ماکارنی انواع مختلف دارد مانند: ماکارنی سرخ کرده ماکارنی کوکو و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازندرانی
تصویر مازندرانی
منسوب به مازندران: از مردم مازندران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهرانه
تصویر ماهرانه
با زبردستی و مهارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادرانه
تصویر مادرانه
آمیخته با مهر محبت، منسوب به مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامرانی
تصویر کامرانی
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نام او را در سیاهه سربازان بنیچه دهات مینوشتند در صورتیکه بجای خود کس دیگری را بخدمت سربازی اعزام میکرد ماهانه ای باو می پرداخت (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
دراز بودن پا، تجاوز از حد خود (قس. دست درازی)، نوعی نان شیرینی مشبک معادل کف پایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
شادی خوشی خوشحالی سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژدگانی
تصویر مژدگانی
خبر خوش و نوید و بشارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردانی
تصویر کاردانی
دانندگی کار، شناسندگی کار، اطلاع، بصیرت، وزارت، دوره تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرگان
تصویر مادرگان
((دَ))
آن چه به فرزند رسیده باشد از مادر، مق.پدرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مژدگانی
تصویر مژدگانی
((مُ دِ))
نوید، پول یا هدیه ای که به آورنده خبر خوش می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندخانی
تصویر مندخانی
((مَ نِ))
خانه ویران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادرازی
تصویر پادرازی
دراز بودن پا، تجاوز از حد خود، نوعی نان شیرینی مشبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادرانه
تصویر مادرانه
((~. ن))
مانند مادر، از روی مهر و سنجیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
ابتهاج
فرهنگ واژه فارسی سره
مادروار، مانند مادر، صمیمانه، مهرآمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد