آنچه حاضر و موجود است، کنایه از غذای حاضر و موجود، خوراک ساده، حاضری، کنایه از بربدیهه، ارتجالاً، برای مثال گرچه صدرت منشا شعر است و جای شاعران / گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر (سنائی۲ - ۱۷۲)
آنچه حاضر و موجود است، کنایه از غذای حاضر و موجود، خوراک ساده، حاضری، کنایه از بربدیهه، ارتجالاً، برای مِثال گرچه صدرت منشا شعر است و جای شاعران / گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر (سنائی۲ - ۱۷۲)
کسی که لغزاند پای را. (آنندراج). مزلق. (از متن اللغه) ، باطل کننده. (آنندراج). آنکه باطل و بی حاصل می کند. (ناظم الاطباء). ابطال کننده حجت را. (از اقرب الموارد) ، آنکه می چرخاند کعبتین را پس از انداخته شدن. ج، مدحضون. (ناظم الاطباء)
کسی که لغزاند پای را. (آنندراج). مزلق. (از متن اللغه) ، باطل کننده. (آنندراج). آنکه باطل و بی حاصل می کند. (ناظم الاطباء). ابطال کننده حجت را. (از اقرب الموارد) ، آنکه می چرخاند کعبتین را پس از انداخته شدن. ج، مدحضون. (ناظم الاطباء)
مغلوب در قرعه کشی. (از ناظم الاطباء) : ’فساهم فکان من المدحضین’. (قرآن 141/37). گفتند یونس با ایشان قرعه ای زد از جمله مدحضان آمد، یعنی از جمله مقروعان آمد و مغلوبان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 450)
مغلوب در قرعه کشی. (از ناظم الاطباء) : ’فساهم فکان مِن َ المدحِضین’. (قرآن 141/37). گفتند یونس با ایشان قرعه ای زد از جمله مدحضان آمد، یعنی از جمله مقروعان آمد و مغلوبان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 450)
کسی که کار بر وی دشوار شده و خشمناک گردیده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمناک و کسی که کار بر وی دشوار شده باشد. (آنندراج). خشمگین و کسی که کار بر وی دشوار گردد. (ناظم الاطباء). معض. (اقرب الموارد). و رجوع به معض شود
کسی که کار بر وی دشوار شده و خشمناک گردیده باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمناک و کسی که کار بر وی دشوار شده باشد. (آنندراج). خشمگین و کسی که کار بر وی دشوار گردد. (ناظم الاطباء). مَعِض. (اقرب الموارد). و رجوع به معض شود
آنچه که حاضر شده. در فارسیان اسم طعام قلیل بی تکلف که موجود و حاضر باشد لهذا به لحاظ اسمیت یای تنکیر در آخر آورده ماحضری می گویند و الا یای تنکیر در آخر فعل ماضی چه معنی دارد بخلاف لفظ مادام که از جهت ماء مصدریه اسمی شده برای تعیین وقت چیزی برای چیزی چون اسمیت غالب شده یای تنکیر درآن آوردن خطاست و ماحضر را ماحضری درویشانه نیز گویند. (آنندراج) (بهار عجم). طعام ناچیز. حاضری از طعام. طعام غیرمتکلف. نزل. غذای دسترس در خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هرچه به شتاب و تعجیل تهیه وآماده کنند خصوصاً از طعام. (ناظم الاطباء). عجل. عجله. عجاله. عجاله. (منتهی الارب) : گرچه صدرت منشاء شعرست و جای شاعران گفتمت من نیز شعری بی تکلف، ماحضر. سنائی. از دیده و دل کرده شرابی و کبابی هرچند که در نزد تو این ماحضر آمد. سوزنی. افزون بود از بخشش گردون بتماثل آنچ از کف او ماحضری باشد و حالی. سوزنی. مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود وقت را زین دویکی ماحضرم بایستی. خاقانی. هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع هشت جنان را نثار ماحضر آورد. خاقانی. هان کجائی چه می کنی ؟ گفتم می خورم خون خود که ماحضر است. خاقانی. پادشاه در این کتاب مطالعه می کند تا بنده بخدمتی پردازد وماحضر خوردنی سازد. (سندبادنامه ص 261). گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشم از آن آتشی از جان برافروزیم و دل بریان کنیم. عطار. ماحضری ترتیب کرده پیش ملک آورد. (گلستان). نه که هر مهره ای گهر باشد کار درویش ماحضر باشد. اوحدی. و عذر خواستم که ماحضری جز این نیست. (انیس الطالبین ص 48). نیم جانی که هست پیش کنم چون بدست من اینقدر باشد نبود لایق نثار ولی کار درویش ماحضر باشد؟ (از العراضه). آبرو هرجا که باشد چیز دیگر گو مباش خجلت از مهمان ندارد سفرۀ بی ماحضر. میرزا اسد عریان (از آنندراج). نیست انعام خدا روزی انعامی چند نشودخاصۀ حق ماحضر عامی چند. میرزا مهدی (از آنندراج)
آنچه که حاضر شده. در فارسیان اسم طعام قلیل بی تکلف که موجود و حاضر باشد لهذا به لحاظ اسمیت یای تنکیر در آخر آورده ماحضری می گویند و الا یای تنکیر در آخر فعل ماضی چه معنی دارد بخلاف لفظ مادام که از جهت ماء مصدریه اسمی شده برای تعیین وقت چیزی برای چیزی چون اسمیت غالب شده یای تنکیر درآن آوردن خطاست و ماحضر را ماحضری درویشانه نیز گویند. (آنندراج) (بهار عجم). طعام ناچیز. حاضری از طعام. طعام غیرمتکلف. نُزل. غذای دسترس در خانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هرچه به شتاب و تعجیل تهیه وآماده کنند خصوصاً از طعام. (ناظم الاطباء). عُجل. عُجلَه. عِجالَه. عُجالَه. (منتهی الارب) : گرچه صدرت منشاء شعرست و جای شاعران گفتمت من نیز شعری بی تکلف، ماحضر. سنائی. از دیده و دل کرده شرابی و کبابی هرچند که در نزد تو این ماحضر آمد. سوزنی. افزون بود از بخشش گردون بتماثل آنچ از کف او ماحضری باشد و حالی. سوزنی. مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود وقت را زین دویکی ماحضرم بایستی. خاقانی. هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع هشت جنان را نثار ماحضر آورد. خاقانی. هان کجائی چه می کنی ؟ گفتم می خورم خون خود که ماحضر است. خاقانی. پادشاه در این کتاب مطالعه می کند تا بنده بخدمتی پردازد وماحضر خوردنی سازد. (سندبادنامه ص 261). گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشم از آن آتشی از جان برافروزیم و دل بریان کنیم. عطار. ماحضری ترتیب کرده پیش ملک آورد. (گلستان). نه که هر مهره ای گهر باشد کار درویش ماحضر باشد. اوحدی. و عذر خواستم که ماحضری جز این نیست. (انیس الطالبین ص 48). نیم جانی که هست پیش کنم چون بدست من اینقدر باشد نبود لایق نثار ولی کار درویش ماحضر باشد؟ (از العراضه). آبرو هرجا که باشد چیز دیگر گو مباش خجلت از مهمان ندارد سفرۀ بی ماحضر. میرزا اسد عریان (از آنندراج). نیست انعام خدا روزی انعامی چند نشودخاصۀ حق ماحضر عامی چند. میرزا مهدی (از آنندراج)