جدول جو
جدول جو

معنی ماح - جستجوی لغت در جدول جو

ماح
زرده یا سپیدی تخم مرغ، (منتهی الارب)، زردۀ تخم مرغ یا سپیدی آن، (آنندراج)، سپیدۀ بیضه، (دهار)، سفیدۀ تخم مرغ، (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر)، بیاض البیض، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ماح
زرده، سپیده در مرغانه
تصویری از ماح
تصویر ماح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محو کننده، زایل کننده، نیست و نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماح
تصویر رماح
رمح ها، نیزه ها، جمع واژۀ رمح
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
موضعی است در نزدیکی تباله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
محو کننده، (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (غیاث)، سترندۀ کفر، (مهذب الاسماء) (دهار)، نیست و نابود کننده، (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ ما)
آزمند. حریص. (منتهی الارب). شره. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ ما)
نام مردی از بنی اسد. بعثوه الی قیصر فمحل بامرءالقیس حتی سم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بلند نگریستن بچیزی. (زوزنی). طمح. منتهی الارب) ، سرکشی کردن. (منتخب اللغات). طمح. (منتهی الارب) ، آرمیدن با زن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(زُمْ ما)
مرغی است که کودک را از مهد برمیگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زماج. زمج. (المعرب جوالیقی). رجوع به زمّج شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ابل قماح، شتری که از شرب آب سر باززند. (لسان العرب) ، شهرا قماح و قماح، دو ماه کانون است که بجهت سردی هوا شتران از خوردن آب سر باززنند. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
از القاب حضرت خاتم النبیین صلی اﷲعلیه وآله وسلم بدان جهت که خدای تعالی محو کرد کفر را بوسیلۀ آن حضرت، (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خداوند شیر خالص. و رجل ماحض، مرد آزمند شیر خالص. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مرد بسیارخوار چنانکه شکمش بزرگ گردد و بلند برآید، سوزنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
یک نوع گیاهی است مخصوص به یمن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
عام ماحط، سال کم باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سعایت کننده. (ناظم الاطباء). ساعی. (منتهی الارب) (آنندراج). و فی الدعاء: لاتجعله ماحلا مصدقاً. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شهر قحطرسیده، بلدماحل و زمان ماحل کذلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شهر قحطرسیده و زمان قحطرسیده. (آنندراج). سال خشک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، لاغر و متغیر اندام. یقال رأیته ماحلا. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، مکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، لئیم. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گشادگی میان سرایها. (منتهی الارب) (آنندراج). ساحت سرای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ مائح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مائح شود
لغت نامه دهخدا
نام مکه شرفها اﷲ تعالی، (منتهی الارب) (از آنندراج)، نام مکۀ معظمه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
گندم فروش. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ ما)
عباس بن احمد بن سعید بن مقاتل، مکنی به ابوالفضل. از محدثان است. وی از محمد بن زبان و جز او روایت کند و از او ابوذکریا یحیی بن علی طحان روایت دارد. او در شعبان سال 363 هجری قمری در گذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب). عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رمح. نیزه ها. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). رجوع به رمح شود:
میزبانان من سیوف و رماح
میهمانان من کلاب و نمور.
مسعودسعد.
ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد
که این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(طِ)
سرکشی، یقال: فرس فیه طماح، نافرمانی زن از شوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لماح
تصویر لماح
درخشنده سپید ناب مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماح
تصویر طماح
آزمند، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماح
تصویر صماح
خوی گنده (عرق متعفن)، داغ، داغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سمحه، با گذشتان زن زنان با گذشت راد زنان چشم پوشی گذشت، فروختن به کمترین بها، چنبروشت (رقص حلقه ای) خوان چرمین سفره چرمی، خانه از پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زماح
تصویر زماح
کرکس آمریکاری نیمروزی لاشخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماح
تصویر رماح
نیزه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماحش
تصویر ماحش
شکمباره شکم گنده، سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محو کننده، نیست و نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جماح
تصویر جماح
سر کشی، توسنی، خود رایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماح
تصویر رماح
((رِ))
جمع رمح، نیزه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماحی
تصویر ماحی
محوکننده
فرهنگ فارسی معین