جدول جو
جدول جو

معنی ماجدی - جستجوی لغت در جدول جو

ماجدی(جِ)
دهی است از دهستان جزیره صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان که 6310 تن سکنه دارد و سکنۀ آن از طوایف فراهانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماجد
تصویر ماجد
(پسرانه)
دارای مجد و بزرگی، بزرگوار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماجده
تصویر ماجده
(دخترانه)
مؤنث ماجد، دارای مجد و بزرگی، بزرگوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
بزرگوار، گرامی، خوش خو، بخشنده، جوانمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماجده
تصویر ماجده
مؤنث واژۀ ماجد، بزرگوار، گرامی، خوش خو، بخشنده، جوانمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادی
تصویر مادی
تهیه شده از مادّه، مربوط به مادّه، پول پرست، در فلسفه ماتریالیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادی
تصویر مادی
از مردم ماد مثلاً سرباز مادی، مربوط به ماد مثلاً هنر مادی، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در سرزمین ماد رایج بوده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماردی
تصویر ماردی
سرخ رنگ، گلگون، برای مثال چو بردارد ز پیش روی اوثان / حجاب ماردی دست برهمن (منوچهری - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جِ)
منسوب به مسجد. مربوط به مسجد. رجوع به مسجد شود، عابد. زاهد. متعبد. پارسا. آنکه اعتکاف مساجد یا نماز به جماعت کند:
گفتم همی چه گوئی ای حیز گلخنی
گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی.
عسجدی.
مسجدیی بستۀ آفات شد
معتکف کوی خرابات شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رنگ سرخ و گلگون را گویند مطلقاً. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). سرخ را گویند. (جهانگیری) (از صحاح الفرس) :
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.
خسروی.
نماز شامگاهی گشت صافی
ز روی آسمان ابر معکن
چو بردارد ز پیش روی اوثان
حجاب ماردی دست برهمن.
منوچهری (از آنندراج).
، هرچیز سرخ را هم گفته اند. (برهان).
- شراب ماردی،سلیل. (از منتهی الارب، ذیل سلیل). رجوع به سلیل شود
لغت نامه دهخدا
(جِ دَ)
زن بزرگوار. (غیاث) (آنندراج). مؤنث ماجد. (از اقرب الموارد). رجوع به ماجد شود
لغت نامه دهخدا
(جَدْ دی)
محمد بن ابی القاسم خضر بن محمد حرانی، معروف به ابن تیمیه و آن نام جدۀ وی بوده است. باجدی شیخ و خطیب و واعظ و مفتی حران و مورد بزرگداشت حرانیان بود و مردم بدو اعتقاد پاک و نیکو داشتند و امر وی در آنان نافذ بود. حدیث شنید و روایت کند و یاقوت گوید من ازو اجازه دارم و مکرر او را دیده ام. وفات وی بسال 621 هجری قمری است و عمر دراز یافت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(جَ را)
ماجرا. رجوع به ماجرا و معنی دوم ’ما’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
بزرگوار و گرامی، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ گلگون: خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. (خسرو لفا اق. 525) توضیح در رشیدی و فرهنگ نظام به دقیقی نسبت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
مادی در فارسی: پارسی تازی گشته ماتکیک منسوب به ماده: چیزی که مربوط به ماده است امور مادی: نفس... گوهریست چون گوهرمادی که او را صورتی نباشد، آنچه که مربوط به پول و اقتصاد است، کسی که ماده را اصل واساس جهان آفرینش داند جمع مادیون مادیین، پول پرست مقتصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماجده
تصویر ماجده
ماجده در فارسی: بزرگوار: زن مونث ماجد جمع مواجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماجری
تصویر ماجری
ماجرا در فارسی سر گذشت هنگامه پیشامد آنچه رفت آنچه گذشت، گفت وگو
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که منشأ خلقت را ماده و تحولات طبیعی مربوط به آن می داند و قائل به خداوند نیست، مال دوست، پول پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماجد
تصویر ماجد
((جِ))
گرامی، بزرگوار، خوشخو، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماردی
تصویر ماردی
((رِ))
سرخ، گلگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادی
تصویر مادی
گیتایی
فرهنگ واژه فارسی سره
نمازخوان، مسجدرو، اهل مسجد، مربوط به مسجد، زاهد، عبادت کار، مومن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مادی
تصویر مادی
Material
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادی
تصویر مادی
matériel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نوعی گل پامچال
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مادی
تصویر مادی
material
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادی
تصویر مادی
materialny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مادی
تصویر مادی
материальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مادی
تصویر مادی
матеріальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مادی
تصویر مادی
materieel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مادی
تصویر مادی
materiell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مادی
تصویر مادی
material
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مادی
تصویر مادی
materiale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مادی
تصویر مادی
भौतिक
دیکشنری فارسی به هندی