جدول جو
جدول جو

معنی ماتورنگ - جستجوی لغت در جدول جو

ماتورنگ
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
تصویری از ماتورنگ
تصویر ماتورنگ
فرهنگ فارسی عمید
ماتورنگ
(رَ)
بمعنی سوسمار است و آن جانوری باشد که شافعی مذهبان خورند و عربان ضب خوانند، به موش خرما شباهتی دارد لیکن ازو بزرگتر است. پیه او را زنان به جهت فربه شدن خورند. (برهان). ماترنگ. (آنندراج). سوسمار که بتازی ضب گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به سوسمار و ماترنگ و چلپاسه و سام ابرص شود
لغت نامه دهخدا
ماتورنگ
سوسمار
تصویری از ماتورنگ
تصویر ماتورنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورنگ
تصویر اورنگ
(پسرانه)
عقل و کیاست، تخت پادشاهی، تخت پادشاهی، فر و زیبایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
(پسرانه)
خروس صحرایی، قرقاول، قرقاول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هفتورنگ
تصویر هفتورنگ
بنات النّعش، دو صورت فلکی در نیمکرۀ شمالی، شامل بنات النعش صغرا یا دب اصغر و بنات النعش کبرا یا دب اکبر، هفت اورنگ، هفت خوٰاهران، هفت برادران، هفت برارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورنگ
تصویر اورنگ
عقل و دانش، سریر، تخت پادشاهی، کنایه از فر و شکوه و زیبایی، جاه و جلال، برای مثال جهان خیره ماند ز فرهنگ او / از آن برز و بالا و اورنگ او (عنصری - ۳۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، چور، تذرو، خروس صحرایی، تدرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واترنگ
تصویر واترنگ
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، وادارنگ، وارنگ، باتس، باتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاورنگ
تصویر گاورنگ
مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند، برای مثال بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاو رنگ (فردوسی - ۲/۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماترنگ
تصویر ماترنگ
جانوری شبیه چلپاسه
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تِ رِ / رَ)
مارمولک. چلپاسه. (فرهنگ جهانگیری). چلپاسه را گویند و بعضی گویند سام ابرص است که نوعی از چلپاسه باشد. چون شکم او را بشکافند و بر گزندگی عقرب نهند در ساعت درد ساکن شود. (برهان). گلباسو و جلباسه معرب آن است. (آنندراج). چلپاسه و قسمی از آن که به تازی سام ابرص گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به چلپاسه و سام ابرص و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
نوعی حشره از خانوادۀ ساتورنید است که خود انواع مختلف دارد، و آن شبیه پروانه و به رنگهای خرمائی و گندم گون و خاکستری است و در میان هر بالش چشمی برنگ سرخ و آبی دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی برساخته از کلمه ’فرنگ’. منحوت از فرنگ و فرنگی. فرنگی مآب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ / تُو رَ)
هفت اورنگ. رجوع به هفت اورنگ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به رنگ مینو. به رنگ زمرد. سبزرنگ:
این گران مایه باغ مینورنگ
که بخون دل آمده ست به چنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
همان بادرنگ باشد. در فصل 27 بندهش (پارۀ 23) آمده است: میوه های ماتکور (عمده) سی گونه است، ده سرتک (گونه) میوه است که اندرون و بیرون شاید خوردن چون انجیر، سیب، واترنگ و... واترنگ همان ترنج می باشد و اترج معرب آن است. در نامۀ ’خسرو کواتان وریتک’ در فقرۀ 45 به واترنگ و خارواترنگ (یعنی بادرنگ خاردار) برمیخوریم: ’خارواترنگ که اپاک پوست خورنت’. گزارندۀ پهلوی اوستا (مفسر اوستا) در روزگار ساسانیان در تفسیر پارۀ 28 گوید: ’خوردنی ترین میوۀ روی زمین چون خرما و خوشبوی ترین آنها چون به و واترنگ’. در اشعار امیر پازواری که به لهجۀ مازندرانی است وارنگ جار (= باذرنگزار) به کار رفته است. در افغانستان بارنگ گویند و بالنگ هم که دربسیاری از لهجه های ایران رایج است همین کلمه است.
تا چو بالنگ مربا نشوی ای نارنج
ترش و تلخ تو شیرین نشود، رنجه مشو.
ابواسحاق.
این میوه در نزد یونانیان مدیکن ملن یعنی سیب مادی (= ایرانی) و بعداًدر نزد رومیان در لاتین ’سیتروس مدیکا’ نامیده شده یعنی بادرنگ مادی (= ایرانی). در شرح اسماء العقار تألیف ابوعمران موسی بن عبیدالله اسرائیلی می نویسد: ’اترج هو التفاح المائی’. که شک نیست مؤلف ’تفاح الماهی’ گفته و بعد به دست نساخ تفاح المائی شده است. در تحفۀ حکیم مؤمن آمده: بالنگ به فارسی اترج است. (از هرمزدنامۀ پورداود صص 71- 80)
لغت نامه دهخدا
(وْ رَ)
گاومانند. بمعنی گاوپیکر است که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاو میش از آهن ساخته بودند. (برهان). اصل نام گورنگ. رجوع به همین کلمه شود. همان گرزگاوسر و گاوچهر بمعنی گاو مانند. (از انجمن آرا). گاوپیکر:
بیامد خروشان بدان دشت جنگ
به دست اندرون گرزۀ گاورنگ.
فردوسی (از لغت نامۀ اسدی).
دمان پیش ضحاک رفتی بجنگ
زدی بر سرش گرزۀ گاورنگ.
فردوسی.
چنین تا لب رود جیحون ز جنگ
نیاسوده با گرزۀگاورنگ.
فردوسی.
بزد بر سرش گرزۀ گاورنگ
زمین شد ز خون همچو پشت پلنگ.
فردوسی.
خلیدی به چشم اندرش کاویان
شکستی به تارک برش گاورنگ.
شمس فخری.
چه سلطان چنان دیده شد سوی جنگ
بچنگ اندرون گرزۀ گاورنگ.
حکیم زجاجی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
در اساطیر قدیم یکی از ارباب انواع است که در نزد یونانیان و ایتالیائیهای قدیم خداوند زمان و مظهر آن ستارۀ زحل بوده است، و چنین می نماید که وی در ابتدا رب النوع خلاقی بوده وبعد با نیروی خلاقۀ اپس متحد شده است، ساتورن یونانی که آن را کرونوس نیز نامند فرزند اورانوس (آسمان) وژآ (زمین) و همسر رآ یا سیبل بوده و فرزندانی به اسامی: هستیا، دمتر، هرا، آدس، پوزیدون و زئوس (زاوش) داشته است، ساتورن ایتالیائی فرزند کوئلوس، و تلوس و همسر اپس و پدر پیکوس بوده است، کرونوس موجودی سرشته از جبن و بددلی بود، از این روی پدرش را از سلطنت خلع کرد و فرزندان خود را کشت یا بزندان افکند از بیم آنکه مبادا آنان او را بچنین سرنوشتی دچار سازند، ولی یکی از پسرانش بنام زئوس به حیلۀ سیبل از بند گریخت وساتورن را که بایتالیا پناه برده و بر خطۀ لاسیوم حکومت یافته بود از سلطنت خلع کرد، ساتورن در روم بعدالت سلطنت میکرد و کشاورزی را به رومیان آموخت، روزگار او برای مردم آن سرزمین توأم با آزادی و آبادی و دادگری بود، اصولاً مفهوم ساتورن در یونان و روم اختلاف اساسی دارد، ساتورن یونانی مظهر زمان و ساتورن رومی مظهر کشاورزی است، در یونان یکی از ماههای سال خاص این رب النوع بود که در تقویمهای قدیم آن را ماه کرونیوس می نوشتند، پرستش ساتورن بعدها در روم عمومیت یافت و چندین شهر بدان نام نامیده شد، پیشینیان ساتورن را بصورت پیرمردی با ریشهای سپید مجسم میکردند که پشتش زیر بار زمان خم گشته بود، یک مجسمۀ برنزی با این قیافه در موزۀ لوور وجود دارد، هنرمندان جدیدساتورن را برای تجسیم و تصویر زمان بکار میدارند
لغت نامه دهخدا
معبد ساتورن در ایتالیا قرار داشت و بنای آن رابه تالوس هوستیلیوس فاتح کشور سابن و آلبن نسبت میدادند، این معبد که مرکزخزائن روم بود بسال 225 قبل از میلاد در پایان یکی از جنگها بنام ساتورن رب النوع زمان اهدا گردید و یک بار دیگر بسال 44 قبل از میلاد در دورۀ فرمانروائی اگوست (اغسطوس) تعمیر و تکمیل گردید
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماترنگ
تصویر ماترنگ
مارمولک، چلپاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورنگ
تصویر اورنگ
تخت پادشاهان، سریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واترنگ
تصویر واترنگ
با درنگ بالنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بهیئت گاو است. یا گرز (گرزهء) گاورنگ. گرز فریدون که سر آن بشکل سر گاو بود: بیامد خروشان بدان دشت جنگ بدست اندرون گرزه گاو رنگ. (هرمزدنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
خروس صحرای تذرو
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان به روش تازی فر نگزده فرنگیدوست کسی که در پوشیدن لباس و آداب و عادات شیوه فرنگیان را تقلید کند. توضیح کلمه ای غلط است که بسیاق عربی ساخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورنگ
تصویر اورنگ
فر، شکوه، شأن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورنگ
تصویر اورنگ
((اُ یا اَ رَ))
مکر، فریب، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستفرنگ
تصویر مستفرنگ
((مُ تَ رَ))
کسی که در پوشیدن لباس و آداب و عادات شیوه فرنگیان را تقلید کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاورنگ
تصویر گاورنگ
((رَ))
آنچه به هیئت گاو است. گرز (گرزه) گاورنگ، گرز فریدون که سر آن به شکل سر گاو بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماترنگ
تصویر ماترنگ
((تُ یا تِ رَ))
سوسمار، چلپاسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفتورنگ
تصویر هفتورنگ
((هَ تُ رَ))
صورت فلکی خرس بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورنگ
تصویر اورنگ
((اَ یا اُ رَ))
تخت پادشاهی، سریر
فرهنگ فارسی معین
اسم فرنگی ماب، اروپایی ماب، غرب زده
متضاد: مستعرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به افراد بد قیافه ای گویند که بیش از حد مقید به بزک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی