جدول جو
جدول جو

معنی مات - جستجوی لغت در جدول جو

مات
سرگردان، حیران، مبهوت، سرگشته
در ورزش شطرنج حالتی که در آن مهرۀ شاه گرفتار شود و راه گریز نداشته باشد
ویژگی آنچه تنها بخشی از نور مرئی را از خود عبور می دهد، کدر
تصویری از مات
تصویر مات
فرهنگ فارسی عمید
مات
مأخوذ از فرانسه، نام پیروان لوتر و تمام کسانی که بعد از لوتر مانند او از کلیسای رومی (مذهب کاتولیک) جدا شدند، معتقد به روش مذهبی پرتستانها، مربوط و منسوب به پرتستانها
لغت نامه دهخدا
مات
رنگی که به هیچ رنگ مانند نبود و تمیز آن نتوان کرد، رنگی از رنگها که صریح نیست، هر رنگی از رنگهای نهایت روشن غیر براق، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مات
به اصطلاح شطرنج بازان، گرفتار و مقید شدن شاه شطرنج است، ظاهراً لفظ مات در اصل صیغۀ ماضی بوده است به فتح تاء فوقانی از موت، حالا به کثرت استعمال تای آنرا موقوف خوانند، (غیاث) (آنندراج)، گرفتاری شاه شطرنج، (ناظم الاطباء)، باختن در بازی شطرنج که شاه از حرکت بازماند:
ما بیدقیم و مات عری گشته شاه ما
میر اجل نظارۀ احوال دان ماست،
خاقانی،
اگرچه شاه شوی مات هر گدایی شو
که شاه نطع یقین آن بود که شهماتست،
عطار،
- برد و مات، برد و باخت، پیروزی و شکست:
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفات،
مولوی،
، مولوی توسعاً در نرد نیز استعمال کرده است:
شش جهت بگریز زیر این جهات
ششدر است و ششدره مات است مات،
مولوی،
، حیران، سرگردان، سراسیمه، سرگشته، مشوش، مضطرب، مغلوب، منهزم، بیچاره، (ناظم الاطباء)، مدهوش، متحیر، مبهوت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- مات بردن کسی را، حیران شدن، سرگردان شدن، خیره ماندن،
- مات به کسی نگاه کردن یا مات مات به کسی نگاه کردن، با نگاهی ثابت به تعجب در کسی دیدن، نگه کردن با چشمانی که هیچ نشان ندهد، نگاه کردن بی آنکه شخص سخنی گوید، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- مات جمال کسی شدن، محو جمال او گشتن، مبهوت شدن در زیبائی کسی،
- مات زدن به روی کسی،مات مات به کسی نگاه کردن
لغت نامه دهخدا
مات
صدها سرگردان و حیران و بمعنی تار و کدر
تصویری از مات
تصویر مات
فرهنگ لغت هوشیار
مات
تار، کدر
تصویری از مات
تصویر مات
فرهنگ فارسی معین
مات
حیران، سرگشته، وضعیتی در بازی شطرنج که شاه قادر به هیچ حرکتی نیست و بازی به اتمام می رسد
تصویری از مات
تصویر مات
فرهنگ فارسی معین
مات
کسی که در اثر حادثه یا خبری غیر معمول حالت گنگی و گیجی بر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماتم
تصویر ماتم
عزا، سوگ، سوگواری
ماتم گرفتن: عزا گرفتن، سوگواری کردن، کنایه از غصه و اندوه بسیار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمات
تصویر عمات
عمه ها، خواهران پدر، جمع واژۀ عمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمات
تصویر سمات
سمت ها، داغها، نشانها، جمع واژۀ سمت
سامی ها، عالی ها، بلندپایگان، بلند مرتبه ها، جمع واژۀ سامی
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
آب کشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). آب کشنده از چاه. (ناظم الاطباء). آبکش. آنکه آب از چاه و جز آن کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام والد کعب معروف به کعب الاحبار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دراز از هر چیز. (ناظم الاطباء). دراز و نیکو از هرچیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، میزان چرب و غالب و یا فاضل و افزون. یقال: میزان ماتع، ای راجح، رسن نیکوتافته و محکم، نبیذ سخت سرخ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جید و نیکو از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نیکوی از هر چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مأتم. اندوه. غم. مصیبت. عزا. (ناظم الاطباء). سوک. عزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل سور. مقابل شادی:
به چاره ز چنگال من دور شد
همی ماتم او را از آن سور شد.
فردوسی.
به دو گفت گشتاسب کاین غم چراست
به یک تاختن درد و ماتم چراست.
فردوسی.
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مراجای ماتم بدی.
فردوسی.
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور.
فردوسی.
خیز بت رویا تا ما به سرکار شویم
که نه ایشان را سور آمد و ما را ماتم.
فرخی.
اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم.
فرخی.
سوری تو جهان را، بدل ماتم، سوری !
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری.
لبیبی.
همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانه بدسگال او ماتم باد.
منوچهری.
پوشید لباس خز ادکن
بر ماتم لاله چرخ اعظم.
ناصرخسرو.
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا.
خاقانی.
بر تن ز سرشک جامۀ عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه.
خاقانی.
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم.
خاقانی.
از آنم به ماتم که زنده ست نفسم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 284).
بجهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص او مجمعی منعقد ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454).
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است.
مولوی.
پرس پرسان می شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد.
مولوی.
ماتم دوشد و غمم دو افتاد
فریاد که ماتمم دو افتاد.
امیرخسرودهلوی.
- ازرق ماتم، رنگ کبود و سیاه مخصوص عزا:
خاک درین خنبرۀ غم چراست
رنگ خمش ازرق ماتم چراست.
نظامی.
- به ماتم شدن، سوکواری کردن. عزادار شدن:
همه شهر ایران به ماتم شدند
پر از درد نزدیک رستم شدند.
فردوسی.
دلیران ایران به ماتم شدند
پر از غم به درگاه رستم شدند.
فردوسی.
- به ماتم نشستن، سوکواری کردن. عزاداری کردن:
ز سر برگرفتندگردان کلاه
به ماتم نشستند با سوک شاه.
فردوسی.
وزیر به ماتم بنشست و همه اعیان و بزرگان نزدیک وی رفتند و از شهامت وی آن دیدم که آب از چشم وی بیرون نیامد. (تاریخ بیهقی).
- رنگ ماتم گرفتن، سیاه شدن:
تا چشم تو ریخت خون عشاق
زلف تو گرفت رنگ ماتم.
خاقانی.
، محل گرد آمدن سوکیان و عزاداران و نوحه سرایان. عزاخانه. مجلس ختم. مجلس ترحیم. پرسه. مصیبت سرای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر بزرگی و محتشمی گذشتی وی به ماتم آمدی. (تاریخ بیهقی). و دیدم او را که به ماتم بوسهل دیوانی آمده بود. (تاریخ بیهقی).
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب دردرا باشداثر.
عطار.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من.
عطار
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نویسندۀ متن. مقابل شارح و محشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل و در اصطلاح مؤلفین: واضعالاصل. یقال ’الشارح خطاء الماتن’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ماتْ تَ)
مؤنث مات (ت ت) . (از اقرب الموارد). حرمت و پیوند و وسیلت. ج، موات. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به هندی طین است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سگ ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چگونگی مات، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، حالت و کیفیت آنکه مات شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمات
تصویر شمات
تک ندارد سر شکستگان سر کوفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
اندوه، غم، مصیبت، عزا، سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتن
تصویر ماتن
مقابل شارح و محشی، نویسنده متن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمات
تصویر عمات
جمع عمه، کاکیان خواهر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمات
تصویر صمات
ساکت، خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امات
تصویر امات
جمع ام، مادران، گوهران بن ها جمع ام مادران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمات
تصویر حمات
جمع حامی پشتیبانان نگهدارندگان نگهبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمات
تصویر تمات
فرانسوی گوجه فرنگی بکاه سر گوجه فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمات
تصویر سمات
داغها و نشانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمات
تصویر سمات
((س))
جمع سمت، علامت ها، آثار داغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صمات
تصویر صمات
((صُ))
خاموشی، سکوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
((تَ))
غم، مصیبت، سوگ
فرهنگ فارسی معین
پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری
متضاد: عیش، سرور، عروسی، اندوه، غم، غصه، حزن
متضاد: سرور، شادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماندگاه، پاتوق
فرهنگ گویش مازندرانی
مهتاب، مهتابی
فرهنگ گویش مازندرانی