ریخ زدن. (از منتهی الارب). سلح و غائط را افکندن. (از اقرب الموارد) ، موی برکندن. (از منتهی الارب). کندن و جدا کردن موی یا پر یا پشم از تن. (از اقرب الموارد). موی از تن برکندن. (المصادر زوزنی). برکندن موی از تن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، بچه انداختن. (از منتهی الارب). افکندن زن بچۀ خود را، یعنی یکباره زاییدن وی را. (از اقرب الموارد). بسرعت زاییدن زن کودک خود را، فرود آوردن و منزل دادن کسی را. (از اقرب الموارد)
ریخ زدن. (از منتهی الارب). سلح و غائط را افکندن. (از اقرب الموارد) ، موی برکندن. (از منتهی الارب). کندن و جدا کردن موی یا پر یا پشم از تن. (از اقرب الموارد). موی از تن برکندن. (المصادر زوزنی). برکندن موی از تن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، بچه انداختن. (از منتهی الارب). افکندن زن بچۀ خود را، یعنی یکباره زاییدن وی را. (از اقرب الموارد). بسرعت زاییدن زن کودک خود را، فرود آوردن و منزل دادن کسی را. (از اقرب الموارد)
مالیدن روده را به انگشتان تا آنچه در آن است از علت بیرون آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک کردن رحم و رودگانی. (تاج المصادر بیهقی) ، دست در شرمگاه ناقه درکردن و آب فحل برآوردن از رحم وی، به انگشت برآوردن آنچه در مشک است از شیر خفته، تر کردن جامه را سپس آن مالیدن به دست تا آبش بیرون رود، به تازیانه زدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مالیدن روده را به انگشتان تا آنچه در آن است از علت بیرون آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک کردن رحم و رودگانی. (تاج المصادر بیهقی) ، دست در شرمگاه ناقه درکردن و آب فحل برآوردن از رحم وی، به انگشت برآوردن آنچه در مشک است از شیر خفته، تر کردن جامه را سپس آن مالیدن به دست تا آبش بیرون رود، به تازیانه زدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
چوب خطکش جولاهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوب خطکش جولاهه و غیر آن. (آنندراج) (دهار). ابزاری از آهن و یا چوب که بدان خط کشند. و مسطر. (ناظم الاطباء)
چوب خطکش جولاهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوب خطکش جولاهه و غیر آن. (آنندراج) (دهار). ابزاری از آهن و یا چوب که بدان خط کشند. و مسطر. (ناظم الاطباء)
کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، گیاهی است ریزه که آن را مشطالذئب نیز گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی خرد و خوش بوی شبیه کزبره. (از محیط المحیط). - مشطالغول، نباتی است شاخهای او باریک و برگش شبیه برگ گشنیز و صلب و بی گل و ثمر و خوشبوی... (از تحفۀ حکیم مؤمن). ، استخوانهای پشت پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استخوانهای پشت دست. استخوانهای پشت پای که به تازی مشط گویند پنج پاره (استخوان) است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استخوانهای دست چهار است و آن را به تازی مشط گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). - مشطالقدم،استخوان پشت پای. (مهذب الاسماء). - مشط پا، مشطالقدم، رجوع به ترکیب قبل و مشط شود. ، استخوانهای شانۀ کتف. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به تشریح میرزاعلی ص 128، 129، 130، 157، 158 و 159 شود. - مشطالکتف، استخوان شانه. (مهذب الاسماء)، داغی است شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)، سربند، خم را. (منتهی الارب) (آنندراج). چوب پهنی که بر سر خم گذارند. (ناظم الاطباء)
شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث). شانه. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج. امشاط، مشاط. (ناظم الاطباء)
کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، گیاهی است ریزه که آن را مشطالذئب نیز گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی خرد و خوش بوی شبیه کزبره. (از محیط المحیط). - مشطالغول، نباتی است شاخهای او باریک و برگش شبیه برگ گشنیز و صلب و بی گل و ثمر و خوشبوی... (از تحفۀ حکیم مؤمن). ، استخوانهای پشت پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استخوانهای پشت دست. استخوانهای پشت پای که به تازی مشط گویند پنج پاره (استخوان) است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استخوانهای دست چهار است و آن را به تازی مشط گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). - مشطالقدم،استخوان پشت پای. (مهذب الاسماء). - مشط پا، مشطالقدم، رجوع به ترکیب قبل و مشط شود. ، استخوانهای شانۀ کتف. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به تشریح میرزاعلی ص 128، 129، 130، 157، 158 و 159 شود. - مشطالکتف، استخوان شانه. (مهذب الاسماء)، داغی است شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)، سربند، خم را. (منتهی الارب) (آنندراج). چوب پهنی که بر سر خم گذارند. (ناظم الاطباء)
شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث). شانه. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج. امشاط، مشاط. (ناظم الاطباء)
خرک در اصطلاح موسیقی، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست. قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک. (فرهنگ فارسی معین) : مشط عود، شبیه باشد به مسطره ای که اوتار را از زیر انف عود بر آن بندند و آن مجمع اوتار است از بالا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خرک شود
خرک در اصطلاح موسیقی، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست. قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک. (فرهنگ فارسی معین) : مشط عود، شبیه باشد به مسطره ای که اوتار را از زیر انف عود بر آن بندند و آن مجمع اوتار است از بالا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خَرک شود
شانه وار پیدا شدن پیه درپهلوی ناقه، درشت گردیدن دست کسی از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخلیدن در دست کسی خار ومانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شانه وار پیدا شدن پیه درپهلوی ناقه، درشت گردیدن دست کسی از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخلیدن در دست کسی خار ومانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گلیم از پشم یا از ابریشم. (منتهی الارب). ج، مروط. (منتهی الارب) ، ازار از خز. گلیم از صوف. (غیاث). کساء وعبا از پشم یا خز یا کتان که به دور خود پیچند و بسا که زنان بر سر خویش افکنند. (از اقرب الموارد). نوعی از چادر. (غیاث) (از مهذب الاسماء). هر جامۀ نادوخته. (از اقرب الموارد). ج، مروط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، امراط. (مهذب الاسماء)
گلیم از پشم یا از ابریشم. (منتهی الارب). ج، مروط. (منتهی الارب) ، ازار از خز. گلیم از صوف. (غیاث). کساء وعبا از پشم یا خز یا کتان که به دور خود پیچند و بسا که زنان بر سر خویش افکنند. (از اقرب الموارد). نوعی از چادر. (غیاث) (از مهذب الاسماء). هر جامۀ نادوخته. (از اقرب الموارد). ج، مُروط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، اَمراط. (مهذب الاسماء)
تیر پربیفتاده. ج، مراط. (مهذب الاسماء). تیر بی پر. ج، امراط و مراط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و برخی مرط را جمع مراط دانسته اندو امراط و مراط را جمع الجمع. (از اقرب الموارد)
تیر پربیفتاده. ج، مراط. (مهذب الاسماء). تیر بی پر. ج، اَمراط و مِراط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و برخی مُرط را جمع مِراط دانسته اندو امراط و مِراط را جمع الجمع. (از اقرب الموارد)
منزل. (منتهی الارب). موضع و منزل. (ناظم الاطباء). جای فرودآمدن. محل فرودآمدن: چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. (سندبادنامه ص 33). تختگاه و محط دولت بود مهبط و بارگاه ایمان شد. حسین بن محمد بن ابی الرضاآوی (در وصف اصفهان). - محط رحال، محل فرود آمدن بارها. محل فرود آمدن حاجت خواهان: خدایگانا یک نکته بازخواهم راند که هست درگه عالی تو محط رحال. مسعودسعد (دیوان ص 308)
منزل. (منتهی الارب). موضع و منزل. (ناظم الاطباء). جای فرودآمدن. محل فرودآمدن: چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. (سندبادنامه ص 33). تختگاه و محط دولت بود مهبط و بارگاه ایمان شد. حسین بن محمد بن ابی الرضاآوی (در وصف اصفهان). - محط رحال، محل فرود آمدن بارها. محل فرود آمدن حاجت خواهان: خدایگانا یک نکته بازخواهم راند که هست درگه عالی تو محط رحال. مسعودسعد (دیوان ص 308)
آهن چرم دوزی که آن را پکمال گویند و بدان خط کشند و نقش کنند. محطه. (منتهی الارب). ابزاری چوبین و یا آهنین که چرمدوزان بدان خط کشند و نقش کنند و به فارسی پکمال نامند. (ناظم الاطباء). مخط (م خ ط ط)
آهن چرم دوزی که آن را پکمال گویند و بدان خط کشند و نقش کنند. محطه. (منتهی الارب). ابزاری چوبین و یا آهنین که چرمدوزان بدان خط کشند و نقش کنند و به فارسی پکمال نامند. (ناظم الاطباء). مخط (م ِ خ َ ط ط)
شانه زدن، چاپلوسی، شانه زبر شدن زبر شدن پوست شانه بافندگی، بند انگشت: در پا، استخوان شانه (مشط التکف)، خرک: در ساز های زهی، شن کش شانه شانه سر آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه، جمع امشاط مشاط، خرک
شانه زدن، چاپلوسی، شانه زبر شدن زبر شدن پوست شانه بافندگی، بند انگشت: در پا، استخوان شانه (مشط التکف)، خرک: در ساز های زهی، شن کش شانه شانه سر آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه، جمع امشاط مشاط، خرک