جدول جو
جدول جو

معنی مئط - جستجوی لغت در جدول جو

مئط
(مَ ءِ)
افزون و گویند: امتلاء فمایجد مئطاً، ای مزیداً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). افزون. (ناظم الاطباء). میّط. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشط
تصویر مشط
خرک، در موسیقی قطعۀ چوبی یا استخوانی کوچکی بر روی کاسۀ برخی سازهای زهی که سیم ها از روی آن رد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محط
تصویر محط
جای فرود آمدن
محط رحال: بارانداز قافله، محل فرود آمدن بارها
فرهنگ فارسی عمید
(مَ خَطط)
جای خط کشیدن، آنجا که خط افتد در چیزی: خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه. (حضرت امام حسین)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ قَ)
سبک اندام گردیدن و سبک ابرو و سبک ریش و سبک چشم گردیدن. (از منتهی الارب). ’امرط’ بودن. (از اقرب الموارد). رجوع به امرط در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ریخ زدن. (از منتهی الارب). سلح و غائط را افکندن. (از اقرب الموارد) ، موی برکندن. (از منتهی الارب). کندن و جدا کردن موی یا پر یا پشم از تن. (از اقرب الموارد). موی از تن برکندن. (المصادر زوزنی). برکندن موی از تن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، بچه انداختن. (از منتهی الارب). افکندن زن بچۀ خود را، یعنی یکباره زاییدن وی را. (از اقرب الموارد). بسرعت زاییدن زن کودک خود را، فرود آوردن و منزل دادن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
مالیدن روده را به انگشتان تا آنچه در آن است از علت بیرون آید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک کردن رحم و رودگانی. (تاج المصادر بیهقی) ، دست در شرمگاه ناقه درکردن و آب فحل برآوردن از رحم وی، به انگشت برآوردن آنچه در مشک است از شیر خفته، تر کردن جامه را سپس آن مالیدن به دست تا آبش بیرون رود، به تازیانه زدن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَطط)
چوب خطکش جولاهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوب خطکش جولاهه و غیر آن. (آنندراج) (دهار). ابزاری از آهن و یا چوب که بدان خط کشند. و مسطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
مهتر جوانمرد. ج، مخاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهتر جوانمرد و کریم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ امرط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به امرطشود، جمع واژۀ مرطاء. رجوع به مرطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، گیاهی است ریزه که آن را مشطالذئب نیز گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی خرد و خوش بوی شبیه کزبره. (از محیط المحیط).
- مشطالغول، نباتی است شاخهای او باریک و برگش شبیه برگ گشنیز و صلب و بی گل و ثمر و خوشبوی... (از تحفۀ حکیم مؤمن).
، استخوانهای پشت پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استخوانهای پشت دست. استخوانهای پشت پای که به تازی مشط گویند پنج پاره (استخوان) است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استخوانهای دست چهار است و آن را به تازی مشط گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً).
- مشطالقدم،استخوان پشت پای. (مهذب الاسماء).
- مشط پا، مشطالقدم، رجوع به ترکیب قبل و مشط شود.
، استخوانهای شانۀ کتف. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به تشریح میرزاعلی ص 128، 129، 130، 157، 158 و 159 شود.
- مشطالکتف، استخوان شانه. (مهذب الاسماء)، داغی است شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)، سربند، خم را. (منتهی الارب) (آنندراج). چوب پهنی که بر سر خم گذارند. (ناظم الاطباء)

شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث). شانه. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج. امشاط، مشاط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خرک در اصطلاح موسیقی، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست. قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک. (فرهنگ فارسی معین) : مشط عود، شبیه باشد به مسطره ای که اوتار را از زیر انف عود بر آن بندند و آن مجمع اوتار است از بالا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خرک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دائم المشط، مرد چاپلوس. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد متملق و چاپلوس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ یَ)
درآمیختن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شانه کردن موی سر. (دهار). موی به شانه کردن. (المصادر زوزنی). شانه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). شانه کردن مو. (از ناظم الاطباء). موی از هم بازکردن و شانه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
شانه وار پیدا شدن پیه درپهلوی ناقه، درشت گردیدن دست کسی از کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخلیدن در دست کسی خار ومانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ عَ)
کشیدن کمان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادربیهقی). سخت کشیدن کمان را، دراز کشیدن چیزی را یا کشیدن چیزی نرم همچون روده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ / مِ / مَ ضِ)
مشط و شانه، و هذه لغه لربیعه، و الیمن یجعلون الشین ضاداً غیر خالصه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به دست سپوختن چیزی را بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گلیم از پشم یا از ابریشم. (منتهی الارب). ج، مروط. (منتهی الارب) ، ازار از خز. گلیم از صوف. (غیاث). کساء وعبا از پشم یا خز یا کتان که به دور خود پیچند و بسا که زنان بر سر خویش افکنند. (از اقرب الموارد). نوعی از چادر. (غیاث) (از مهذب الاسماء). هر جامۀ نادوخته. (از اقرب الموارد). ج، مروط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، امراط. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رُ)
تیر پربیفتاده. ج، مراط. (مهذب الاسماء). تیر بی پر. ج، امراط و مراط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و برخی مرط را جمع مراط دانسته اندو امراط و مراط را جمع الجمع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَطط)
منزل. (منتهی الارب). موضع و منزل. (ناظم الاطباء). جای فرودآمدن. محل فرودآمدن: چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. (سندبادنامه ص 33).
تختگاه و محط دولت بود
مهبط و بارگاه ایمان شد.
حسین بن محمد بن ابی الرضاآوی (در وصف اصفهان).
- محط رحال، محل فرود آمدن بارها. محل فرود آمدن حاجت خواهان:
خدایگانا یک نکته بازخواهم راند
که هست درگه عالی تو محط رحال.
مسعودسعد (دیوان ص 308)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَطط)
آهن چرم دوزی که آن را پکمال گویند و بدان خط کشند و نقش کنند. محطه. (منتهی الارب). ابزاری چوبین و یا آهنین که چرمدوزان بدان خط کشند و نقش کنند و به فارسی پکمال نامند. (ناظم الاطباء). مخط (م خ ط ط)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ءِ)
آنکه در رفتن هر دو دوش و بازوان را بجنباند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ سْ)
ثئط لحم، بدبو گردیدن گوشت، زکام زده شدن
لغت نامه دهخدا
(مِ قَطط / مَ قَطط)
منتهای سر استخوان پهلوی اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملط
تصویر ملط
موی ستدرن، بچه انداختن، گل اندایی کجدست، بی تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقط
تصویر مقط
خامه زن کلک بر
فرهنگ لغت هوشیار
شانه زدن، چاپلوسی، شانه زبر شدن زبر شدن پوست شانه بافندگی، بند انگشت: در پا، استخوان شانه (مشط التکف)، خرک: در ساز های زهی، شن کش شانه شانه سر آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه، جمع امشاط مشاط، خرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسط
تصویر مسط
آب کشیدن جامه را، به تازیانه زدن، به انگشت بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخط
تصویر مخط
خاکستر، جامه کوتاه پکمال (خط کش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محط
تصویر محط
ایستگاه، منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشط
تصویر مشط
((مَ یا مِ یا مُ))
آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه، جمع امشاط، مشاط، خرک (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محط
تصویر محط
((مَ حَ طّ))
محل فرود آمدن
محط رحال: بارانداز کاروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محط
تصویر محط
((مَ حَ طّ))
محل فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین