جدول جو
جدول جو

معنی مرط

مرط
(شَ)
ریخ زدن. (از منتهی الارب). سلح و غائط را افکندن. (از اقرب الموارد) ، موی برکندن. (از منتهی الارب). کندن و جدا کردن موی یا پر یا پشم از تن. (از اقرب الموارد). موی از تن برکندن. (المصادر زوزنی). برکندن موی از تن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، بچه انداختن. (از منتهی الارب). افکندن زن بچۀ خود را، یعنی یکباره زاییدن وی را. (از اقرب الموارد). بسرعت زاییدن زن کودک خود را، فرود آوردن و منزل دادن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا