جدول جو
جدول جو

معنی مرط - جستجوی لغت در جدول جو

مرط(مِ)
گلیم از پشم یا از ابریشم. (منتهی الارب). ج، مروط. (منتهی الارب) ، ازار از خز. گلیم از صوف. (غیاث). کساء وعبا از پشم یا خز یا کتان که به دور خود پیچند و بسا که زنان بر سر خویش افکنند. (از اقرب الموارد). نوعی از چادر. (غیاث) (از مهذب الاسماء). هر جامۀ نادوخته. (از اقرب الموارد). ج، مروط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، امراط. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مرط(مُ رُ)
تیر پربیفتاده. ج، مراط. (مهذب الاسماء). تیر بی پر. ج، امراط و مراط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و برخی مرط را جمع مراط دانسته اندو امراط و مراط را جمع الجمع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرط(شَ ذَ قَ)
سبک اندام گردیدن و سبک ابرو و سبک ریش و سبک چشم گردیدن. (از منتهی الارب). ’امرط’ بودن. (از اقرب الموارد). رجوع به امرط در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
مرط(مُ)
جمع واژۀ امرط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به امرطشود، جمع واژۀ مرطاء. رجوع به مرطاء شود
لغت نامه دهخدا
مرط(شَ)
ریخ زدن. (از منتهی الارب). سلح و غائط را افکندن. (از اقرب الموارد) ، موی برکندن. (از منتهی الارب). کندن و جدا کردن موی یا پر یا پشم از تن. (از اقرب الموارد). موی از تن برکندن. (المصادر زوزنی). برکندن موی از تن. (تاج المصادر بیهقی) ، شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع. (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، بچه انداختن. (از منتهی الارب). افکندن زن بچۀ خود را، یعنی یکباره زاییدن وی را. (از اقرب الموارد). بسرعت زاییدن زن کودک خود را، فرود آوردن و منزل دادن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرطوب
تصویر مرطوب
نمناک، نمدار، تر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طِ)
نعت فاعلی است مصدر ارطاب را. رجوع به ارطاب شود، تر و نمدار. (ناظم الاطباء) ، آبدار، خرمای تازه، خرمابن که دارای خرمای تازه باشد. (ناظم الاطباء). نخلی که موقع ’رطب’ آن فرارسیده باشد. (از اقرب الموارد) ، مرغزاری که در آن گیاه سبز بسیار و فراوان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَرْ رَ)
بنی عمرط، نام بطنی است از کنده از قحطانیه، منسوب به عمرطبن غنم. (از معجم قبائل العرب از تاج العروس)
(بنی...، نام بطنی است بزرگ از لخم بن عدی، از زید بن کهلان، از قحطانیه. (از معجم قبائل العرب از الاشتقاق ابن درید)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ / عُ رُ)
دراز. (منتهی الارب). مرد دراز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افتادن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریخته شدن موی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، در الاساس فروافتادن ریش، فروریختن پشمهای شتر و در اللسان تطایر و تفرق آنها، فروریختن بیشتر موهای گرگ، خالی شدن تیر از پر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سبک اندام.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَطْ طَ)
نعت مفعولی از ترطیب. رجوع به ترطیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَطْ طِ)
نعت فاعلی از مصدر ترطیب. رجوع به ترطیب شود، ترکننده. (آنندراج). کسی یا چیزی که تر می کند. (ناظم الاطباء)، در اصطلاح قدیم داروئی مرطب، ترکننده. تری دهنده. تری آرنده. رطوبت بخش. رطوبت زاینده. مقابل مجفف.ج، مرطبات: و نقوع او (یعنی تر نهادن و خیساندن آلو) مرطب معده است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
نعت مفعولی از ارطاب. رجوع به ارطاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
سبز و تر و تازه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
مرطاب. رطوبت سنج. میزان الرطوبه. رجوع به مرطاب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طا)
آنچه گرداگرد عنفقه، یعنی ریش بچه باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مرطاوان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
مرد نرم و سست. (منتهی الارب). لیّن. (از اقرب الموارد) ، مرد درازبالا. (منتهی الارب). طویل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طی ی)
أدیم مرطی، پوست دباغت شده به برگ ارطّی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ طا)
نوعی از دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اصمعی گوید آن سریعتر از ’تقریب’ است و کندتر از ’اهداب’. (از اقرب الموارد) ، شتاب رو و سریع، ناقه مرطی یا فرس مرطی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتری زودرو. (مهذب الاسماء). شتر مادۀ شتاب رو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ طَ)
جمع واژۀ امرط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به امرط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
محبوس شده و در زندان افتاده و گرفتار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مرطوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امرط
تصویر امرط
سبک اندام، تنک ابرو، تنک ریش، ریزه چشم، گرگ گر، تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرطب
تصویر مرطب
تری دهنده، رطوبت زاینده
فرهنگ لغت هوشیار
مرطوبه در فارسی مونث مرطوب: تر نمناک ژفیده مونث مرطوب جمع مرطوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرطوبات
تصویر مرطوبات
جمع مرطوبه، ترها ژفیدگان نمناکان جمع مرطوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرطوب کردن
تصویر مرطوب کردن
نم زدن تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرطوب
تصویر مرطوب
نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مرتبان چینی دهن ظرف و کوزه گلی لعاب دار یا چینی دهن گشاد: ... با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها ودیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری که در چینی خانه موجود بود وقف ژستانه متبرکه صفیه صفویه... فرموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرطوب
تصویر مرطوب
((مَ))
نم دار، نمور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرطوب
تصویر مرطوب
نمدار، نمناک، نمور، تر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرطوب کردن
تصویر مرطوب کردن
Dampen, Moisten
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرطوب
تصویر مرطوب
Clammy, Damp, Humid, Moist, Wet
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرطوب کردن
تصویر مرطوب کردن
umedecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرطوب
تصویر مرطوب
úmido, molhado
دیکشنری فارسی به پرتغالی