جدول جو
جدول جو

معنی مئا - جستجوی لغت در جدول جو

مئا
مته، ابزاری که برای سوراخ کردن چوب و دیگر اشیا به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مها
تصویر مها
(دخترانه)
سنگی مانند بلور، یاقوت کبود، در گویش مازندران ابر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منا
تصویر منا
(دخترانه)
امیدها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسا
تصویر مسا
اول شب، سر شب، شبانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملا
تصویر ملا
محل اجتماع گروهی از مردم
ملا اعلی: فرشتگان در عالم بالا، کنایه از عالم ارواح مجرده، عالم بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملا
تصویر ملا
ملا، آشکارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضا
تصویر مضا
نفوذ و رخنه کردن در کاری و انجام دادن آن، نفوذ، روانی، برندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشا
تصویر مشا
حکمت مشاء، در فلسفه شاخه ای از فلسفه که اساس آن وصول به حقایق از طریق استدلال و عقل می باشدبرای مثال از یکی سو نهاده تا سر سقف / از یکی گوشه چیده تا دم طاق ی... ی سفرها از مباحث مشاء / جلدها از دقایق اشراق (قاآنی - ۴۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملا
تصویر ملا
آخوند، کنایه از درس خوانده، باسواد، مکتب دار، معلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معا
تصویر معا
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود، مرغ سر بریده و پر کنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرا
تصویر مرا
ستیزه کردن، نزاع، جدال، ستیزه
مرا کردن: مرا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
رودۀ گوسفند که از برنج و قیمه پر کرده پزند. (آنندراج). یکنوع طعامی که از رودۀ گوسپند پر کرده از مصالح سازند و مبار نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
رودۀ گند را کنند مبا
بود آن نیز روزی غربا.
یحیی کاشی (از آنندراج).
رجوع به مبار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’م ش و’، گزر و گیاهی است شبیه آن. (از منتهی الارب) (آنندراج). گزر و زردک و گیاهی است شبیه به آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دعایی و نفرینی) مخفف مباد است. (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج) :
حال ما این است در فقر و غنا
هیچ مهمانی مبا مغرور ما.
(مثنوی چ خاور ص 47).
مر بشر را خود مبا جامۀ درست
چون رهید از صبر در حین صدر جست.
(مثنوی چ خاور ص 423).
همه قصرها گو مبا زرنگار
سپنجی سرا نیز آید به کار.
هدایت (از آنندراج).
و رجوع به مباد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام باستانی ’مندرس’ که رودی است در ترکیۀ آسیا و وارد دریای اژه می گردد و طول آن در حدود 450 کیلومتر است. (از لاروس) : خشایارشا به وعده خود وفا کرده عازم شد واز رود مئاندر گذشته به یک دو راهی رسید. (ایران باستان ج 1 ص 717). و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 918، 999، 1101 و ج 3 ص 2115 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مائه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). صدها. رجوع به مائه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ممأره. دشمنی کردن و تباهی انداختن و فتنه انگیختن میان مردم، فخر کردن، برابری نمودن با کسی در کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مأله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مأله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ دَ)
با اندیشه کاری کردن. ممائنه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ممائنه شود
لغت نامه دهخدا
روده روده، جمع امیعه. یا معا اعور. روده کور. یا معا دقاق. روده باریک. یا معا صائم (صایم)، روده باریک. یا معا غلاظ. روده فراخ. یا معا قولون. روده فراخ. یا معا مستقیم. راست روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مها
تصویر مها
کوآرتز متبلور را گویند که بنام بلور سنگ نیز مشهوراست، یاقوت کبود
فرهنگ لغت هوشیار
گروه بزرگان، پری، گروه، انجمن، بزرگان مردم، عالم بالا، جهان فرشتگان، پر شدن، لقب استاد و معلم، خواه مرد باشد یا زن
فرهنگ لغت هوشیار
من را بمن و آن در موارد ذیل آید: بصورت مفعول: اگر بخت پیروز یاری دهد مرا بر جهان کامگاری دهد... (شا)، بصورت مسندالیه: اکنون مرا آن قدر نباشد، بمعنی برای من: که باشد مرا و ترا کارگر چو مردم حدامند از به بتر ک (شا) ستیزه کردن جدال کردن: خلاف کردن اندر سخن وجدل کردن، ستیزه جدال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطا
تصویر مطا
پشت، خوشه: انگور یا خرما، ستاک
فرهنگ لغت هوشیار
برندگی و تیزی، بریدن، کار بری در گذشتن مردن بریدن قطع کردن، (شمشیر)، گذشتن روانه شدن، مجری گشتن، برندگی، آن گوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز دروغا. درصد مصاف معرکه گر کند گشته ام روزی بیک صقال بجای آید این مضا. (مسعود سعد)، نفوذ روانی، حل وعقد امور کاربری، چون پادشاه حلیم و عالم باشد ورایزن حکیم و خردمند داشت که بسداد و غنا و نفاذ و مضا مذکور باشد و بتجربت وممارست و نیک بندگی و شفقت مشهور، بریدن قطع کردن، محققاً، یقیناً، حتماً، قطعاً
فرهنگ لغت هوشیار
گزر از گیاهان سخن چین، گامبردار زبانزد فرزانی (اندیشه های فلسفی ایرانی) آنکه زیاد راه رود رونده، پیرو حکمت مشا، جمع مشائون مشائین
فرهنگ لغت هوشیار
مسا در فارسی پسین، شبانگاه شامگاه اول شب شبانگاه مقابل صباح، زمان میان ظهر مغرب بعد از ظهرT جمع امسیه، مسا، علی الصباح بروی تو هر که برخیزد صباح روز سلامت برو مسا باشد، (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مئات
تصویر مئات
سدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبا
تصویر مبا
مخفف مبادا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرا
تصویر مرا
((مَ))
به صورت مفعول، به صورت مسندالیه، به معنی «برای من»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضا
تصویر مضا
((مَ))
بریدن، قطع کردن، برندگی، قاطعیت در کار، نفوذ، روانی، حل و عقد امور، کاربری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملا
تصویر ملا
((مُ لْ لا))
آخوند، باسواد، روحانی، مکتب دار، معلم، خور چیزی که مورد سوءاستفاده کسی یا جمعی شود، نصرالدین شخصیتی داستانی دارای رف تاری خنده دار و اغلب طنزآمیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملا
تصویر ملا
((مَ لَ))
گروه مردم، اشراف قوم، عام آشکارا، در حضور مردم، اعلی عالم بالا، جهان فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
سوراخ کردن، مته
فرهنگ گویش مازندرانی
چه، چی
دیکشنری عربی به فارسی