جدول جو
جدول جو

معنی ملا

ملا((مُ لْ لا))
آخوند، باسواد، روحانی، مکتب دار، معلم، خور چیزی که مورد سوءاستفاده کسی یا جمعی شود، نصرالدین شخصیتی داستانی دارای رف تاری خنده دار و اغلب طنزآمیز
تصویری از ملا
تصویر ملا
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ملا

ملا

ملا
محل اجتماع گروهی از مردم
ملا اعلی: فرشتگان در عالم بالا، کنایه از عالم ارواح مجرده، عالم بالا
ملا
فرهنگ فارسی عمید

ملا

ملا
گروه بزرگان، پری، گروه، انجمن، بزرگان مردم، عالم بالا، جهان فرشتگان، پر شدن، لقب استاد و معلم، خواه مرد باشد یا زن
فرهنگ لغت هوشیار

ملا

ملا
گروه مردم، اشراف قوم، عام آشکارا، در حضور مردم، اعلی عالم بالا، جهان فرشتگان
ملا
فرهنگ فارسی معین

ملا

ملا
مدت زندگی. ج، اَملاء ودر لسان، مَلا ضبط شده است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

ملا

ملا
جغرافی دان لاتینی در قرن اول میلادی و معاصر امپراتور کلود و احتمالاً از مردم اسپانی و از خانوادۀ سنک بود. اثری از او باقی مانده که یکی از منابع ذی قیمت جغرافیای قدیم است. (از لاروس بزرگ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

ملا

ملا
دهی از رانوس رستاق کجور است. (مازندران و استرآباد رابینو، متن انگلیسی ص 109)
لغت نامه دهخدا

ملا

ملا
مأخوذ از مولای تازی، لقب استاد و معلم خواه مرد باشد و یا زن. (ناظم الاطباء). این کلمه را صاحب تاج العروس گمان می کند ایرانیان از مولی ساخته اند. در ترکیه نیز آن را منلا گویند و شاید اصل هر دو مولی یا مولانا باشد. ابن بطوطه آرد: وکان معنا فی المرکب حاج من اهل الهند یسمی بخضر و یدعی مولانا لانه یحفظ القرآن و یحسن الکتابه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معلم کُتّاب. معلم مکتب. استاد مکتبی. (یادداشت ایضاً).
- ملا رفتن، مکتب رفتن و سبق خواندن. (ناظم الاطباء).
- امثال:
ملا بیمارکن است، بیهوده گوید که در تو آزار و نقاهتی است، تو تندرست و سالم باشی. مثل مأخوذ از حکایتی از مثنوی است. (امثال و حکم ص 1731). و رجوع به مثنوی چ علاءالدوله ص 231 و امثال و حکم ج 1 ص 21 ذیل مثل ’آخوند نباشد درد و غم’ شود.
، عالم. درس خوانده. فاضل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم درس خوانده و تحصیل کرده و باسواد. عوام ناس هرکس را که سواد خواندن و نوشتن داشته باشد ملا می خوانند و مردم باسواد آدمی را که تحصیلات عمیق داشته باشد ملا می گویند بعضی نیز معتقدند ملا کسی است که خواندن می داند و نوشتن نمی داند و خط ندارد، در مقابل میرزا که خط و سواد هر دو را دارد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) :
شیخ ابوالپشم مرد ملائی
داشت در کنج مدرسه جائی.
بهائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملا و فقیه و صوفی و دانشمند
این جمله شدی ولیک آدم نشدی.
؟ (از امثال و حکم ص 1731).
- ملا شدن، سواد فراگرفتن. باسواد شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل، علم آموختن سهل باشد، فراگرفتن فرهنگ و ادب اصل و عمده است. (امثال و حکم ص 1731).
، لقب علمای دین. (ناظم الاطباء). آنکه علوم ادب و فقه و اصول داند. آخوند معمم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
نیم طبیب بلای جان، نیم ملا بلای ایمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، لقب دانایان یهود و مجوس. نوعاً مردمان عمامه به سر را که عالم باشند، ملا گویند خواه مسلمان باشد و یا نباشد. (ناظم الاطباء). روحانیان دین یهود و زرتشت را مسلمانان ملا گویند: ملاپیناس. ملاحق نظر. ملافیروز (زرتشتی). (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، گاه طلبه ها به مزاح در اول نامهای کتب درس درآورند: ملانصاب. ملا انموذج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا