آن دیگ که بر آن روغن گدازند و جز آن. (از مهذب الاسماء). ظرفی که در آن چیزی ذوب کنند. (از متن اللغه) ، روغن داغ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مایذاب من الشمع، آنچه ذوب گردد از شمع. (از اقرب الموارد) ، چمچه. (ناظم الاطباء). رجوع به مذوبه شود
آن دیگ که بر آن روغن گدازند و جز آن. (از مهذب الاسماء). ظرفی که در آن چیزی ذوب کنند. (از متن اللغه) ، روغن داغ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مایذاب من الشمع، آنچه ذوب گردد از شمع. (از اقرب الموارد) ، چمچه. (ناظم الاطباء). رجوع به مذوبه شود
آنکه ذوابه و چتر و گیسو برای کودک می سازد و آن را می آراید و زینت می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذویب به معنی ذوابه ساختن. رجوع به تذویب شود
آنکه ذوابه و چتر و گیسو برای کودک می سازد و آن را می آراید و زینت می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذویب به معنی ذوابه ساختن. رجوع به تذویب شود
گریبان کننده پیراهن را. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که گریبان می سازد برای پیراهن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجویب شود، آورنده، برنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
گریبان کننده پیراهن را. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که گریبان می سازد برای پیراهن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجویب شود، آورنده، برنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
شهری است به یمن. (از معجم البلدان) (ازمنتهی الارب). نام شهری به حضرموت و در اینجا سپاه وهرز به یاری اهل یمن از کشتیها فرود آمدند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابناء و وهرز شود
شهری است به یمن. (از معجم البلدان) (ازمنتهی الارب). نام شهری به حضرموت و در اینجا سپاه وهرز به یاری اهل یمن از کشتیها فرود آمدند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابناء و وهرز شود
نعت مفعولی از تصویب. راستگوی دانسته شده و راستگوی شمرده شده، مصدق. تصویب شده. تأییدشده. آنچه مورد تأیید و موافقت مقام یاهیأت یا گروهی قرار گیرد: قوانین مصوب مجلس شورای ملی. مقررات مصوب انجمن استادان زبان و ادب پارسی
نعت مفعولی از تصویب. راستگوی دانسته شده و راستگوی شمرده شده، مصدق. تصویب شده. تأییدشده. آنچه مورد تأیید و موافقت مقام یاهیأت یا گروهی قرار گیرد: قوانین مصوب مجلس شورای ملی. مقررات مصوب انجمن استادان زبان و ادب پارسی
جمع واژۀ مأربه. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نیازها. حاجتها: قال هی عصای اتوکؤا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مآرب اخری. (قرآن 18/20). دیگری به قوت عقل بر مطالب و مآرب خویش رسیده. (کلیله و دمنه). برادران بعد از استماع پیغام... به تازه رویی رسول را با انجاز مآرب و عطا بازفرستادند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 13). بعد از انجاح مآرب و مطالب اجازت انصراف فرمود. (جامعالتواریخ رشیدی). و رجوع به مأربه شود. چالاکتر از عصای موسی فرخ قلمت گه مآرب. انوری
جَمعِ واژۀ مَأرَبَه. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نیازها. حاجتها: قال هی عصای اتوکؤا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مآرب اخری. (قرآن 18/20). دیگری به قوت عقل بر مطالب و مآرب خویش رسیده. (کلیله و دمنه). برادران بعد از استماع پیغام... به تازه رویی رسول را با انجاز مآرب و عطا بازفرستادند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 13). بعد از انجاح مآرب و مطالب اجازت انصراف فرمود. (جامعالتواریخ رشیدی). و رجوع به مأربه شود. چالاکتر از عصای موسی فرخ قلمت گه مآرب. انوری
آمیخته. (مجمل اللغه). آمیخته شده و مخلوط. (غیاث) (آنندراج). مخلوط و ممزوج. (از اقرب الموارد). مخلوط. آمیخته. به آمیغ. (یادداشت مؤلف) : مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب. مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 1 ص 65). - ذهن کسی را مشوب کردن، خاطر و فکر او را پریشان و در هم ساختن و ذهنش را به ناراستی سوق دادن. مشتبه کردن ذهن او. - مشوب به اغراض، مشوب به غرض، آلودۀ غرضها. (یادداشت مؤلف). - مشوب به ریا، مشوب به غرض. (یادداشت مؤلف)
آمیخته. (مجمل اللغه). آمیخته شده و مخلوط. (غیاث) (آنندراج). مخلوط و ممزوج. (از اقرب الموارد). مخلوط. آمیخته. به آمیغ. (یادداشت مؤلف) : مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب. مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 1 ص 65). - ذهن کسی را مشوب کردن، خاطر و فکر او را پریشان و در هم ساختن و ذهنش را به ناراستی سوق دادن. مشتبه کردن ذهن او. - مشوب به اغراض، مشوب به غرض، آلودۀ غرضها. (یادداشت مؤلف). - مشوب به ریا، مشوب به غرض. (یادداشت مؤلف)