گناهها. جمع واژۀ مأثم که مصدر میمی است به معنی اثم (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مأثم و ماثمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر از راه مطالبات برخیزند هم ایشان به درجۀ مثوبت عفو در رسند و هم ذمت من از قید مآثم آزاد گردد. (مرزبان نامه ص 270). رجوع به مأثم شود
گناهها. جَمعِ واژۀ مَأثَم که مصدر میمی است به معنی اِثْم (غیاث) (آنندراج). جَمعِ واژۀ مأثم و مَاثَمَه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر از راه مطالبات برخیزند هم ایشان به درجۀ مثوبت عفو در رسند و هم ذمت من از قید مآثم آزاد گردد. (مرزبان نامه ص 270). رجوع به مأثم شود
نیک محض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی که پاسبانی می کند و نگهبانی می نماید آن را که محافظ ندارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که اصلاح و مرمت کند کاری را که مردم از آن عاجز باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که توانایی میدهد به منافع مردمان ضعیف. (ناظم الاطباء) ، آن که میدهد شتر خود را به کسی که ستوری برای سواری و حمل بار خود ندارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه می روبد و جمع می کند از خوب و بد همه را. (ناظم الاطباء). - رجل مثم مقم ّ، مردی که همه طعام جید و ردی را بخورد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردی که می خورد همه چیز را. (ناظم الاطباء)
نیک محض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی که پاسبانی می کند و نگهبانی می نماید آن را که محافظ ندارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که اصلاح و مرمت کند کاری را که مردم از آن عاجز باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که توانایی میدهد به منافع مردمان ضعیف. (ناظم الاطباء) ، آن که میدهد شتر خود را به کسی که ستوری برای سواری و حمل بار خود ندارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه می روبد و جمع می کند از خوب و بد همه را. (ناظم الاطباء). - رجل مثم مِقَم ّ، مردی که همه طعام جید و ردی را بخورد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردی که می خورد همه چیز را. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ مأکم و مأکمه. (منتهی الارب). جمع واژۀ مأکمه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مأکمه شود، در شاهد زیر از ترجمه تاریخ یمینی به معنی پشته ها و تل ها به کار رفته است: همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323 و چ شعار ص 313)
جَمعِ واژۀ مَأکَم و مأکمه. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ مَأکَمه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مأکمه شود، در شاهد زیر از ترجمه تاریخ یمینی به معنی پشته ها و تل ها به کار رفته است: همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323 و چ شعار ص 313)
جمع واژۀ مأثره و مأثره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آثار و نشانهای نیک و کارهای پسندیده. (آنندراج) (غیاث). نشانهای نیک و کارهای پسندیده که از کسی باقی ماند. (ناظم الاطباء). مفاخر. مکارم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و شرح مآثر و مناقب او دراز است و بر آن کتابی معروف هست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). و مآثر بسیار داشت و آبهای خوزستان، او قسمت کرد (فارسنامۀ ابن البلخی ص 61). مآثر خداوند عالم خلداﷲملکه بر ایشان روشن و پیداست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 2). و مآثرملکانه، که در عنفوان جوانی و مطلع عمر از جهت کسب ممالک بجای آورده است امروز قدوۀ ملوک دنیا و دستورشاهان گیتی شده است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). و آن را از قلاید روزگار و مفاخر و مآثر شمرد. (کلیله ایضاً ص 125). کشتن شنزبه و یادکردن مقامات مشهور و مآثر مشکور که در خدمت من داشت. (کلیله ایضاً ص 129). بجز سخا و کرم نیست در دلش سودا چنین بود به حقیقت مآثر سؤدد. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آسمان معالی را به محامد و مآثر برافراشتی و مناقب خویش را نجوم ثواقب سپهر ایام گردانیدی. (تاریخ بیهق ص 82). زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت مآثر ید بیضات دست موسی را. انوری. اگر درمحامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و غور شود... (سندبادنامه ص 17). و آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... (سندبادنامه ص 18). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7). مزین به مناقب شاهی و محلی به مآثر پادشاهی (سندبادنامه ص 250). سلطان روز بروز آثار مآثر و انوار مفاخر او را در تزایدمی دید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 397). این مسند جز از بهر آرایش به مآثر و معالی او ننهاده اند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 357). از انوار مآثر ومفاخر او بهره ای تمام یافته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). و اهل تمیز را اندک از بسیار بود و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 275). میان اقران جنس خویش به انواع محامدو مآثر شهرتی هرچه شایعتر داشته است. (مرزبان نامه ص 257). اشارتی راندند که برای تخلید مآثر گزیده و تأیید مفاخر پسندیدۀ پادشاه وقت... تاریخی می باید پرداخت. (جهانگشای جوینی). صیت محاسن ایام و لطایف اکرام آل برمک را به خاک افکنده و جراید عواید و دفاتر مآثر آل فرات را به آب فرو داده. (المضاف الی بدایع الازمان ص 1). او را آثار عظیم باقی است، در ذکر مآثر او مجلدات پرداخته اند. (تاریخ گزیده). اثر نماند ز من بی شمایلت آری اری مآثر محیای من محیاک. حافظ. - خورشیدمآثر. رجوع به همین ماده شود. - ستوده مآثر، که آثاری پسندیده دارد: شمه ای از مناقب و مفاخر این فرقۀ ستوده مآثر زیب و زینت درافزود. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 ص 323). - صفوت مآثر، که آثار و نشانه های پاک و خالص و برگزیده دارد: و لوامع خاطر صفوت مآثر ایشان بسان آفتاب. (حبیب السیر ایضاً). - عالی مآثر. رجوع به همین ماده شود. - عسا کر نصرت مآثر، سپاهی که فتح و فیروزی از پی آنها می آید. (ناظم الاطباء). - مآثرالعرب، مفاخر آنها. (منتهی الارب). مفاخر و مکارم عرب که از آن یاد کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثره شود. ، مکرمتهای موروثی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مأثره شود
جَمعِ واژۀ مَأثَرَه و مَأثُرَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آثار و نشانهای نیک و کارهای پسندیده. (آنندراج) (غیاث). نشانهای نیک و کارهای پسندیده که از کسی باقی ماند. (ناظم الاطباء). مفاخر. مکارم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و شرح مآثر و مناقب او دراز است و بر آن کتابی معروف هست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). و مآثر بسیار داشت و آبهای خوزستان، او قسمت کرد (فارسنامۀ ابن البلخی ص 61). مآثر خداوند عالم خلداﷲملکه بر ایشان روشن و پیداست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 2). و مآثرملکانه، که در عنفوان جوانی و مطلع عمر از جهت کسب ممالک بجای آورده است امروز قدوۀ ملوک دنیا و دستورشاهان گیتی شده است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). و آن را از قلاید روزگار و مفاخر و مآثر شمرد. (کلیله ایضاً ص 125). کشتن شنزبه و یادکردن مقامات مشهور و مآثر مشکور که در خدمت من داشت. (کلیله ایضاً ص 129). بجز سخا و کرم نیست در دلش سودا چنین بود به حقیقت مآثر سؤدد. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آسمان معالی را به محامد و مآثر برافراشتی و مناقب خویش را نجوم ثواقب سپهر ایام گردانیدی. (تاریخ بیهق ص 82). زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت مآثر ید بیضات دست موسی را. انوری. اگر درمحامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و غور شود... (سندبادنامه ص 17). و آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... (سندبادنامه ص 18). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7). مزین به مناقب شاهی و محلی به مآثر پادشاهی (سندبادنامه ص 250). سلطان روز بروز آثار مآثر و انوار مفاخر او را در تزایدمی دید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 397). این مسند جز از بهر آرایش به مآثر و معالی او ننهاده اند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 357). از انوار مآثر ومفاخر او بهره ای تمام یافته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). و اهل تمیز را اندک از بسیار بود و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 275). میان اقران جنس خویش به انواع محامدو مآثر شهرتی هرچه شایعتر داشته است. (مرزبان نامه ص 257). اشارتی راندند که برای تخلید مآثر گزیده و تأیید مفاخر پسندیدۀ پادشاه وقت... تاریخی می باید پرداخت. (جهانگشای جوینی). صیت محاسن ایام و لطایف اکرام آل برمک را به خاک افکنده و جراید عواید و دفاتر مآثر آل فرات را به آب فرو داده. (المضاف الی بدایع الازمان ص 1). او را آثار عظیم باقی است، در ذکر مآثر او مجلدات پرداخته اند. (تاریخ گزیده). اثر نماند ز من بی شمایلت آری اری مآثر محیای من محیاک. حافظ. - خورشیدمآثر. رجوع به همین ماده شود. - ستوده مآثر، که آثاری پسندیده دارد: شمه ای از مناقب و مفاخر این فرقۀ ستوده مآثر زیب و زینت درافزود. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 ص 323). - صفوت مآثر، که آثار و نشانه های پاک و خالص و برگزیده دارد: و لوامع خاطر صفوت مآثر ایشان بسان آفتاب. (حبیب السیر ایضاً). - عالی مآثر. رجوع به همین ماده شود. - عسا کر نصرت مآثر، سپاهی که فتح و فیروزی از پی آنها می آید. (ناظم الاطباء). - مآثرالعرب، مفاخر آنها. (منتهی الارب). مفاخر و مکارم عرب که از آن یاد کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مأثره شود. ، مکرمتهای موروثی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مأثره شود