جدول جو
جدول جو

معنی مآب - جستجوی لغت در جدول جو

مآب
مرجع، جای بازگشت، بازگشت
تصویری از مآب
تصویر مآب
فرهنگ فارسی عمید
مآب(مُ رَ)
شهری است در بلقاء. (منتهی الارب). شهری است در شام از نواحی بلقاء. (ازمعجم البلدان). شهری بوده است در جنوب شام از نواحی بلقاء و اکنون خراب است و نشانی از آن باقی نیست. (از قاموس الاعلام ترکی) : فبلغهم ان هرقل قد نزل مآب من البلقاء. (امتاع الاسماع جزء اول ص 347)
لغت نامه دهخدا
مآب((مَ))
جای بازگشت
تصویری از مآب
تصویر مآب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مآرب
تصویر مآرب
نیازها، حاجت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محب
تصویر محب
دوست دارنده، دوستدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطب
تصویر مطب
جای طبابت کردن، درمانگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهب
تصویر مهب
جای وزیدن باد، جهت وزش باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآل
تصویر مآل
جای بازگشت، حاصل، نتیجه، عاقبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآت
تصویر مآت
مائه ها، صدها، سده ها، جمع واژۀ مائه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصب
تصویر مصب
محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جای ریزش آب
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
صدها. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مائه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدگان. (التفهیم، یادداشت ایضاً). مئات. سدگان. در حساب، ده دهگان (عشرا) یعنی ده واحد از مرتبۀ دوم تشکیل یک سده یا یک واحد از مرتبۀ سوم را میدهد و اعداد یکصد، دوصد، سه صد، چهارصد... نهصد را که مرتبۀ سوم یا مرتبه سدگان (مآت) را می سازند مرتباً به نامهای صد، دویست، سیصد، چهارصد، پانصد، ششصد، هفتصد، هشتصد، نهصد میخوانیم. برای نامیدن اعداد واقع میان دوسدگان (مآت) پیاپی مانند سیصدوچهارصد اول نام سدگان کوچکتر را گویند و در پی آن نام دهگان (عشرات) و یکان (آحاد) لازم آورند مثلاً سیصدویک و سیصدودو و سیصدوشصت وپنج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
جمع واژۀ مئثب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به مئثب شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
تغییر و برگشتگی. یقال: الدهر ذوزآب، ای انقلاب. و گفته شده است که زآب مصحف زوآت ’جمع زوءه’ است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
بسیار نوشیدن آب را و پر شدن. گویند قئب الرجل من الماء قاباً وقآباً، بسیار نوشید آب را و پر شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کاسه بند. (منتهی الارب) ، مرد مصلح و شکسته بند. (منتهی الارب) (آنندراج)
جمع واژۀ رؤبه. کفشیرها. (منتهی الارب). رجوع به رؤبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه بینهما ثلاث مآوب، یعنی میان آن هر دو مسافت سه منزل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از تازی، وبائی و طاعونی. (ناظم الاطباء).
- امراض مآبیه، امراض طاعونی. (از فرهنگ جانسون). امراض وبائی. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مأبض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مأبض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشب
تصویر مشب
گاو کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطب
تصویر مطب
جای طبابت، درمانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بازگشت، جای بارگشت جمع ماوب: شعرا را در گاه او ماب شده و بخت بدار باب فضل در حضرت او در خواب گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محب
تصویر محب
دوست داشته و محبوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغب
تصویر مغب
گوشت بویناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهب
تصویر مهب
محل وزیدن باد، جستن گاه باد، وزشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
چرخه، ماسوره سربه زیر زیر نگر، سرنگون بر رو در افتاده سرنگون شده، سرنگون واژگون، آنکه سر خود را بزیر اندازد و بزمین نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
در نشیب در آینده نشیبنده پیله جایی که آب رود به دریا می ریزد جای ریختن آب و مایع دیگر، محلی که آب رود وارد دریا شود. توضیح چون جریان آب در بستر خویش مقداری گل و لای با خود همراه دارد که بمحض ورود در دریاته نشین شده بصورت مثلثی در میاید که راس آن بطرف رودخانه میباشد آنرا بیونانی دلتا (مصب) گویند، جمع مصابیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محب
تصویر محب
((مُ حِ بّ))
دوست دارنده، دوستدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصب
تصویر مصب
((مَ صَّ))
مذهب، دین
لا مصب: بی دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مآرب
تصویر مآرب
((مَ رِ))
جمع مأربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطب
تصویر مطب
((مَ طَ بّ))
درمانگاه، جای طبابت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکب
تصویر مکب
((مُ کِ))
بر رو درافتاده، سرنگون شده، سرنگون، واژگون، آن که سر خود را به زیر اندازد و به زمین نگاه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهب
تصویر مهب
((مَ هَ بّ))
محل وزیدن باد، جمع مهاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مآل
تصویر مآل
((مَ))
عاقبت، سرانجام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصب
تصویر مصب
((مَ صَّ بُ))
محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطب
تصویر مطب
دفتر پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره