جدول جو
جدول جو

معنی لیمه - جستجوی لغت در جدول جو

لیمه
چرک وسخ: لیمه گوش، کفش چرکین از چرم دباغت نا کرده
تصویری از لیمه
تصویر لیمه
فرهنگ لغت هوشیار
لیمه
((م یا مَ))
چرک، کفش چرمین از چرم دباغت ناکرده
تصویری از لیمه
تصویر لیمه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
(دخترانه)
مؤنث حلیم، بردبار، شکیبا، نام دایه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیمه
تصویر سلیمه
(دخترانه)
مؤنث سلیم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، سالم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
زن بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
(در هوا) نه گرم و نه سرد: هوایی پلیمه، (در آسمان) نیمی با ابرو نیمی گشاده و بی ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولیمه
تصویر ولیمه
مهمانی ای که به مناسبت عروسی، بازگشت از سفر زیارتی، تولد فرزند یا خرید خانه و مانند آن می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلیمه
تصویر ظلیمه
آنچه که به ستم از کسی گرفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیمه
تصویر غلیمه
تیز ورن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
ولیمه در فارسی سور کتخدایی سور اروسی، دلمه پولی که داماد به آمادگان می پردازد (گویش گیلکی)، خوراک سور خوراک جشن، سور مهمانی عروس، طعامی که در مهمانی جشن عروسی زایمان و غیره دهند، جمع ولائم، پولی که بعنوان هدیه عروسی بوار دان دهند در بعض شهرستانها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
((حَ مِ))
زن بردبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلیمه
تصویر ظلیمه
((ظَ مَ یا مِ))
دادخواهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولیمه
تصویر ولیمه
((وَ مِ یا مَ))
مهمانی، غذایی که در جشن و مهمانی می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیمو
تصویر لیمو
(دخترانه)
میوه خوردنی، ترش یا شیرین، معطر و زردرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیبه
تصویر لیبه
(دخترانه)
مؤنث لبیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
صفحه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
نصف
فرهنگ واژه فارسی سره
ضمانت مخصوصی است از جان و مال که شخص ماهانه مبلغی به شرکت بیمه پرداخت می کند و در صورت اصابت به مال و جان شرکت مبلغ معینی پرداخت می نماید، اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
باران پیوسته بش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
آسورانس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک کنج چشم و میان مژگانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیمه
تصویر زیمه
پاره گوشت، گله شتر از 3 تا 15
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایمه
تصویر ایمه
این زمان، اینهمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمه
تصویر خیمه
چادر، سایبان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق خوی طبیعت عادت، جمع شیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمه
تصویر شیمه
خلق، خوی، طبیعت، عادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
نیم، نصف چیزی، نصف آجر یا خشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطیمه
تصویر لطیمه
مشک، نافۀ مشک، بازار عطرفروشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیمه
تصویر خیمه
چادر، سر پناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن از سرما و گرما برپا می کنند
خیمه زدن: برپا کردن خیمه، کنایه از اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
قراردادی که طی آن شخص هر گونه خطر، زیان و خسارتی را که ممکن است به جان یا مال او وارد شود، با پرداخت حق معینی به عهدۀ شرکت ها یا بنگاه های مخصوص این کار می گذارد که هرگاه آن خطر یا خسارت به او رسید بیمه کننده غرامت آن را بدهد، شرکت بیمه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطمه
تصویر لطمه
صدمه، تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
روشنی
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمر، گردماه، چهر، رخسار، محیّا، رخساره، لچ، سج، عذار، دیباچه، خدّ، وجنات، چیچک، دیباجه، عارض، غرّه برای مثال همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشت بهرام - رشیدی - دیمه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیمه
تصویر قیمه
خورشی که از گوشت ریزکرده، لپه، پیاز داغ، سیب زمینی سرخ کرده و رب تهیه می شود، گوشت خردکرده
قیمه کردن: کنایه از ریز کردن، ریزریز کردن گوشت و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامه
تصویر لامه
دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک، برای مثال پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر / بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر (سوزنی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید