معنی لیمه - فرهنگ فارسی معین
معنی لیمه
- لیمه((م یا مَ))
- چرک، کفش چرمین از چرم دباغت ناکرده
تصویر لیمه
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با لیمه
لیمه
- لیمه
- چرک. (آنندراج).
- لیمۀ گوش، چرک گوش. (آنندراج).
، کفش چرکناک از چرم دباغت ناکرده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لیمه
- لیمه
- حصنی است در کوه های صبر به یمن از اعمال تعز. (از معجم البلدان) ، دهی است به ساحل دریای عمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لیمه
- لیمه
- از یاران اسکندر مقدونی. کنت کورث نام وی را تیمه نوشته است. (ایران باستان ج 2 ص 1838)
لغت نامه دهخدا
بیمه
- بیمه
- ضمانت مخصوصی است از جان و مال که شخص ماهانه مبلغی به شرکت بیمه پرداخت می کند و در صورت اصابت به مال و جان شرکت مبلغ معینی پرداخت می نماید، اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار