جدول جو
جدول جو

معنی لیلان - جستجوی لغت در جدول جو

لیلان(لَ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 44هزارگزی جنوب مراغه و پنج هزارگزی شوسۀ مراغه به میاندوآب. جلگه، معتدل و مالاریائی. دارای 1894 تن سکنه. آب آن از رود خانه لیلان و چاه. محصول آنجا غلات، نخود، چغندر، توتون، کشمش، بادام و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیلان
تصویر شیلان
(دخترانه)
مهمانی، سور، چیلان، عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
(پسرانه)
عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیلان
تصویر هیلان
(دخترانه)
آشیانه، مکان آرامش (نگارش کردی: هلان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
ظرفی چینی، پلاستیکی، فلزی، اغلب استوانه ای که برای نوشیدن مایعات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیلاج
تصویر لیلاج
نماد قمارباز چیره دست، دراصل شهرت ابوالفرج محمدبن عبیدالله (فوت حدود ۳۶۰ قمری) شطرنج باز معروف و زبردست است که در شیراز در خدمت عضدالدولۀ دیلمی می زیست و کتاب منصوبات الشطرنج را تالیف کرد، گویند تمام هستی خود را در قمار از دست داد، لجلاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلان
تصویر سیلان
روان شدن آب، جاری شدن آب، خون یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویلان
تصویر ویلان
سرگردان، آشفته، گمراه، سرگشته، در به در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیلان
تصویر غیلان
غیلان ها، غول ها، جمع واژۀ غیلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلان
تصویر میلان
مایل شدن، تمایل و گرایش به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 11500گزی شمال خاوری سردشت و 3500گزی خاور شوسۀ سردشت به مهاباد. معتدل، کوهستانی و جنگلی. دارای 279تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، دارای 265 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و چغندرقند و میوه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. خلیلان از دو محل نزدیک بهم تشکیل شده و به خلیلان علیا و سفلی مشهورند. سکنۀ علیا 180 نفر میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اسلام آباد غرب که دارای 15 آبادی و در حدود چهارهزار تن سکنه است. آب آن از رود محلی و چشمه تأمین میشود و محصول عمده اش گندم و جو و لوبیا و لبنیات است. قراء مهم آن عبارتند از: کهره، چشم ماهی، جوب شهر و پشت تنگ. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
گوهر ارزسنگ روانگی روان شدن، بینی چک وینیزک (گویش گیلکی) روان شدن آب دماغ، سوزاک از بیماری ها روان شدن آب خون و غیره، جریان آب و جز آن روانی. شیره ای که از خرمای رسیده بچکد، نوعی دوشاب
فرهنگ لغت هوشیار
کاری که اول و آخر آن انجام شود و وسط انجام نمی گردد طفره، سرگردان سر گشته، بیکار و بیعار
فرهنگ لغت هوشیار
خمش، اریبش، گرایش خمیدن خم شدن، برگردیدن منحرف شدن بیک سوشدن، رغبت کردن، خمیدگی، انحراف، رغبت، حب محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیعان
تصویر لیعان
نالیدن، تپیدن، تفنگی از اندوه، تنگدل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
موقع صرف نهار و صلای طعام، سفره امرا و بزرگان، طعام
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غول، دیوان یغامان جایی که گوسفند و گاو و غیره شب را در آن جا به سر برند شبگاه شوغا آغل، مغاکی در دشت یا در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوان
تصویر لیوان
گیلاس آبخوری، آب وند، آبخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
فرانسوی تراز نامه ترازنامه تراز نامه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جیل، گروه ها، سده ها، سنگریزها پارسی تازی گشته گیلان نام استانی است جمع جیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلان
تصویر خیلان
جمع خال، خجک ها، نشان ها دختر دریا پری دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
صورت ریز دارایی و بدهی شرکت ها و مؤسسات که معمولاً در آخر سال مالی تهیه شود، ترازنامه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر و حلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
خالص، پاک و بی غش، ناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلان
تصویر سیلان
((سَ یَ))
روان شدن آب، روانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلان
تصویر سیلان
شیره ای که از خرمای رسیده بچکد، نوعی دوشاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
موقع صرف ناهار و صلای طعام، سفره امرا و بزرگان، طعام
فرهنگ فارسی معین
ظرف اغلب استوانه ای معمولاً بزرگتر از استکان یا فنجان برای نوشیدن مایعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
قفل
فرهنگ واژه فارسی سره