جدول جو
جدول جو

معنی لیشک - جستجوی لغت در جدول جو

لیشک
دهی جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان طوالش، واقع در7هزارگزی جنوب باختری سیاهکل. جلگه، معتدل، مرطوب ومالاریائی. دارای 78 تن سکنه. آب آن از نهر ولیسم. محصول آنجا لبنیات. شغل اهالی گله داری و راه آن مالرواست. تابستان عموم اهالی برای نگاهداری گله های خود به دیلمان میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
لیشک
حلزون: لیسک ر بین زبر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سرا. (دهخدا. مجموعه اشعار 113)، نرم تنی از رده شکمپاییان و از دسته پولمونه ها که خاک زی است و دارای گونه های مختلف میباشد و در سراسر کره زمین میزید. شکل خارجی حیوان شبیه حلزون صدفش پهن و نازک است و دنباله ای از مانتو روی صدف را میپوشاند بطوریکه بدن حیوان ظاهرا برهنه بنظر میرسد (صدف حلزون مارپیچی است و حیوان در موقع استراحت و یا احساس خطر بدنش راداخل صدف مخفی میکند و در موقعی که حیوان حرکت مینماید صدف مارپیچی حیوان بر پشتش قرار دارد)، این حیوان بمزارع صیفی و بقولات حمله میکند ویکی از آفات این گیاهان است ازاین جهت باید با آن مبارزه کرد. در پزشکی از اجساد این جانوران شربتی تهیه میکنند که بنام شربت لیماس موسوم است و ضد بیماریهای ریوی تجویز میشود لیسه لیشک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیتک
تصویر لیتک
مفلس، بی سر و پا، لات، غلام، کنیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشک
تصویر پیشک
اندکی پیش، کمی روبه جلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخشک
تصویر لخشک
یک قسم آش که با رشته های پهن خمیر آرد گندم درست می شود
زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، چپچله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشک
تصویر شیشک
گوسفند نر شش ماهه یا یک ساله، برای مثال گرگ اغلب آن گهی گیرا بود / کز رمه شیشک به خود تنها رود (مولوی - ۸۶۷)
نوعی آلت موسیقی، رباب چهارتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمشک
تصویر لمشک
ماست چکیده، ماستی که در آن شیر و نمک بریزند و نان خورش درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیوک
تصویر لیوک
پسر، امرد بزرگ جثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیسک
تصویر لیسک
حلزون، حیوانی نرم تن با صدفی مارپیچ بر پشت که برخی از انواع آن در آب زندگی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
مرکّب از: لا + شک، بی شک. بلاشک. بی گمان:
هر جایگه که رفتی باز آمدی مظفر
چون با خطر شریکی لاشک مظفّر آیی.
فرخی.
اکنون لاشک مرا پیش او باید رفتن. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)،
تو بیماری در این زندان و بیماریت را لاشک
دوا باشد، طبیبی جوی تا روزی دوایابی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
نام دهی جزء دهستان بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری آستانه، دارای 860 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
شیشاک و گوسپند یکساله. (ناظم الاطباء) (از برهان). برۀ شش ماهه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). برۀ شش ماهه بزرگتر از برۀ پروار. برۀ چاق شش ماهه تا یک ساله. (یادداشت مؤلف). در تداول اهالی خراسان، گوسپند نر که بیش از یک سال عمر داشته باشد. (یادداشت محمد پروین گنابادی). به معنی شیشاک است. (فرهنگ جهانگیری) :
گرگ اغلب آن زمان گیرا بود
کز رمه شیشک بخود تنها رود.
مولوی.
چو کلکش از پی ضبط جهان میان دربست
فکند مهر شبان گرگ بر سر شیشک.
ابن یمین.
، رباب چهارتار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شیشاک شود، عکه. (ناظم الاطباء) (برهان) ، تیهو. شیشاک. شیشوگ، بیاح. (مهذب الاسماء). نوعی از ماهی. (یادداشت مؤلف) ، تیهو را گویند، و آن را شیشاک و شیشو نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مصغر پیش. اندکی پیش، از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است:
پیشک آفتاب و بارانی است
بقچه دان است و جامه و ابزار.
نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 34).
ز پیشک کلۀ جبه او یکی ناچخ
بزد بر او که بخاکش فکند چون میزر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 18).
ز دیبای چینی حلل رامحلی
به اعلام پیشک صدور مناکب.
نظام قاری (دیوان البسه ص 27).
از پیشک طلا و در دگمه های جیب
محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم.
نظامی قاری (دیوان البسه ص 99).
و... کنگره زنان تو بی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد... (نظام قاری دیوان البسه ص 154) ، سحر. پیشک ازصبح. سحری
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قصبه ای از کورۀ رخ از نواحی نیسابور. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ بیهق ص 126 شود. در خاور ولایت ترشیز ولایت زواره واقع است و این ولایت و یا قسمتی از آن معروف به ’رخ’ و کرسی آن موسوم به ’بیشک’ یا شهرزاده بوده است. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 381)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خر. الاغ. اشک:
نزد خر خرمهره و گوهر یکیست
آن ایشک رادر در و دریا شکیست.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 367).
زر نابش فتد بکف ایشک
بخرد توبره برای ایشک.
دهخدا
لغت نامه دهخدا
بی سر وپا پریشان و مفلس، پسرساده غلام: آخر این لیتک کتابفروش برسانید کار بنده بجان. (سنائی چا. مد. 349)، کنیز فربه و بد اصل، فضله هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
حلزون: لیسک ر بین زبر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سرا. (دهخدا. مجموعه اشعار 113)، نرم تنی از رده شکمپاییان و از دسته پولمونه ها که خاک زی است و دارای گونه های مختلف میباشد و در سراسر کره زمین میزید. شکل خارجی حیوان شبیه حلزون صدفش پهن و نازک است و دنباله ای از مانتو روی صدف را میپوشاند بطوریکه بدن حیوان ظاهرا برهنه بنظر میرسد (صدف حلزون مارپیچی است و حیوان در موقع استراحت و یا احساس خطر بدنش راداخل صدف مخفی میکند و در موقعی که حیوان حرکت مینماید صدف مارپیچی حیوان بر پشتش قرار دارد)، این حیوان بمزارع صیفی و بقولات حمله میکند ویکی از آفات این گیاهان است ازاین جهت باید با آن مبارزه کرد. در پزشکی از اجساد این جانوران شربتی تهیه میکنند که بنام شربت لیماس موسوم است و ضد بیماریهای ریوی تجویز میشود لیسه لیشک
فرهنگ لغت هوشیار
شته، لیسک حلزون، پروانه کوچکی است که رنگ روی بالهای قدامیش نقره یی و پشت آنها خاکستری است. غنج. این پروانه بشکل کرم کوچک زرد رنگی است که سرو قسمتی از سینه اش سیاه است و آفت درختان سیب و گوجه و آلو و گیلاس و ازگیی و هلو و زرد الو و گلابی میباشد و از برگ این درختان تغذیه مینماید و آنها را بکلی ضایع میکند و از بین میبرد. پس از آنکه رشد غنج کامل شد بصورت اجتماع پیله بسته و در داخل پیله تبدیل به شفیره میشود وپس از 2 تا 3 هفته شفیره تبدیل به پروانه میگردد. برای دفع این آفت باید مرتبا برگهای آفت زده را کندوله کرد و سوزانید. این آفت در اکثر نقاط ایران وجود دارد لیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
ترکی خر ترکی خر خر الاغ: (زر نابش فتد بکف بی شک بخرد تو بره برای ایشک) (دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
اندکی پیش، نوعی پارچه یا جامه: پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دانست و جامه و ابزار. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشک
تصویر شیشک
شیشاک و گوسپند یکساله
فرهنگ لغت هوشیار
بلاشک بی گمان: ... و در نقض عزایم او مبالغتی بیش از این نمایم لاشک که بتهمتی منسوب شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمشک
تصویر لمشک
جغرات و ماستی که شیر و نمک در آن ریزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک. ترکی لک لک بنگرید به لک لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیچک
تصویر لیچک
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیتک
تصویر لیتک
((تَ))
مفلس، بی سر و پا و لات
فرهنگ فارسی معین
((لَ شَ))
نوعی از آش که با رشته های پهنی که از خمیر آرد گندم به دست می آیند، پخته می شود، جای لیز و لغزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیسک
تصویر لیسک
((سَ))
حلزون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاشک
تصویر لاشک
((شَ کّ))
بی گمان، بی تردید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشک
تصویر شیشک
((شَ))
گوسفند شش ماهه یا یک ساله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشک
تصویر شیشک
شیشاک، رباب چهار تار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
((شَ))
خر، الاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لمشک
تصویر لمشک
((لَ مِ))
ماستی که در آن شیر و نمک بریزند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لینک
تصویر لینک
پیوند، دنبالک
فرهنگ واژه فارسی سره