جدول جو
جدول جو

معنی لیاس - جستجوی لغت در جدول جو

لیاس
(لِ)
زن جلب که پیوسته در خانه باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیسا
تصویر لیسا
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی قزوین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیاس
تصویر الیاس
(پسرانه)
خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیاس
تصویر سیاس
کسی که سیاست کند، سیاست مدار، کسی که خوب داوری کند، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه، اندازه گیری، گمان، اندازه
قیاس مع الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
کریاس، درگاه، آستان، آستانه، دالان، راهرو، دربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاس
تصویر ایاس
ایاز، نسیم شب، نسیم سرد، باد خنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیان
تصویر لیان
درخشان، تابان، فروزان، بافروغ، برای مثال گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان / کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان (فرخی - ۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(اِلْ)
جرجانی در تعریفات (ص 23) گوید: کنایه ازقبض است زیرا وی ادریس (کذا) است و چون الیاس به عالم روحانی عروج کرد و قوای مزاجی او در عالم غیب مستهلک شد و در آنجا قبض گردید از اینرو از آن به قبض تعبیر کنند - انتهی. و رجوع به الیاس (پیغمبر) شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در شصت هزارگزی جنوب رودسر و 24هزارگزی جنوب خاوری سی پل، کوهستانی، معتدل، مرطوب و مالاریائی دارای 320 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، بنشن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان شال بافی و راه آن مالرو و صعب العبور است، این ده ییلاق مالکین عمده دهستان اشکور وسطی و سیاهکل رود می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
نام پیغمبری است علیه السلام. (مهذب الاسماء). لفظ اعجمی است. (المعرب جوالیقی ص 13). نام پیغمبریست مشهور و او پسرزادۀ سام بن نوح و عم خضر است. (از برهان قاطع) (ازهفت قلزم). برادر خضر است و همراه او آب حیات خورده، از اینرو همیشه زنده است و چنانکه خدمت برّ به خضر مفوض است همچنین خدمت بحر به الیاس مقرر میباشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). نام برادر خضر. (مؤید الفضلاء). ابن البلخی گوید: بعد از حزقیل الیاس بن الیسع که از جملۀ انبیاست و بعد از الیاس ایلاف بود... (فارس نامه ص 40). الیاس بن یاسین یا ابن فنحاص نبی، و او مبعوث بتقویت دین موسی و هدایت مردم بعلبک، و احب (ظ: احاب) ملک ایشان بود و او را عمر ابد است مانند خضر. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 107- 109). وی تا قیامت زنده است و در دریاها باشد و درماندگان دریا و کشتیها را یاری دهد چنانکه خضر در خشکی مسافران خشکی را و گویند قبر او در بقاع کلب موضعی نزدیک دمشق است. (یادداشت مؤلف). در قرآن کریم (37 / 123 و 130) بصورتهای الیاس و الیاسین آمده و هر دو همین پیغمبر بنی اسرائیل است. صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: ایلیا (= الیاس) پیغمبر بنی اسرائیل معاصر آحاب پادشاه اسرائیل بود. خداوند او را برای تخویف پادشاه مذکور فرستاد و پس از مدت پانزده سال نبوت بطور عجیبی بسرای باقی انتقال یافت. در صحیفۀ ملاکی نبی مسطور است که الیاس قبل از آمدن مسیح به این جهان آید، و خود مسیح فرموده است که یحیای تعمیددهنده همان ایلیا (الیاس) بود و باید دانست که الیاس صاحب کتاب نبود زیرا که بهیچ رو خبری در خصوص نویسندگی او بجز رساله ای که به یهورام پادشاه یهود نوشت نیست و الحق پیغمبری شجاع، غیور، امین و متعصب بود - انتهی. سامی بک گوید: الیاس یکی از انبیای بنی اسرائیل و از اهالی بعلبک بود. 9 قرن قبل از میلاد در زمان آخاز (ظ: احاب) میزیست و بنی اسرائیل را براه راست و ترک بت پرستی دعوت میکرد ولی قوم دعوت وی را اجابت نمیکردند و به تعقیب و تعذیبش میپرداختند و از این رو اکثر اوقات را در صحاری ومغاره ها بسر میبرد. هرچه خوارق عادات و معجزات از وی بظهور میرسید انکارش میکردند، عاقبت الیسع علیه السلام را در نبوت خلف و وارث خود قرار داد و در تاریخ 880 قبل از میلاد به آسمانها عروج کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). در تاریخ بلعمی (چ بهار ص 525) چنین آمده: پس چون سالها برین آمد و دین بت پرستی در بنی اسرائیل فراخ شد، خدای عز و جل الیاس را به پیغامبری بفرستاد بشهری از شهرهای شام، و اندر وی ملکی بود بت پرست [احاب نام، و او را زنی بود نام آن زن ازبل، و آن ملک] بتی داشت بزرگ، آنرا پرستیدی و نام آن بت بعل بود چنانک خدای تعالی گفت: اء تدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقین. (قرآن 125/37). پس الیاس بیامد و مردمان را بخدای خواند، و از بت پرستیدن بعل نهی کرد و شریعت دین تازه کرد. و الیاس از فرزندان هرون بن عمران بود و نسبت او الیاس فنخاص بن العازاربن هارون بن عمران بود، وگروهی گفتند که زنی بود اندر بنی اسرائیل، بعل نام، ایشان او را پرستیدندی. پس الیاس بیامد و آن ملک را با خلق بخدای خواند، ملک بگروید، و آن خلق نگرویدند. ملک همه شهر را نتوانست هلاک کردن، الیاس را وزیر کردو نیکو همی داشت و می بودند و هر دو خدای را همی پرستیدند، چون روزگار برآمد ملک پشیمان شد و باز بر سر بت پرستیدن شد و الیاس از او جدا شد، و مر خدای را عز و جل دعا کرد، و خدای گفت الیاس آسمان را فرمان بردار تو کردم. الیاس گفتا: یا رب باران از آسمان بازگیر، پس باران نیامد و قحط افتاد و ایشان الیاس را طلب کردند که بکشند، گفتند این قحط از قبل الیاس است. الیاس پنهان شد و اندر آن شهر [هر شبی اندر خانه ای پنهان بودی و آن قحط سه سال بماند و] خلق بسیار بمردند، و چهارپایان و مرغان همه بمردند در آن نواحی، و کس نان نیافت که بخوردی مگر الیاس [که هر جا او شدی نان با او بودی] و چنان شد که هرگاه از سرایی بوی نان یافتندی گفتندی مگر الیاس آنجا بوده است، و الیاس ب خانه گنده پیری اندر شد، و او را پسری بود نامش الیسع و مقعد بود و مبتلا، خدای تعالی بدعای الیاس او را درست گردانید، و این پیرزن او را به الیاس داد تا خدمت او همی کرد. و این الیسعبن اخطوب بود، و [چشم او] تباه شده بود و چون الیاس در خانه ایشان بود او را دعا کرد و نان داد تا بهتر شد. و این پیرزن گفت این پسر مرا دیده ور کردی و مرا نان نیست که او را دهم. تو بهتر دانی با این پسر، و بدو سپردش. پس الیاس آن شب آنجا بود و دیگر روز برفت، هر کجا با او شدی الیسع با او بودی، تا سه سال برآمد بر این قحط. آن گاه الیاس ز آنجا که بود بیرون آمد و الیسع با او، و آن ملک را گفتند که [سه سال است که شما] بسختی اندرید و اینکه شما پرستید شما را فریاد نخواهد رسیدن ونتواند رسید و اگر چنان است که فریاد رسد او را خواهش کنید تا شما را از این سختی برهاند، و اگر نتواندکردن تا من خدای خویش را بخوانم تا شما را از این سختی برهاند، آنگه شما او را بپرستید. گفت: راست همی گوید. آنگه ایشان بت را از شهر بیرون بردند و هرچند او را خواندند پاسخ و اجابت دعا نیافتند. الیاس دعا کرد، پس هم در ساعت باران آمد و غله برست، و گیاه برزمین پدید آمد، چون کار برآمد ایشان باز کافر شدند، و الیاس علیه السلام آن دعا از آن کرد که خدای بدو وحی فرستاد که ای الیاس این چندین هزار خلق و چهارپایان هلاک کردی ! الیاس گفت: چنان که هلاک ایشان بدعای من کردی، رستگاری ایشان نیز بدعای من کن، و آن دعای دیگر بکرد. پس از مدتی باز کافر شدند. الیاس را از ایشان دل سیر شد و الیسع را خلیفت خویش کرد، و خدای تعالی او را زندگانی دراز کرامت کرد تا نفخ صور نخستین، ومأوی و مسکن او اندر بیابانها کرد و آنجاش آرام داد. چون او بشد خدای تعالی الیسع را پیغامبری داد که خلیفت او بود - انتهی: و ان ّ الیاس لمن المرسلین. (قرآن 123/37).
همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن.
ناصرخسرو.
لبت چون چشمۀ الیاس و من اسکندر تشنه
نصیب من مکن زان چشمۀ الیاس یأس ای جان.
سوزنی.
ماه دوهفته ندارد چو یکی چشمۀ میم
دهن تنگ و در او چشمۀ خضرو الیاس.
سوزنی.
چو خضر از سرچشمه خوردیم آب
هم الیاس را رهنمون آمدیم.
خاقانی.
شاه از برای حرمت خضر از طریق لطف
الیاس را بداد برات امان آب.
خاقانی.
بر تخت شهنشاهی و بر مسند عزت
الیاس بقا باش که فردوس لقایی.
خاقانی.
و رجوع به قصص الانبیاء چ یغمائی صص 338 -342 و مجمل التواریخ و القصص (فهرست) و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 106- 109 و 42 و 191 و تاریخ گزیده چ لندن ص 21، 50 و 51 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 249 و مناقب الامام احمد بن حنبل ص 143 والمعرب جوالیقی ص 13 و هم کلمه ’الی’
{{اسم خاص}} شود
نام پادشاه بحر خزر که دریای گیلان باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (مؤید الفضلاء). در فهرست ولف بصورت الیای آمده است. ظاهراً همان الیاس پیغمبر است که گفته اند وی حیات ابدی دارد و در دریاها باشد و درماندگان را یاری دهد. صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 206) گوید: خدای تعالی او را (الیاس نبی را) عمر دراز داد تا بقیامت، و اندربیابانها شد همچون خضر اندر دریاها، و بندگان خدا را راحت میرسانند -انتهی. و رجوع به مادۀ قبل شود
ابن هشام حائری. صاحب روضات الجنات گوید: وی شیخی ثقه و فقیه بود و از شیخ ابوعلی طوسی روایت میکند. در بعضی از اجازات بصورت شیخ هشام بن الیاس حائری آمده ولی در موارد دیگر الیاس بن هشام ذکر شده است و شاید این شخص پسر او باشد. (روضات الجنات ص 769). و رجوع بهمین کتاب شود
ابن یاسین. رجوع به الیاس (پیغمبر) و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 107 و مجمل التواریخ و القصص، حاشیۀ ص 93 و 206 شود، در استعمال فارسی زبانان بمعنی رشته ها ونخها و رشته هایی از پوست یا ساقۀ گیاهان است، رگهای بدن انسان یا حیوان. (فرهنگ نظام)
شهاب الدین. وی با حاکم لرستان صمصام الدین محمود جنگ کرد و سرانجام بدست او کشته شد و بدستور غزان خان، صمصام الدین نیز بقصاص وی بقتل رسید (695 هجری قمری). رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 556 شود
سلطان الیاس، ابن محمد بن اورخان. محمد بن محمود شروانی کتاب ’الیاسیه فی الطب’ را بنام وی تألیف و سپس ترجمه کرده است. (کشف الظنون ذیل الیاسیه). و رجوع به کشف الظنون شود
ایغوراوغلی. از سرداران بزرگ شاه اسماعیل اول صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 (فهرست) و عالم آرای عباسی ج 1 ص 30 و نیز رجوع به ایغوراغلی شود
خواجه خان بن توغلقتیموربن ایملخواجه بن دواخان. حکمران ماوراءالنهر از طرف توغلقتیمور (763 هجری قمری). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 (فهرست) شود
ابن احمد سامانی. برادر اسماعیل سامانی، والی قزوین در سال 293 هجری قمری بود. رجوع به سامانی الیاس و تاریخ گزیده چ لندن صص 837-840 شود
او راست: کتاب ’تاریخ مغول در آسیای مرکزی’ که با همکاری دنیسن راس تألیف کرده است. رجوع به حاشیۀ ’از سعدی تا جامی’ چ 1 ص 189 شود
ابن الیسع. از فرمانروایان سامانی در 301 هجری قمری رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 184 شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
شاخه ای از تیره حاجیوند هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال باختری نورآباد و هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به هرسین کرمانشاه. تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 240 تن است که به لهجۀ لری فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀ غیب غلامند و در ساختمان و چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
پسر نپتونوس. پادشاه ایولخس از بلاد تسالی. دختران او به اغوای مده به امید اینکه جوانی از سر گیرد او را سر بریده و قطعه قطعه کردند و با ایمانی کورکورانه در آب جوش انداختند. در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پلیاس، در اساطیر یونان نام فرزندی است که از پیرونپتون بعمل آمده و تیروزن کرتیاس پادشاه ایولخس بود مولود را به کوهی انداخته بودند و چوپانان به پرورش او پرداختند هنگام وفات کرتیاس برادرش تخت و تاج را ضبط کرد و اهل و عیال وی را بکشت فقط یاسون از چنگش رهائی یافته بود برای امحاء این یک تن نیز او را به سیاحت بحری موسوم به آرگنت تشویق کرد. دختران او به نیت اعادۀ جوانی پدر به ساحره ای مسمّاه به مدیا مراجعه کردند ساحره گفت نخست باید خون این پیر را از تن وی بیرون کرد. دختران قول او را باور کرده پدر خود را بکشتند
لغت نامه دهخدا
(لیا لِ)
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری رودسر و یکهزارگزی شوسۀ لاهیجان به شهسوار. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 175 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا برنج، چای و به. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ)
به معنی در خانه باشد. (برهان) (آنندراج). کریاس و در خانه. (ناظم الاطباء). در خانه. (فرهنگ فارسی معین) ، ادبخانه را نیز گویند که بر بام خانه سازند و آن را به عربی کریاس خوانند. (برهان) (آنندراج). مستراحی که بر بالای بام سازند و کاریز آن بر زمین باشد. (فرهنگ فارسی معین). طهارت خانه که بر بام راست کنند و به تازی کریاس خوانند. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحاس
تصویر لحاس
لیسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاق
تصویر لیاق
چرا گاه، پایداری ایستادگی در کار آفرازه آلاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیان
تصویر لیان
درخشان و بمعنی خوشی و نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوس
تصویر لیوس
بی رگ بدرگ (بی غیرت)
فرهنگ لغت هوشیار
چشیدنی چلاس کسی را گویند که از هر خوراک و شیرینی وزن بهره ای خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لساس
تصویر لساس
نو رسته گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاع
تصویر لیاع
تند و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاط
تصویر لیاط
آهک، گچ، سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاس
تصویر جیاس
جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباس
تصویر لباس
پوشاک، پوشش، بالاپوش، جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
اندازه گرفتن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاس
تصویر سیاس
سخن چینی و چغلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاس
تصویر ایاس
نا امید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاس
تصویر دیاس
خرمنکوب کوفتن به پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
در خانه، مستراحی که بر بالای بام سازند و کاریز آن بر زمین باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیاذ
تصویر لیاذ
پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
((کِ))
جلو خانه، درگاه، کریاس، مستراحی که بر بام خانه سازند و کاریز آن بر زمین باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیاس
تصویر قیاس
سنجش، هم سنجی، فرا سنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لباس
تصویر لباس
پوشاک، جامه، تن پوش، رخت
فرهنگ واژه فارسی سره